زندگی سخت من 5

آنچه گذشت: @:(چون ما چهار نفریم و تو یک نفر.😼)....🐈:(بانوی من،من عاشقتم.)...🐞:(یه روزی رویات واقعی میشه.)

فردا صبح که بیدار شدیم صبحونه کروسان خوردیم. موقع صبحانه: 🐈:(بانو،چقدر مزه ی کروسان های مرینت را میده.🤔😮)🐞:(ام خوب چونکه چند تا سفارش دادم برای صبحانه هامون.😁خوب چه خبر از اونوقتی که من نبودم؟)🐈:(هیچی.)🦊:(آره هیچی.😐🤨)🐞:(😐😐😐😐)

.........

🦊:(ببین کت نوار تمام مدت داشت گریه میکرد.بعد هم که اون اتفاقا افتاد.)🐞:(بچه ها من میخوام با کت تنها باشم.)(بچه ها داستان از زبان کی بود؟😂😂)داستان از زبان لیدی باگ: پشت لاک و روباه هم رفتند.🐞:(کت نوار)🐈:(بله😔)🐞:(ما یک گروهیم مگه نه؟)🐈:(آه)بعد سرشو اونطرفی کرد.دستمو گذاشتم روی شونش.🐞:(چه من باشم چه نباشم،تو نباید نا امید بشی.)بعد یه لبخندی زد.🐈:(باشه😍)

بعد همه اومدند و به راه ادامه دادیم.توی راه من یه خرگوش خیلی ناز دیدم.🐞:(او چه خرگوش نازی.😍)🐈:(میخوای اونو برداری؟)🐞:(او نه بابا ما میخوایم بریم مائموریت😁😁)🐈:(صبر کن،یه معجزه گر!)🐞:(کو!؟)🐈:(این شونه رو ببین دست این خرگوشه.)🐞:(من اینو بر می دارم.آاا صبر کن دفعه ی قبل یکی دیگه هم برداشتم بزار ببینیم قدرتش چیه😀،ااا چرا این کوامی نداره؟) داستان از زبان کت نوار: وایی اون که وسیله ی منه😱اگه لیدی بفهمههه..... باید ازش بگیرم.

🐈:(حتما معجزه گر نیست.😁)لیدی به پشت لاک نگاه کرد و اون وسیله رو انداخت اونور.(بچه ها نکته هاک ماث از طریق اون وسیله لیدی رو پیدا کرد یعنی اون وسیله چیزی بود که گابریل به آدرین وصل کرد.برمی گردیم به دیشب وقتی لیدی باگ و ... میرند.)داستان از زبان هاک ماث: 🦋:(چطور،چطور دوباره شکست خوردم؟اون لیدی باگ جون نداشت و بعد مثل یه آدمی که به اندازه ی ۳ روز خورده جون داشت... آدریییینننن😨😨😨چی اینجا یه نامه هست.از طرف آدرینه.)نامه:(سلام پدر،من رفتم جایی که شما نمی دونید کجاس و ممکنه وقتی این نامه رو باز می کنید م.ر.د.ه باشم.)🦋:(چیییی؟؟؟؟؟؟ ناتالییی ناتالییی)کلا گیج شده بودم اصلا نمی دونستم باید الان برم دنبال آدرین.

داستان از زبان ناتالی: رفتم پیش گابریل،رنگ و روش پریده بود براش آب نبات آوردم تا بخوره(بچه ها تو کامنتا نریزین رو سرما،آخه خوب چی براش بیاره جز آب نبات،تشریح پاسخ صحیح را بخونین.)بعد که خورد،با صدای ملایمی گفت:🦋:(احساسات منفی حس می کنم.)بعد هم رفت.

داستان از زبان گابریل: احساسات منفی خیل قوی حس می کردم.تبدیل شدم.🦋:(پرواز کن آکوما کوچولوی من و اونو شرور کن+خنده شیطانی.)داستان از زبان فرد جدید داستان: (عکس همین اسلاید عکس دختر جدیده است.)خدا خدا خداااااااااااا ،چرااا چراااا اون بدترینه کاش میتونستم هیپنوتیزمش کنم😡😡آخه من و پاریسسس دختره:(وای چه پروانه ی خوشگلی او نهههه...)🦋:(هیپنوشید.من به تو خدرت هیپنوتیزم کردن رو میدم،در عوض تو هم باید معجزه گر کفشدوزک و گربه رو برام بیاری،قبول؟)هیپنوشید:(قبول+خنده شیطانی.😈😈😈ماماننن....😈)هیپنوشید:(سلام،با اجازه شما هیپنوتیزم شدید و نمی تونید حرکت کنید هاهاهاهاهاها😈😈)

داستان از زبان لیدی: 🐢:(می گم خیلی وقته به گوشی هامون سر نزدیما؟)🐞:(او راست میگی.)🐢:(😇😇😇.)(من:(برو بابا حالا یعنی هنر کردی اینا گفتی؟)🐢:(تو خوبی.😑می دونی داری با کی حرف می زنی؟قهرمان شهرر😎)من:(که من می تونم بکشمت☺️)🐢:(ببخشید غلط کردم.🥺))🐞:(چی؟ یه آکوماتیز؟!باید زود تر تلپورت کنیم.)...

ببخشید😁😁🥺🥺،جای حساس کات کردم؟

میگمم... آهانن اا یادم رفت...

آهانن...دوباره یادم رفت....برو نتیجه تا یادم بیاد...