سلام دوستان من اومدم با اولین تست لیدی باگ.من به این داستان خیلی هیجان دادم و تست های بعدی هم راجبش خواهم ساخت.مرسی از حمایتتون❤
از زبان مرینت:امروز داشتم از مدرسه برمیگشتم به خونه که آدرین رو جلوی در خونمون دیدم.دیدم داره با مامان بابام حرف میزنه و قیافه ی اونا هم خیلی خوشحاله.دیدم داره میگه من با مرینت دخترتون کار داشتم.رفتم جلو و گفتم سلام آدرین،با من کار داشتی؟گفت سلام مرینت،آره اتفاقا با تو کار داشتم.فردا بستی آندره میبینمت.داشتم شاخ درمی آوردم!برای فردا خیلی هیجان زده بودم.بالاخره فردا رسید.حاضر شدم و رفتم سرقرار.دیدم آدرین پشت یه میز نشسته.کت شلوار پوشیده بود و شبیه پرنس ها گرفته بود?که یکهو
یه ابر شرور دیدیم?رفتم تبدیل شم که دیدم تیکی نیست?عجیبه اون هرجا میرفت به من میگفت.وایسا ببینم.اون شرور خیلی شبیه تیکی و پلگ بود.نکنه اون دوتا شرور شده باشند?معجزه گر روباه قرمز رو برداشتم و رفتم که دنبال آدرین بگردم و بردمش برج ایفل.از زبان آدرین:سرقرار بودم که دیدم مرینتم اومد.داشتیم بستنی میخوردیم که یه ابرشرور دیدیم.رفتم تبدیل شم که دیدم پلگ نبود.اون شرور هم خیلی شبیه پلگ بود.ناچار بودم برم پیش لیدی باگ و ازش یه معجزه گر دیگه بگیرم.یکهو یک چیزی از اون دور دیدم..
یه ابرقهرمان جدید دیدم.شبیه روباه قرمز بود ولی قیافه اش تغییر کرده.موهاش مثل لیدی باگ بود.ولی لیدی باگ کو.دیدم اومد سمتم و بردم به برج ایفل.گفتم یه...یه دقیقه وایسا.دستشو بوسیدم و گفتم ببخشید روباه قرمز لیدی باگ رو ندیدی؟؟؟گفت من خودم لیدی باگم.کوآمیم گم شده و بامعجزه گر روباه قرمز تبدیل شدم.گفتم لیدی باگ من...کت نوارم.کوآمیم گم شده و نمیتونم تبدیل شم بهم یه معجزه گر بده..از زبان مرینت.تعجب کردم که آدرین کت نواره.اونو باخودم بردم به اتاقم اونم تعجب کرد و گفت اینجا اتاق مرینته.منم گفتم تریکس روباه خاموش.بعد تعجب کرد و معجزه گر پشت لاک رو بهش دادم و اونم تبدیل شد.رفتیم بیرون و با شرور جنگیدیم.
و بعدش منم گفتم سراب و لیدی باگ و کت نوار رو درست کردم.باگکت هم گیج شد و رفت باهاشون بجنگه.بعد یک انگشتر دیدم که دستشه و با فلوتم اونو شکست بعد آکوما در اومد که دیدم یکهو تیکی و پلگ بودن این شرور.بعد من گفتم ?تیکی اسپوتس آن?و بعد گفتم گردونه ی خوش شانسی.و یک کایه بهم داد باهاش آکوما رو گرفتم و بعدش گفتم دیگه شیطانت کافیه آکوما کوچولو.وقتشه شرارتت خنثی بشه.خدا حافظ بروانه کوچولو.و بعدش گفتم کفشدوزک معجزه آسا.آدرین بهم گفت ساعت ۸ شب روی پشت بومت میبینمت.رفتم خونه دراز کشیدم روی تختم و از تیکی پرسیدم راستی چرا شما دوتا شرور شده بودید؟سرشو انداخت پایین و گفت
راستش تو که داشتی میرفتی سرقرار آدرین من و پلگ باهم حرف زدیم و پلگ معجزه گر کت نوار رو آورده بود.گفتم پلگ این جریان عشق و عاشقی مرینت و آدرین ادامه پیدا کنه ممکنه هویتشونو لو بدند.بعد منم خیلی نگران شدم که یکهو تیکه پنیری که از دست پلگ روی زمین افتاد پلگ رو خیلی عصبانی کرد و احساسمون باهم قاطی شد و آوما رفت توی معجزه گر کت نوار و هاکماث توی گوشمون گفت.باگکت،من به شما قدرتی میدم که هرچی رو که بخواید میتونید با لیزرت نابود کنی بعدش ما شرور شدیم و رفتیم و گفت ببخشید مرینت.من هم گفتم اشکال نداره.بعد گفتم واقعا باورم نمیشه آدرین کت نوار باشه.یعنی منِ احمق به آدرین جواب رد میدادم.من چقدر خنگم.تیکی گفت ناراحت نباش مرینت چون تو نمیدونستی.بعد خسته بودم و خوابم برد.از زبان آدرین:یعنی باورم نمیشه مرینت لیدی باگه.ساعت ۷ و نیم که شد با یه عالمه شمع و گل و یک جعبه که انگشتر طلا توش بود بردم و پشت بوم مرینت رو تزیین کردم.مرینت اومد بالا و...
و دیدم مرینت اومد بالا و چشماش برق میزد.از زبان مرینت:ساعت ۸ شد و من رفتم بالا که دیدم آدرین پشت بوم رو تزیین کرده.یکهو جلوم زانو زد و وقتی یک جعبه کوچیک تو دستش بود گفت.....
مرینت دوپن چنگ آیا با من ازدواج میکنید؟منم گفتم....
ببخشید تیکه حساس قعطش کردم لطفا به قسمت های بعدی هم سر بزنید?
بچه ها من ۲ روز دیگه قسمت بعدی رو قرار میدم
لطفا نظر بدید امیدوارم خوشتون اومده باشه.قسمت بعدی حتما سربزنید??
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مسخخخره . افتضاخ 🤬🤬داست مسخرت افتضاحه . زشتتتت 🤬🤬🤬
تیکی و پلگ کی گفته شرور نمیشن عزیزم.آدرین و مرینت تو این داستان ۲۲ سالشونه
میگم تیکی پلک خو شرور نمیشن اونا کوامی اند بعدشم أدرین با این سن کمش چجور میخواد با مرینت ازدواج کنه ولی در کل خوب بود