عشق جنجالی

سلام اسم من مرینت هست من یه دختر عادی هستم من با پدر و مادرم زندگی میکنم 😢😢 امروز اولین روز مدرسه هست مادرم صدام کرد و گفت: بیام صبحانه بخورم و من لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین

به مادرم سلام کردم و شروع کردم به صبحانه خوردن از مادرم سوال کردم که پدر کجاست 🤔🤔 گفت: پدرت رفته پایین داره کار میکنه راستی خونه ی ما زیر بهترین شیرینی فروشی پاریس هست پدر و مادر من اونجا رو میگردونن به مادرم گفتم :شرط میبندم باز کلویی هم کلاسیم هست مادرم گفت : کلویی کی بود

گفتم : همون دختره ی خودخواه کی پدرش شهرداره مادرم گفت : اهان رفتم کیفم رو ورداشتم رفتم از پدرم خداحافظی کردم و راه افتادم سمت مدرسه داشتم وارد مدرسه میشدم که یک آقایی رو دیدم که با عصا داره از خیابون رد میشه که نزدیک بود با ماشین تصادف کنه😣😣

سریع پریدم و کشیدمش کنار بعد از این که جونش رو نجات دادم ازم تشکر کرد و رفت از زبان فو : ( همون آقاهه) بعد از این که جونم رو نجات داد یواشکی یه جعبه ی کوچک گذاشتم توی کیفش از زبان مرینت : وارد مدرسه شدم و وارد مدرسه شدم

خوب دوستان این پارت هم تموم شد لطفا اگر خوشتون اومد اون قلب سفید رو قرمز کنید و کامنت بزارید

راستی یک چالش هم داریم اگر دوست داشتید جواب بدید چالش : به نظر شما فو چی توی کیف مرینت گذاشت ممنونم از شما و تستچی عزیز