Bloody Love 2

که یهو بالانس پل پشت سر هم زدم و بطریم رو از دستای سردش قاپیدم و سمت خودم نگهش داشتم. ____از زبان پسره____ که دیدم حرکت عجیبی زد و بطری تو دستم رو قاپید و سمت خودش نگه داشت و با نگاه معنا داری بهم نگاه کرد.منم موندم چی بگم و چی کار کنم و فقط زل زدم. ____از زبان مرینت____ با صدای آروم گفتم:تو کی هستی؟اینجا چیکار میکنی؟چرا بطریمو برداشتی؟واسه چی تو خونمی؟ با عصبانیتم گشنگیمو فراموش کردم. اونم گفت:من آدرینم یه مدل معروف تو پاریس و اومدم یه دوری بزنم.امممممم بطریت نظرم رو جلب کرد فقط همین.جلو در اتاقت چرا نوشته بود خطر ولی خودت که خطری نداری؟ گفتم:منظورت چیه؟ گفت:بیا بیرون خودت میبینی😶 منم با کمی عصبانیت اومدم بیرون.من تاحالا بیرون از اتاق نیومده بودم.نگاش کردم.متعجب شدم.اخه کی رو در همچین چیزی نوشته؟¿(مرینت از قبل سواد داشت که بخونه و بنویسه) ____از زبان آدرین____ یهویی نمیدونم چرا ولی انگار داشتم جذبش میشدم.خیلی ازش خوشم اومده بود.نمیتونستم تحمل کنم.انگاری عاشقش شده بودم.پاهام سست شده بود.

____از زبان مرینت____ گفتم:ودف یادم رفت من مرینتم و اینم خفاشم سولگیه🐲که یهو افتاد.مرینت:خوبی؟آدرین:نمیدونم حالم خوب نیس😩بردمش رو تختم و خوابوندمش.راحت خوابش برد.منم رو تخت کنارش خوابیدم.یهو عین زالو چسبید بهم و بقلم کرد.(میخواستم بگم کنه😹)منم اروم بقلش کردم.طولی نکشید که سولگی هم اومد کنارم.کمی سولگی رو ناز کردمو بعد با موهای آدرین ور رفتم که یهو رسیدم به گوشاش.من فک کردم که گوش ها گرده ولی این که مثلثیه؟¿یکم دیگه فک کردم و بعد بقلش کردمو خوابیدم.که یهو دیدم یه چیزی به زبونم برخورد کرد و زبون منم داره به یه چیز تیز میخوره😨‌چشمامو وا کردم.دیدم آدرین داره منو میبوسه😳با خودم گفتم:حتما خوابی چیزی دیده احساساتی شده و شروع کرده به بوسیدنم و منم لبمو ازش جدا کردم. ____از زبان آدرین____ از خواب بیدار شدم دیدم مرینت داره بهم زل میزنه.ترسیدم و از تخت پرت شدم پایین یهو عطسم گرفت،هپچووووو ____از زبان مرینت____ دیدم آدرین عطسش گرفت.منم هول خوردم و لبام به لبای آدرین خورد و💏شدیم.حدس میزنم چشام اندازه ی نخود شده بود.مرینت: ببب ببب ببخشید😳

آدرین:اشکال نداره مرینت تو ذهنش:یعنی اون خوناشامه👿اخه وقتی داشت منو میبوسید زبونم به یه چیز تیز برخورد کرد و وقتی عطسه کرد😶یعنی ممنکه اون دندونش باشه😨وای من میترسممممممم😶 ____از زبان آدرین____ آدرین:مرینت من باید یه چیزی بهت بگم😶مرینت:چی؟آدرین:من خوناشامم🛇😈👿💏😨😳😦مرینت:اینو که خودم فهمیدم😨آدرین:واقعا؟مرینت:آره خب😕آدرین:و من از خونت یکم خوردم اگه راستشو بخوای😳 ____از زبان مرینت____ وقتی اون حرفو زد هل خوردم سرم گیج رفت.بدجور ناراحت شدم.😿واسه همین افتادم تو بقل آدرین و گفتم:آدرین😢دیگه این کارو نکن باشه؟من دوس ندارم😶اینجوری ازت میترسم😟آدرین:باشه دیگه این کارو نمیکنم😳و (خودشو از مرینت جدا کرد)من یجورایی اممم چی بگم عاشقتم ازت خوشم میاد دوست دارم خیلی باحال حرکات ژیمیناستیک انجام میدی😳❤ مرینت:واقعا خب منم عاشقتم نمیدونم چرا ولی من فقط میخوامت میخوام پیشم باشی فک کنم عشق زندگیم رو پیدا کردم❤اما ازکجا میدونی؟(ژیمیناستیک رو میگم) آدرین:خب ذهنتو خوندم فقط همین. مرینت:دیگه اینکارو نکن یجورایی داری به حریم شخصیم وارد میشی و من راضی نیستم😳

آدرین:باشه،مرینت تو خوناشامی؟ مرینت:.... آدرین:آخه بخاطر قضیه ی بطری میپرسم اخه تو بطری خون بود😦 مرینت:اگه تو بطری خون بود یعنی هستم😶و تو خونمو خوردی یعنی من میمیرم😕 آدرین:آره ولی راه حلی هم هست اون اینه که تو هم خونمو بخوری ولی اینجوری عقد به حساب میاد😶 مرینت:ولی علاقه دوطرفه هست مگه نه آدرین😢 آدرین:معلومه هست مرینتم اما تو باید خونمو بخوری تا نمیری😶 مرینت:من میترسم ولی امتحان میکنم.و شروع به نزدیک شدن به آدرین کردم.انگشتش رو گاز گرفتم و از خونش خوردم که دیدم از چشمش اشک میاد حتما دردش گرفته.بغلش کردم و گفتم:ببخشید آدرین🙁

آدرین:عیبی نداره(با گریه) مرینت:دردت اومد😳 آدرین:آره ولی بخاطر نجات جونت تحمل میکنم😩ولی وقتی داشتی لیسم میزدی قلقلکم میگرفت🙂 و من پریدم تو بغل آدرین و گفتم:آدرین من باورم نمیشه با کسی که همون روز دیدمش خوشم اومده و میخوام باهاش ازدواج کنم😢❤لطفا هیچ وقت منو تنها نزار.بوسیدمش💏 مرینت:حالا چطوری اعلام عقد کنیم🤔 آدرین:باید بریم به منطقه ی خوناشاما👿...

آنچه خواهید دید: چی؟.......حالا شما رو زن و شوهر اعلام میکنم......و من آدرین رو بوسیدم💏......آدرین:عاشقتم مرینتم❤......مرینت:منم همین طور آدرین❤