
سلاممم من برگشتم با پارت 8?? امیدوارم خوشتون بیاد❤ این پارت رو سعی میکنم طکلانی باشه اما اگه نبود خودتون ببخشین???? بریم که شروع کنیم?
داشتم با ماتیلدا صحبت میکردم که همون لحظه یه ماشین زد به ماشین ما و شیشه ماشین شکست? من ضربه ای ندیدم اما راننده تاکسی صورتش خون اومده بود چون شیشه ها ریخته بود روی صورتش? من سریع یه دستمال از تو کیفم در آوردم و گفتم: اینو بگیر و خون رو از روی صورتت پاک کن)) بعد هم زنگ زدم اورژانس....کمتر از 1 دقیقه گذشته بود که دیدم اورژانس اومد.... راننده رو از توی ماشین آورد بیرون و گذاشت روی تخت ( همونی که تمام مریضارو روش میزارن?) بعد هم با سرعت به سمت بیمارستان رفت... من از ماشین پیاده شدم سرم یکم گیج میرفت ولی میتونستم راه برم... وقتی رفتم هتل ( پیاده ) احساس کردم روی آرنجم میسوزه وقتی نگاه کردم دیدم که یه خراش برداشته و داره ازش خون میاد? فقط یکم بهش دست زدم....اونقدر سوخت که جیغم رفت هوا? بعد یه دستمال دیگه در آوردم و خونی رو که داشت چکه میکرد رو پاک کردم?? با دیت سالمم کلید رو کردم تو در و رفتم تو... از پله ها رفتم بالا و زنگ در اتاق خودمون رو زدم ( خودشو ماتیلدا) وقتی رفتم تو دیدم ماتیلدا روی مبل نشسته و یه لباس زیبا تنش هست لباس چی بود؟؟
یه پیراهن یاسی پوشیده بود که روش عکس دختر خون آشام بود? روی مبل نشسته بود و داشت میوه میخورد ( باید به غذا های اینجا عادت میکرد ) تا منو دید اول سریع یه نگاهی به من انداخت و بعد به آرنجم که داشت ازش خون میومد... ادامه از زبان ماتیلدا: من سریع میوه رو تف کردم بیرون و رفتم تو دستشویی واییییی دستش خون اومده بود? خوب شد اومدم اینجا وگرنه میفهمید من خون آشامم? صورتم رو تو آینه نگاه کردم? وای حالم از خودم بهم خورد? ولی بیشتر از همه ترس وجودم رو فرا گرفته بود? من خون آشام شده بودم و اگه امیلی من رو در این حالت میدید قطعا دیگه منو تو خونش راه نمیداد و با من دوست نبود?...یهو امیلی در زد و گفت: ماتیلدا حالت خوبه؟ چرا اونجوری شدی؟)) شمرده شمرده گفتم: خوبم نمیخواد نگران باشی)) بعد هم سریع در رو قفل کردم? امیلی گفت: ماتیلدا چرا در رو قفل میکنی؟)) گفتم: لطفا برو امیلی من میام بیرون)) امیلی گفت: خیلی خب زود بیایا)) گفتم: باشه باشه))
از زبان امیلی: این ماتیلدا چش شده؟؟ چرا رفته تو دستشویی؟؟ چرا در رو قفل کرده؟؟ یه عالمه سوال داشتم ولی وقتی برای فکر کردن به جواب هاشون نداشتم سریع رفتم تو حموم و خون رو از دستم پاک کردم و شستم? خیلی میسوخت ولی باید تحمل میکردم...بالاخره تموم شد..اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم و رفتم تو آشمزخانه تا چایی دم کنم☕ وقتی چایی دم کشید رفتم دم در دستشویی گفتم: ماتیدا بیا بیرون چایی دم کردم سرد میشه)) گفت: باشه امیلی میام)) ادامه از زبان ماتیلدا: وایییییی خدارو شکر از حالت خون آشامی در اومده بودم زمانی که خون آشام بودم دو ساعت بود و الان هم من 2 ساعت تو دستشویی بودم و به در و دیوار زل میزدم?? در رو باز کردم و رفتم بیرون امیلی روی مبل روبروی تلویزیون نشسته بود و داشت برنامه نگاه میکرد? رفتم نشستم کنارش و فنجون چایی خودم رو برداشتم و یک جرعه نوشیدم☕ بسیار عالی بود..گرم بود و من هم واقعا به یه چیز گرم نیاز داشتم..
وقتی خوردن چای تموم شد امیلی پرسید: میشه بپرسم 2 ساعت تو دستشویی چی کار میکردی؟؟)) گفتم: تو داخل دستشویی چیکار میکنی؟؟ منم همون کار رو کردم)) امیلی منو نگاه کرد و ریز ریز خندید منم خندیدم? خلاصه بع از اینکه کلی حرف زدیم من جشمم به ساعت خورد و دیدم ساعت 1 شده?♀️?وای قطعا فردا دیر میرسیدیم دانشگاه??♀️ سریع رفتیم تو تخت و ساعت رو کوک کردیم که ساعت 6 بتونیم بیدار بشیم و بریم دانشگاه...وقتی خوابم برد خواب دیدم... خواب دیدم که مامان و بابام دارن دنبالم میگردن و از همه ی مردم سرزمین میپرسن غافل از اینکه من تو سرزمین انسان ها هستم? داشتم خواب میدیدم که یهو..زینگ زینگ زینگ زینگ با صدای ساعت از خواب پریدم? قیافم اینطوری بود?? اما بالاخره بیدار شدم و رفتم تو دستشویی تا دست و صورتم رو بشورم?? وقتی اومدم بیرو ن دیدم امیلی داره خروپف میکنه داد زدم: انیلی،انیلی پاشو ساعت 6 صبحه بهتره بلند شی چون اگه وقت تلف کنی دیر میرسیم دانشگاه)) با حالت کسلی گفت: واییییی حالم از دانشگاه بهم میخوره همش آدمو از خواب ناز بیدار میکنه)) گفتم: پاشو تنبل خانوم)) بلند شد و رفت دستشویی منم چایی دم کردم که صبحونه بخوریم و آماده شیم?☕
امیلی از دستشویی اومد بیرون و موهاشو شونه کرد???? چایی دم کشید و من رفتم که سفره رو بچینم??وقتی جیدم امیلی اومد بیرون و نشست سر سفره و شروع به خوردن کرد منم نشستم? بعد از اینکه صبحونمون تموم شد رفتیم تا لباس بپوشیم ..... تو راه دانشگاه باهم کلی حرف زدیم و خندیدیم??? وقتی رسیدیم وار کلاس شدیم و روی صندلی هامون نشستیم استاد اوند داخل کلاس و گفت: سلام دخترا)) ما همه باهم گفتیم: سلام استاد)) بعد هم درس رو شروع کرد...???
