سیرک مردگان قسمت ۲

چشمامو باز کردم همه چیز به ارومی از سیاهی به روشنایی تبدیل می شد. با خودم گفتم اینجا کجاست من اینجا چیکار میکنم .من داشتم م..م...من داشتم ، اشک در چشمانش حلقه زد .من مردم ، چطور ممکنه اگر مردم پس اینجا چیکار میکنم ؟

دورواطرافش را نگاه کرد در اتاقی ساده وروی تختی کهنه نشسته بود دورتادور پنجره ها حسار کشیده شد ودر چوبی قدیمی قفل بود

همان لحظه در قرچ و قروچی کرد وباز شد سارا با ترس به در خیره شد

فردی با ردای سیاه که کلاهش روی سرش بود .

سارا گفت تو کی هستی ؟ فردگفت فقط می تونم بگم قدیمی ترین ادم مرده در اینجام .

چشمان سارا گردشد از تخت پایین امد پرده های سوخته را کنار زد وتنها چیزی که دید هیچ چیزی بود همه جا سراسر تاریکی بود ،برگشت وبه فرد ردا پوش نزدیک شد بابی حالی پرسید :مرده، قدیمی ، اینجا وفریاد زد اصلا اینجا کجاست ؟

کلاهتو از روی سرت بردار ._ اگه بردارم می ترسی سارا انگار ته دلش می دونست اون کیه نفس عمیقی کشید و گفت قول میدم نترسم حالا برش دار وفرد کلاهش را برداشت .و ردایش به زمین افتاد

سارا با دیدن او سرش را پایین انداخت و گفت سلام من سارا هستم مرد اسکلتی گفت من هم رینو هستم .

سارا که در ان لحظه هر چیزی که به او می گفتند باور می کرد پرسید اینجا کجاست ؟ اسکلت با همان دهان استخوانی اش خندید و گفت سیرک مردگان

این داستان ادامه دارد