مرسی بخاطر همایت هاتون واقعا ممنون????????
گذشته:وقتی چشمانم را باز کردم ادرین معجزه گر ها را گرفته بود و داشت با استاد فو می جنگید با گیجی گفتم چه خبر شده گربه برگشت گفت بانوی من خوبی اما استاد فو از وقت استفاده کرد و با میله زد تو سر گربه ?گفتم نهههه پاشدم و با شتاب رفتم سمت استاد فو که یهو با خودم گفتم (وای منکه الان لیدی باگ نیستم)و استاد فو من را چسباند به دیوار فقط گربه را دیدم که با گیجی بیدار شد و پشت سرش را گرفت چشمام را بستم و داد زدم تیکی خال ها روشنننننننننن(خیلی بلند گفتم)و با چشم بسته یویو ام را به سمت استاد فو پرت کردم استاد فو گیر کرد و یهو از دور دیدم ارباب شرارت داره با کیوامی ها فرار می کنه گفتم گربه بگیرش گربه هم سریع رفت دنبالش حواسم به آن طرف بود که استاد فو با قدرتش قدرت معجزه گرم را کنترل کرد و باعث شد که قدرتش اذیتم کنه افتادم زمین با نگاه عصبانیت بهش نگاه کردم نمی توانستم بلند بشم.......
15 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
خیلی پیچیده می نویسی
چرت بی مزه????
جالب بود ولی آخرش رد خیلی کوتاه کردی میتونستی ۱۰ تا سواله کنی ولی یکم بلند تر . منتظر قسمت بعدی هستم
رامیلا میشه دیگه داستان اینجوری ننویسی خواهش میکنم حداقل کامل بنویس اصلا هیجان داخلش نبود
ممنون بخاطر نظراتتون ❤❤❤❤خیلی ممنون و اینکه من یک داستان 30 تایی هم بعد این داستان می سازم که بتونین همه را بخوانین?