بعد از کلاس ما باز هم با جان روبرو شدیم?♀️( دوستان این جان دونیه که تو دانشگاه بود و با داداش امیلی فرق داره) بهمون سلام کرد و به طرز خیره کننده و زیبایی به من لبخند زد منم در جوای اینو تحویلش دادم? از دیدن چهره ی من خندش گرفت??♀️ بالاخره خداحافظی کردیم و رفتیم روی یه نیمکت نشستیم و باهم حرف زدیم? خیلی خوب بود این که آدم دوست داشته باشه بهترین حس دنیاست???? من عاشق این حسم? باهم حرف زدیم و حرف زدیم تا جایی که دیگه نفسمون بالا نمیومد??♀️ امیلی گفت: ماری میگه دنیل رفته یه سرزمین دور افتاده و ناشناخته که هیچ انسانی توش زندگی نمیکنه)) من یه لحظه موندم با خودم فکر کردم نکنه رفته باشه سرزمین ما?♀️?♀️???? اما بعد گفتم اگه رفته حتما پدر و مادرم با من تماس میگرفتن بعد یادم افتاد اونا گوشی ندارن?♀️?♀️?? اما بالاخره تونستم فراموش کنم? همون موقع زنگ کلاس خورد و ما همه باهم رفتیم سر کلاس???
من و امیلی رفتیم تو کلاس و نشستیم روی میز و منتظر شدیم تا استادمون بیاد....دوستان ما دیگه نیریم تا بعد دانشگاه چون قرار نیست اتفاق خاصی تو دانشگاه بیفته و خوندنش واسه شما حوصله سربر میشه????????
از زبان ماتیلدا: وقتی دانشگاه تموم شد منو امیلی اومدیم خونه ( هتل ) من با بی حوصلگی کیفمو مرت کردم رو تخت و جورابامو هم انداختم رو کیفم البته باید بگم که این اخلاق من نیست امروز اصلا حوصله ی جمع و جور بودن ندارم?? رفتم دستامو شستم و اومدم نشستم رو مبل...خب باشه لم دادم اخه امروز روز خسته کننده ای بود?? ساعت رو نگاه کردم و از تعجب دهانم باز موند? ساعت 6 غروب بود?♀️پسواسههمین خسته بودم ما امروز کارمون بیشتر از همیشه طول کشید? بالاخره رفتم مشعول شام درست کردن شدم امیلی از اتاق اومد بیرون و به من کمک کرد که شام درست کنم?? ساعت 8 شب بود و ما سر سفره بودیم و داشتیم شام میخوردیم?? خیلی خوشمزه بود....همینطور مشغول بودیم که یهو دیدم به گوشیم پیام اومد دینگ من رفتم ببینم کیه....
جان بود واییی اون شماره ی منو از کجا پیدا کرده بود؟؟ نگاهی به امیلی انداختم..اونم منو نگاه کرد و یه نیشخند زد فهمیدم از کجا شمارمو گرفته از دست تو امیلی?♀️?♀️ پیام رو خوندم نوشته بود: سلام ماتیلدا من جانی هستم میخواستم بگم اگه برات امکان داره فردا ساعت 6 غروب بیا کافه ی برلین همونی که ادرسش رو برات فرستادم میخوام باهات حرف بزنم❤)) وای من باید چی میگفتم؟؟ من خون اشام بودم،عاشق جتنی نبودم و اصلا کاری با اون نداشتم?♀️? حالا یکم داشتم ولی زیاد نه دیگه? امیلی گفت: بیا بابا تو که دلت میخواد فردا پاشو برو اونجا رک و راست بگو جانی جونم عاشقتم)) بعد هم ریز ریز خندید من بهش چشم غره رفتم و گفتم: عمراااااا اون فقط یه دوست سادست?)) گفت: باشه بابا حالا جَو نگیر ماتی جون)) ماتی مخفف ماتیلداست عادت داره به من میگه ماتی?♀️?
خب عشقاااااا این پارت هم به پایان رسید❤ انیدوارم خوشتون اومده باشه? ببخشید اگه کم بود یا ایرادی داشت?? اگر علط املایی هم داشت بازم ببخشید?? لطفا تست من رو به دوستانتون هم معرفی کنین??? دوستون دارم❤ کامنت فراموش نشه???❤? بای بای عشقااااااا???❤?
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خيلى خوبه.ادامش هم بزار. راستى من يه تست ساختم به نام دنياى خون آشامى خوشحال ميشم بقيه بيان
بله بله حتما????
نظرات فراموش نشه❤❤