خب بزن بریم دوستان
روی صندلی نشسته بودن یهو صدای جانی رو از دست شنید برگشت همراهش ساشا هم برگشت صدای هوف ساشا رو شنید هر دو بلند شدن یه لبخند زد ولی ساشا رفت : سلام ا/ت بهم دست دادن اونم سلام کرد جانی : فکر می کردم به روز دیگه مرخصی داشته باشی ا/ت : آره ... خب ... راستش من حوصلم سر رفته بود واسه همین اومدم جانی : خب .. راستش من ا/ت : خب لازم نیست بگی ساشا همچی رو گفت جانی سرش خاروند : خب نمی دونم باید چی بگم ا/ت : خب فکر کنم ساشا تو رو دوست داره جانی : واقعا ا/ت : آره خودش گفت چون یه دفعه ای گفتی نمی دونست چی بگه بخاطر همین گفت نه خودت که میدونی ساشا این موقع ها ناز میکنه باید یه کاری بکنی جانی : آره راست میگی تو خیلی باهوشی
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
واقعا داستانت جذابه😄💖
پارت ۱۳ رو زود بزارش ☺ 😢
باشههههه 😘😘
سلم اجی
بالاخره اکانتتو پیدا کرده اوففففف😂
م
خسته نباشی آجی 😂
مرسی آجی جونم
خوش حالم که این پارتم امد 😍😍😍❤
فایتینگ آجی
خواهش آجی گلم 😍😍💋