عشق و عاشقی در مدرسه

سلام من کیمیا هستم اومدم به رمان رو براتون بنویسم که امید وارم ازش خوشتون بیاد

صبح شده بود مثل همیشه باید میرفتم مدرسه وسایلم رو آماده کردم و رفتم سراغ آژانس (مدرسه) رسیدم از یه جایی سرو صدا زیاد میومد کنجکاو شدم بدونم چی شده وقتی رفتم جلو دیدم

یه پسر جذاب جدید اومده مدرسه و همه‌ی دخترا دارن جیغ و داد میکنن ولی من غرورم اجازه نداد و خودم رو کاملا بی تفاوت نشون دادم و رفتم سراغ کلاس بعد از درس وقتی معلم گفت کلاس تموم شد کیفم رو برداشتم و رفتم سراغ حیاط وقتی داشتم میرفتم دیدم یکی جلوم رو گرفته خواستم ببینم کیه که دیدم

همون پسره بود که تازه اومده بود مدرسه خیلی آروم و با لبخند گفتم با من کاری داشتید ؟ پسر : امروز وقتی منو دیدی برعکس بقیه اصلا هیچ ری اکشنی نسبت به من نشون ندادی

من: دیگه داشت پسرع می‌رفت رو مخم با لحنی تند گفتم مگه هرکی تو رو میبینه باید عاشقت بشه ؟!؟!؟!؟!؟! پسر : خب........خب نه من: پس میزارید رد بشم خواستم رد بشم که

باز اومد جلوم رو گرفته پسر : من مطمئنم که توهم مثل بقیه عاشق من شدی ولی غرورت اجازه نمیده نشون بدی من: الان سوالت اینه که من عاشقت شدم یانه ؟؟هه..... اصلا من عاشقت شدم که چی؟؟؟ (ذهن من) وای نه گند زدم فکر کنم زیادی تند رفتم پسر: دیدی تو هم مثل همه عاشق من شدی خب حالا اینش مهم نیس

من این مدرسه رو کامل نمیشناسم میشه جاهای مدرسه رو به من نشون بدی؟؟؟