🐞 عشق جادویی 🐞عشق قویترینه 🐞 پارت 1 🐞

از زبان مرینت :

صبح از خواب بیدار شدم تعجب کردم امروز از تیکی هم زودتر بیدار شدم اما خیلی خسته بودم اتفاقات دیروز به یادم اومد واقعا دلم میخواست به ادرین بگم که چقدر دوستش دارم اما خب حیف نمیشد تیکی : مرینتتتتت مرینتتتتت مرینت : ها چی شده من کجام ؟ تیکی : اهای کجایی تو عالم دیگه ای هستی

اره تیکی خیلی ناراحتم که نمیتونم احساساتم رو به ادرین بگم تیکی : ناراحت نباش بالاخره بهش میگی مرینت مرینت : نه تیکی مگه ندیدی اون با کاگامی بستنی خورد ( توجه داشته باشید که از فصل اخر فصل ۳ هست ) تیکی : خب حالا فقط یه بستنی بود چیزی که نشده مرینت : خیلی خب ولش کن بریم مدرسه

رفتم مدرسه وارد که شدم همه بچه ها دورم جمع شدن و ازم میپرسیدن که چرا دیروز با گریه از اونجا رفتم با گریه از اونجا رفتم

من هم براشون توضیح دادم و وارد کلاس شدیم خانم بوستیه وارد کلاس شد گفت :《 بچه ها دانش انوز جدید داریم میدونستم اما ممکنه کی باشه ؟

وقتی آمد کلا صورتم شد عین خمیر وا رفته کپ کردم اون ..... اون کاگامی بود اون سوسک ژاپنی همه جا هست اصلا ازش خوشم نمی امد

دوباره یک نفر دیگه هم وارد شد اون.... اون لوکا بود دیگه کامل کپ کردم اونم اومده بود به این دبیرستان نه دیگه بابا

امدم و خوشون رو معرفی کردن : سلام من کاگامی سوزورگی هستم خوشوقتم مرینت : اما من اصلا خوشوقت نیستم ( توی دلش گفت ) : سلام من لوکا کافئین هستم امیدوارم سال خوبی رو در کنار هم داشته باشیم

لوکا امد و نشست پیش ایوان ادرین : امروز دوتا همکلاسی جدید داشتیم از اتفاق دیروز ناراحت بودم فکر کنم مرینت رو ناراحت کرده باشم ( فکر نکن مطمئن باش ) همکلاسی های جدیدمون کاگامی و لوکا بودن اصلا باور نمیکردم از اول که لوکا اومده بود چشمش به مرینت بود مرینت هم حواسش نبود خیلی ناراحت شدم چرا...... نکنه من ........

پایان پارت ۱ ( عشق جادویی 🐞 عشق قویترینه 🐞) دوستان تمیدوارم لذت برده باشید لایک و نظر فراموش نشه امیدوارم تستچی قبول کنه دوستان خدانگهدارتون