
اینم از ادرینت ۸
گفتم لوکا یعنی یادت نمیاد چه قدر مارو زدی؟گفت من؟اصن به من میاد؟من یادم میاد داشتم میرفتم دنبال ادرین که یهو لایلا رو دیدم.کلویی گفت هه گفتم که.دردم یهو شدید شد.رفتم دستشویی به خودم تو اینه نگاه کردم.همه جای صورنم زخم بود.لباسمو کشیدم بالا و دیدم عفونتم شدید شده.تیکی گفت وای مرینت باید بری بیمارستان.گفتم نمیتونم تیکی...
گفتم تیکی میتونی سوختگی پشتمو ببینی؟لباسمو کشید بالا.گفت وایی مرینت اینکه خیلی بد تر شده...یهو سرگیجه رفتم.تیکی گفت مرینت حالت خوبه؟نفهمیدم چیشد...غش کردم و سرم خیلی بد ضربه دید.
از دید ادرین
صدای افتادن از دستشویی اومد.نینو گفت فکر کنم مرینت بود!دویدم سمت دستشویی.مرینت افتاده بود!زمین خون بود?مرینت و بغل کردم و بردم بیمارستان.مرینت و بردن و ما منتظر موندیم.دکتر اومد و گفت شما خانوادشید؟گفتیم خانواده اش الان حضور ندارن ما دوستاشیم.گفت خانم دوپن چنگ عفونت شدیدی داره.هم زخمش هم سوختگیه کمرش.گفتیم خوب باید چیکار کنیم؟گفت چند روز بستری میشن تا عفونت کم بشه.
مرینت اومد تو اتاقش.رفتم ببینمش.بیهوش بود.دستشو گرفتم گفتم مرینت لطفا...بیدار شو...چشماشو باز کرد.اروم سرشو برگشتوند.نگام کرد...ولی لبخند نزد.گفت:میدونی ادرین،الان فرصت خوبیه که توضیح بدی چرا...
کاگامی رو بغل کرده بودی...گفتم مرینت اون یه سوتفاهم بود...گفت اینطور فکر نمیکنم...چون احساس خوبی نسبت به بغل کردنش داشتی...گفتم مرینت گوش کن...داد زد نمیخوام،فکر کردی فراموش میکنم اینارو؟هر لحظه با تو بودن برام خطره!هر لحظه امکان داره بمیرم!همین دختره کاگامی!اگه الان نمیومد تورو بغل کنه به قول خودت سوتفاهم پیش نمیومدو منم زندانی نمیشدم!!
گفتم مرینت لطفا..دستشو گرفتم ولی اون دستشو کشید و سعی کرد از تخت بلند شه.گفتم مرینت چیکار داریم میکنی؟گفت ازت دارم دور میشم!یهو درد اونو از پا در اورد و اون افتاد.خواستم برم نزدیکض ولی اون عقب عقب رو زمین دور میضد تا اینکه رسید به دیوار و تو خودش نشست و ازم دور شد.گفتم مرینت به من نگاه کن...سرشو بالا اورد و با چشمای اشکی به من نگاه کرد.گفتم مرینت من..یهو بغلم کرد...
گفت ادرین لطفا دیگه منو اذیت نکن...منم بغلش کردم و گفتم هیچوقت...بعد برگشت و نگام کرد.گفت قول میدی؟انگشت کوچیکشو اورد.گفتم قول میدم...بعدشم خودمو به خودش نزدیک کردم و بوسیدمش...
نگاهم کرد...گفت ادرین...من پام درد میکنه...شکسته فکر میکنم...گفتم باشه نگران نباش به دکتر خبر میدم.بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت.دکتر اومد و گفت خوب مرینت امروز پاتم میبندیم ولی گچ نمیکنیم.گفتم خوبه اقای دکتر و به مرینت نگاهم کردم که میخندید.پای مرینت و بستن و گفتن خوبه میتونید به خونه برید.وقتی بیرون اومدیم الیا و کلویی و نینو اونجا بودن.مرینت الیا رو بغل کرد و الیا بهش گفتم خوشحالم که خوبی.کلویی گفت مرینت مامان و بابات کجان؟گفت اونا برای یه مدت رفتن چین.نینو گفت من میرم دارو های مرینت و میگیرم.سوار تاکسی شدیم و پنج نفره رفتیم خونه.به قولی خونه پنج نفرمون?وقتی رسیدیم الیا گفت مرینت باید کرم زخماتو بزنیم.گفت باشه بزنیم...کلویی و الیا داشتن میرفتن تو اتاق.الیا گفت خوب پسرا از اینجا به بعد شما ورودتون ممنوعه?به مرینت نگا کردم و بهم خندید.رفتن داخل اتاق و الیا تا کرم رو به سوختگی کمر مرینت زد مرینت جیغ زد.کلویی گفت الیا یکم اروم بزن الیا گفت از این اروم تر؟؟؟کلویی دست مریمتو گرفته بود و مرینت دستشو فشار میداد.وقتی مرینت اومد بیرون دور تا دور کمر و سینه اش و باند پیچی کرده بودن.
جاهارو منو نینو انداخته بودیم.مرینت خیلی درد کشیده بود.نینو گفت الیا چرا مرینت انقدر جیغ میزد؟جواب داد وقتی کرم میزدیم خیلی میسوخته جاش.مرینت خیلی ساکت خوابید کنار من.نینو هم اونور من و الیا کنارش و کلویی کنار الیا.مرینت برگشت و صورتش روبه روی من بود.به من نگاه کرد.گفت ادرین،گفتم بله گفت کی این اتفاقات تموم میشه...گفتم عزیزم زود تموم میشه.مرسنت سرخ شد.بغلش کردم و موهاش و ناز کردم.وقتی صبح شد رفتیم با بچه ها صبحونه بخوریم.الیا گفت مرینت ادرین ببینید چه عکسی داریم.منو مرینت نگاه کردیم و دیدیم یه عکس عاشقانه از زمانی که ما خواب بودیم گرفتن.مرینت مثل همیشه قرمز شد.الیا گفت بچه ها من یه فکری دارم برای تعطیلات!مرینت گفت چی؟گفت....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام دوستان من علی هستم و داستان بن تن رو مینویسم ، لطفاً داشتم من رو هم بخونید . امیدوارم خوشتون بیاد بن تن - تستچی https://testchi.ir/tests/16111/%D8%A8%D9%86-%D8%AA%D9%86
عالی بود لطفا داستان های من رو هم بخونید?اسمش Lady bug است
عالی بود آفرین خیلی زیبا بود حتما ادامه بده
سریع تر بعدی را بزار عاشق داستانات شدم
بعدی بعدی عالی