
به به برید ببیند چه خبرع

دخترا وسایل خودشونو که چیدن رفتن سراغ خوش گذرانی پس سریع تغییر شکل دادن و رفتن بیرون خونه تا هرجایی بخواهند رو ببینند درگر رفت پیش نک برج ایفل و به چیزای قشنگی که با خودش آورده بود نگاه کرد و یه گل توشون بود برداشتش و گذاشتش رو برج ایفل و بهش چسب زد تا نیافته و دید که اصلا قابل دید نیست برای همین یک دیگه گل گذاشت دید بازم خوب نیست رفت پایین تر و چند تا گل اونجا گذاشت و پیش خودش گفت:«فکر کنم همینقدر بس باشه برم یکم بگردم (مثل عکس بالا)

از دید مرینت::در اتاقم نشسته بودم و پنجره رو نگاه میکردم که دیدم یه ابرقهرمان که شبیه اون ابرقهرمان هوایی بود که واسه ی کشور بلژیک هست داره برج ایفل رو تزیین میکنه خواستم ازش امضا بگیرم و برم پیشش ولی یه فکر بهتر به زهنم رسید🤔✌️🤩و سریع گفتم:«تیکی خال ها روشن» و تغیر شکل دادم یه عکس ازش گرفتم و پیرینت کردم و رفتم پیشش گفتم:«سلام» از دید درگر:«دیدم ابرقهرمان پاریس دختر کفشدوزکی داره میاد سمتم خوشحال شدم و از توی کیفم عکسشو و با یه خط کار گرفتم دستم (حالا بسه دیگه خودم بقیه ی داستانم میگم😅) رگرد جواب سلامش و داد و بهش گفت:«لیدی باگ..... میشه برام رو عکس خودت یه امضا بزنی🤩✌️ لیدی باگ گفت:«آآآآآ... باشه بده »
و امضا کرد و دوباره گفت😅راستش چه باحال شد هم تو طرفدار منی هم من طرفدار تو🤩 رگرد گفت:«😨😀واقا __آره __خوب... _آها بگیر اینو برام امضا کن😅✌️ رگرد هم امضا کرد و بعد تصمیم گرفت که بهش بگه میتونه باهاش کلی حرف بزنه و گفت:«وقط داری تا شب با هم باشیم؟ لیدی باگ گفت:«شب نه😥 __اشکال نداره😀🤗 __باشه __انشاالله یه روز دیگه __نه هیچ روزی نمیتونم تا شب بمونم __باشه ولی اگه تونستی این شماره ی منه و شمارشو بهش داد ................................................................. از یه طرف دیگه عقاپین داخل مغازه ها دنبال یه
یه لباس خوب میگشت یهو آدرین رو دید و رفت پیشش و گفت:«هی تو اینجا ها هم میای» آدرین گفت:«آم ببخشید شما؟ عقاپین گفت:«آ.. آن ببخشید من عقاپینم ابرقهرمان بلژیک😀 آدرین گفت:«چه باحال خوب جواب سوالات میشه بله من همه جا میرم تو اسم من رو میدونی 😦 _نه چطور مگه _آخه چمدونم چون منو شناختی گفتم شاید اسمم رو هم بدونی 😀 _اوکی من برم اونطرفت یکم لباس انتخاب کنم عقاپین رفت و چند تا لباس خوشگل برداشت و داد که بزار تو پلاستیک و زنی که فروشنده بود گفت:«واایییی تو مال بلژیکی عقاپین گفت:«آره اون گفت:«میدونستم من خوب لباس های بلژیک رو میشناسم عقاپین لباس های قشنگی خریدی عقاپین::ممنون میشه لطفاً حساب کنی .................................................................. خوب بریم سراغ بلو آیس
بچه ها من دیگه میگم بلو خودتون بفهمیدن اینه) بلو داشت بیرون گشت میزد یهو سجود رو دید و میخواست بره پیشش که یهو یکی از بچه ها داشت با صدای بلند به مامانش میگفت:«مامان مامان اون بلو آیسه مامان نگاه کن مامان بلو سریع یادش افتاد باید مرتینیا بشه تا بتونه بره پیش سجود و سریع رفت و مامان بچه نگاه کرد و گفت:«کو عزیزم چیزی نیست که توهم زدی(😅) سریع رفت یجایی و تغیر شکل داد و رفت پیش سجود و گفت:«آههع سلام سجود حالت چطوره اینجا چی کار میکنی سجود گفت:«همینجوری اومدم بیرون گشت زنی و به خودم گفتم بیام پاریس یکم بگردم 😛 _آهههع آها منم با خواهر اومدیم بگردیم ☺️ سجود گفت کارداره و رفت بلو هم رفت یه طرف دیگه یهویی هر ستاشون با تغییر شکل(یعنی تو لباس مبدلشون)
دیدن که...... آنچه خواهید دید.....وای نه....لیدی بااااگ......چیشدع در قسمت بعدی شاهد باحال ترین داستان میشید🤩 یا خنده دار ترین داستان عمرتون😅😅
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
ممنون🔶
عـــالــی بــود آجـــو 👍👏
چند وقته نبودی رفته بودی محو شده بودی 😐😂
نگرانت بودم
ممنون عزیزم
😅😅😅نه من همیشه تو تستچی هستم 😅آخه حوصله ام سر میره میام تستچی😅تو چرا پارت بعد اسرار پنهان رو نمیزاری؟
نکنه گذاشتی هنوز منتشر نشده😯
تازه یه تست دارم که پریروز گذاشتم هنوز منتشر نشده
آهان 😂
راستش دیگه نمی خوام ادامش بدم 😟طرفدار نداره بازدیدش زیاد هست ولی کامنت نمیدن که آدم انژی بگیره 😐💔
آهان منم یه تست پیروز ساختم تک پارتیه هنوز منتشر نشده 💔
چه بد شد که کسی نظر نمیده
اما حالا میخوای بزار ببین چی میشه همشمهی بنویس حتما کامنت بزارید که پدرشون در بیاد بلاخره یچی بنویسم😅😅
باشه آجو بخاطر تو میزارم 😍😊