قلب های یخی" این اسم داستانیه که من بعد دوسه ماه اونو توی این سایت گذاشتم یه داستانی کامل از میراکلس که اگه دنبالش کنین به پارت های کشف هویت و آکوماتیز شدن لیدی باگ و خیلی چیزای هیجان انگیز دیگه میرسیم با لایک و کامنت هاتون بهم امید بدید که بقیه اش رو هم بزارم🐞🐾
حال مرینت خیلی بد بود. خیانت کلویی و متحد شدنش با هاکماث از یه طرف، از یه طرف پاک شدن حافظه استاد فو و نگهبان شدنش و از طرفی آدرین و کاگامی که روز به رو به هم نزدیکتر میشن. اون داشت فکر میکرد که حتی اگه به آدرین بگه دوسش داره اون رد میکنه و دوستیشون هم خراب میشه چون کاگامی رو دوست داره... مرینت با خونه رسید. از پنجره توی اتاق پرید و روی تخت ولو شد. همه جای اتاقش پر از عکس های ادرین بود که باعث میشد بغضش بگیره عکس هارو مچاله کرد و همشونو توی سطل آشغال انداخت اما عکس ها بیشتر از چیزی بودن که توی سطل جا بشن! اون اما هنوز هم دل شکسته بود و مچاله کردن عکس های ادرین حسشو عوض نکرده بود... حالا تمام اتاق پر از طرح های خط خورده و کاغذ های مچاله شده بود و مرینت بدون توجه به هیچ چیز توی تراس روی صندلی راحتش ولو شده بود و آبمیوه میخورد
فردای اون روز رسید مرینت اما بیدار بود و اونقدر بی حوصله که گوشواره هاشو دراورد و توی کمد گذاشت و یه جفت گوشواره ی حلقه ای جدید انداخت موهاشو دم اسبی کرد و سعی کرد خودشو با این تغییرات سرگرم کنه به مدرسه که رسید دخترا رو(رز جولیکا الیا مکس ) دید که جلو در مدرسه داشتن از ماجرای دیروز( خیانت کلویی و نگهبان شدن لیدی باگ) حرف میزدند. مرینت که هیچ تمایلی به موندن پیششون نداشت از کنارشون رد شد و به مدرسه رفت سر کلاس همه درمورد مرینت حرف میزدن حتی ادرین اما مرینت دیگه براش مهم نبود و الیا که خوب مرینتو میشناسه فهمید یجای کار میلنگه
بعد از کلاس مرینت به کلاس طراحی رفت و سعی کرد بیخیال طراحی کنه اون بعد از چند طراحی یه لباس گربه ای خوشگل طراحی کرد اما به خودش که اومد تعجب کرد که چرا لباس گربه ای طراحی کرده!؟!؟!؟!؟ تو همین فکر صدایی شنید: هنوزم کت نویر رو دوس داری؟( مربوط به فصل دوم قسمت شرور شدن پدر مرینت) صدای ادرین بود. اون با کاگامی اومده بود تا کاگامی چهره ادرین رو نقاشی کنه! مرینت لبخند تلخی زد و سریع اونجارو ترک کرد ادرین گفت مرینت کجا میری؟ مرینت تیکه وار گفت نمیخوام مزاحم تو و عشقت باشم و دوان دوان به خونه رفت...
وقتی به خونه رسید کاغذ طراحی اش رو بیرون اورد و درموردش فکر کرد که واقعا بعد دوسال چرا هیچوقت به کت نویر اهمیت نمیداد و اونو رد میکرد چرا باعث شد کت نویر هم مثل خودش به عشقش نرسه تو همین افکار یهو دخترا وارد اتاقش شدن و شروع به سوال پرسیدن کردند... مرینت که دید رز داره کمدی که جعبه معجزه آسا ها توش بود رو باز میکنه عصبی شد و با داد اونا رو از اتاقش بیرون انداخت اونا خیلی ناراحت شدن و به دلیل همین ناراحتی آکوماتیز شدن...
مرینت که فهمید با عجله دنبال گوشواره هاش گشت و خوشبختانه اونارو پیدا کرد. تیکی خواست چیزی بگه که مرینت سریع گفت :ساکت شو. تیکی خال ها روشن... در حین مبارزه کت نویر هم متوجه شکست عشقی خوردن لیدی باگ شد اما چیزی دراین مورد بهش نگفت لیدی باگ تونست به بانو وای فای کمک کنه که اثر اکوما رو خنثی کنه و بعدش معجزه گر روباه رو بهش داد و با کمک هم تونستن دوباره موفق بشن الیا بعد از پس دادن معجزه گرش گفت : لیدی باگ این اولین مبارزت بعد از نگهبان شدنه میشه درموردش حرف بزنی؟ اون پیر مرد که معجزه گر لاکپشت رو داشت کی بود جعبه معجزه آسا ها الان کجاست؟؟ لیدی باگ نفس عمیقی کشید و گفت: نظرت چیه بعدا باهم مصاحبه کنیم الیا با سر تایید کرد و ازونجا رفت...
خب اینم پارت اول فقط برای این ثبت کردم که نظرات و تعداد لایک هارو ببینم امیدوارم خوشتون اومده باشه ،. فعلا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
اقا عالی
ولی اونجاش که گفتی لبخند تلخی زد و تیکه.. گفت نمیخوام مزاحم تو و عشقت بشم
اعتماد به نفس مرینت خیلی کمتر از اینه که تو نسته باشه اینو بگه
تازه با ادب تر و مهربون تر هم هست😊
سعی کن رفتار و اخلاقشونو مثل خود فیلم میراکلس نگه داری تا طرفدار از دست ندی
سلام ممنون بابت نظرت
چشم حتما اصلاح میکنم💝💝💝
عالی بود
مچکرم💝💝💝