
به نام خدا به جک بازار خوش اومدی یه جک هایی اینجا میگم نه مال ایترنته نه شنیدی و از خنده روده بر میشی
فیلیپ بژون در دبیرستان قطعه شعری خواند معلم از او پرسید این شعر را خودت گفته ای ؟؟؟ فیلیپ گفت بله کلمه به کلمه اش مال خودمان است اقا ! معلم گفت : پس خیلی خوشبختم جناب ویکتور هوگو من تا حالا فکر می کردم شما سال ها پیش مرده اید ! 😐😐😐😂😂😂 (فکر کردی معلم خره ! )
مادر : جیم اولین روز مدرسه خوش گذشت ؟؟؟ جیم : خیلی خوش گذشت مامان ! فقط یه نفر بود که به اون می گفتند اقا معلم که خیلی غر میزد و نمی گذاشت بخندیم و کیف کنیم 😐 مامانه خر بار اورده 😂
ناظم : ببخشید اقای اجاقلو علت اینکه بنده شما را خواستم اینه که به شما بگم پسرتون کمال احتیاج شدیدی به عینک داره اقای اجقلو : ببخشید می شود بپرسم از کجا فهمیدید ؟؟؟ ناظم : از انجا که ایشان همیشه به جای در از پنجره وارد کلاس میشه به جای در 🤣🤣🤣
نازی : خدایا لندن را پایتخت فرانسه کن پدر نازی : یعنی چی نازی جان ؟این چه دعایی است که می کنی ؟ نازی : اخر بابا توی ورقه ی امتحانم نوشتم لندن پایتخت فراسه هستش 😐😐😐😂😂😂
پدر به پسرش گفت : راستی صبح چی میخواستی بهم بگی ؟؟؟ پسر با خجالت گفت : بابا نمی خوام شما رو بتر سونما ولی دیروز معلم ریاضی گفت که اگر از این به بعد کسی ریاضیش ضعیف باشه تنبیه میشه 😂 باباهه ریاضیش ضعیفه ولی اون که تو اون مدرسه نیست 😂
معلم جغرافی به بچه های کلاس گفت : خب بچه ها امروز می خوام شما رو به بالای قله اورست ببرم تا شما اونو با تمام وجود لمس کنید .... ویل وسط حرف معلم پرید و گفت : اقا ضهر برای ناهار برمیگردیم دیگه ؟؟؟ 🤣🤣🤣
معلم ادبیات : جناب اقای کمال نعیمی بنده به شما گفتم که چوم دست خطتون بده لطف کنین بیست بار باخط خوش از روی شعر بنویسید ولی حضر تعالی کم لطفی کردید و فقط پانزده بار نوشته اید . چرا ؟؟؟ - اخر اقا ما ریاضیایت مان هم ضعیفه 😐😅😂🤣
معلم ادبیات : فرهاد واضعی بگو ببینم توی سال 604 چه اتفاقی افتاد ؟؟ فرهاد : مولوی به دیا امد اقا - افرین خب چهار سال بعدش چه اتفاقی افتاد ؟؟ - مولوی چهار ساله شد اقا 😂😂😂 مادر : سوفیا دختری به اسم تینا کوک میشناسی ؟؟؟ سوفیا : اره مامان جون تو کلاس جغرافی کنار من میشینه با هم بخوابیم
خانم معلم می خواست بزرگ شدن بچه ها ی کلاس اول را به انها به انها بفهماند برای همین در حالی که با دستانش نشان می داد که بچه ها قبلا اندازه ی نی نی کوچولو ها بودند از انها پرسید مثلا شما قبل از اینکه به مدرسه بیایید چی بودید ؟؟؟ همه ی بچه ها با هم جیغ زدند خوشحال 😂😂😂 پدر : سوالات امتحان ریاضی ات چطور بود پسرم ؟؟؟ پسر : اسان بود بابا - پس چرا دیگر ناراحتی ؟ - اخر جواب هایش سخت بود 😐😐😐🤣🤣🤣 و اخرین لطیفه بچه های مدرسه برای بازدید علمی به باغ وحش رفته بودند . خشیار جلوی یکی از قفس ها به معلمشان گفت : اقا اجازه بنظر شما اگر این ببره زبون داشت چی می گفت ؟؟؟ اقا معلم گفت : می گفت خنگ خدا من ببر نیستم شیرم 🤣🤣🤣
خب دوستان امیدوارم خنده رو لبتون کاشته باشم دوستون دارم خدانگهدار
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😂😂😂😂😂😂
وای ترکیدم از خنده
چالش : ایده ای ندارم دیگه برای گذاشتن چیزمیز بنظرتون دیگه چی بزارم ؟