سیرک مردگان قسمت ۴

همان لحظه صدای فلوتی به گوش رسید ..... از سالن اصلی سیرک بود همه از جاهایشان بلند شدند و به طرف سالن اصلی رفتند .

سارا ردایی را که رینو به او داد پوشید با تعجب از او پرسید این صدای چیه اونا ... کجا میرن ..رینو گفت . نمایش خداحافظی .

سارا و رینو همراه با بقیه به سالن اصلی وارد شدند و روی صندلی های خود نشستند . ...... دلقکی روی زمین ماسه ای سیرک درحال اجرای نمایش بود ... سارا با تعجب گفت .... پس اینجاهم نمایش اجرا می کنید ؟.... رینو با ناامیدی گفت اره اونایی که تازه اومدن ومثل تو هنوز امیدوارن اینکارو میکنن .

سارا گفت .... منظورت چیه ... رینو سرش را به اطراف تکان داد و گفت دوروبرت رو نگاه کن ...

سارا با کنجکاوی به تماشاچیان نگاه کرد... همه شان بی حوصله و نا امید بودند . رینو ادامه داد .. سالهاست که کسی نتونسته یه نمایش کامل و خوب انجام بده

همان لحظه دلقک به زمین افتاد و هوه تماشاچیان اه بلندی کشیدند طولی نکشید که سالن خالی و خلوت شد .

رینو از جایش بلند شد ، سارا هم پشت سر او رفت و گفت ... میگم بابا بزرگ این که چند ساله کسی نمایشش خوب نمیشه بخاط همون نفرین سیرکه که میگفتی ؟؟؟ رینو با شنیدن کلمه ی بابابزرگ چشمانش گرد شد اما اهمیتی نداد

نفس عمیقی کشید و گفت نه خیلی ... سارا باتعجب به دنبال او دوید و گفت خب پس چرا..... رینو حرف اورا قطع کرد وگفت ..این سوالیه که تاحالا فقط تو جرئت کردی ازم بپرسی ولی بهتره که دیگه ادامه ندیم

این داستان ادامه دارد

امیدوارم ازاین قسمت داستان هم خوشتون اومده باشه