
سلامممم.میدونم از این تست زیاد هست اما داستان ها متفاوته و این تستم خاص هست...?
مرینت:تو راه مدرسه بودم.این روزا خیلی برام حوصله سربر شده بود و من نمیدونستم چیکار کنم..یک هفته بود ارباب شرارت کسبو شرور نکرده بود این اوج عجایب بود.هم خوشحال بودم هم ناراحت.خوشحال از اینکه مردم پاریس در ارمشن و ناراحت از اینکه میدونستم این ارامش زیاد طول نمیکشه و کاسه ای زیر کنیم کاسست...
رسیدم مدرسه و به سمت کارس رفتم.در زدم.اه لعنتی دبیر اومده بود و اونم دبیر مهربونی نبود و میدونستم امروز مدرسه برای من تعطیله پس از مدرسه اومدم بیرونو راه افتادم سمت برج ایفل..عاشق اونجا بودم...داشتم میرفتم که متوجه ادرین گوشه ی خیابون شدمو به سمتش رفتمو صداش زدم:ادرین!
ادرین:به حرفهای پدرم فکر میکردمو همین باعث شد که از مدرسه فرار کنم.پدرم گفت:امروز ناتالی زود در میاد دنبالت.باید بریم استقبال پسرعموت..همون مسئله باعث شده بود که ناراحت بشم.پسرعموی من دقیقا مثل کلویی خودخواه و مغرور بود و اطمینان داشتم اگر دست به دست کنن میتونن کل پاریسو شرور کنن و اونو لیدی باگ نتونن جلوشونو بگیرن
صدای مرینت که میگفت ادرین رشته ی افکارمو پاره کرد و باعث شد حواسمو به اون بدم..رسید به منو گفت:تو رو هم تو مدرسه راه ندادن؟با تعجب پرسیدم:مگه تورو راه ندادن؟گفت:دبیرمون اون معلم بداخلاقه بودو وقتی رسیدم تو کلاس بود واسه همین نرفتم تو چی؟ گفتم:نه من فرار کردم...
مرینت:با تعجب نگاش میکردم...یعنی چی فرار کرده؟با تعجب پرسیدم:چرا؟؟گفت:از یه موضوعی ناراحت بودم..با گفتن یک اها اکتفا کردم..یکمی از همقدمیمون نگذشته بود که گفت:میری برج؟گفتم:اره عاشق اونجام...گفت:پس باهم هم عقیده ایم..خوشحال شدم که سلیقه هامون یکیه..من از ادرین خوشم میومد...
رسیدیم برج..یهو یه فکری به ذهنم رسید..با تعجب برگشتم طرف ادرینو گفتم: پس ناتالی و پدرت چی؟ گفت:میتونم یه ربع قبل از اینکه بیان دنبالم با تاکسی برگردم مدرسه..فکر خوبی بود گفتم: OK دیگه اون بالا بودیم..یکمی ساکت موندیم که گفت:تاحالا عاشق شدی؟ از این سوال بیمقدمش تعجب کردم.برای چی میپرسید؟
من تاحالا عاشق شده بودم؟نه من عاشق نبودم من فقط ازش خوشم میومد...گفتم:نه..بعد ازش پرسیدم تو چی؟ خندیدو گفت:فقط یه دوست داشتن ....یکم ناراحت شدم که اون کسه دیگه ای رو دوست داره اما به روم نیوردمو گفتم:خوبه...نزدیک سه دقیقه بود که ساکت بودیم و من خودمو سپرده بودم به دست باد.ارامش خاصی داشتم..نمیدونستم به خاطر وجود ادرینه یا باد اما حس خوبی بود...
ادرین گفت:من دیگه باید برگردم..باهام میای؟ گفتم اره و باهم از پله ها اومدیم پایین.ادرین دستشو برای یه تاکسی نگه داشت که..
سوار تاکسی شدیم و نزدیک مدرسه بودیم کهکسیو دیدم که الوده به اکوما بود و نعره کشید:کلویی برژوا!بیا بیرون
اگر از این تست خوشتون اومده کامنت کنید ..ببخشید بین تست تازه اولشه و کمی یکنواخت بود چون قسمت اول بود اما از این به بعد پر از هیجانه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حتما تو تست های بعدی طبق نظراتتون پیش میرم❤❤❤
خیلی زیبا بود آفرین همینجوری ادامه بده
خوب بود اما مرینت داستانت بی روحه تو پارت های بعد هیجانیش کن و لطفا مرینت رو انگیزه ایش کن همونجوری که تو فیلمش هست