اگه نظرات به پنج تا برسه قسمت بعدی رو میزارم
از زبون ادرین گفتم تیکی اینجا چیکار میکنه گفتم یادم رفت ببخشید ادرین گفت بدبخت شدیم باید زود برگردیم وای چیکار کردی تو اخه مرینت
ادرین گفتم یه چیز بگم به تانکیس نمیگی گفت بگو نه گفتم اون حویتتو لو داد مرینت گفت واسه من فرقی نداره تو زندگیمی ادرین گفت هاا مرینت گفت هیچی ?گفتم حالا چی کار کنیم مرینت گفت من چند تا معجزه کر ها رو اوردم گفتم مث کدوم
گفت اسب،اژدها گفتم حله با اسب یه دایره میسازیم میریم فرانسه مرینت گفت اره چرا با معجزه کر اسب نیومدیم اینجا با هواپیما اومدیم گفتم پدر مادرامون نگرانمون میشدن بعد مرینت گفت اها تیکی گفت وایسا بزار بگم کدوم جنگل بعد بریم فرانسه گفتم راست میگه داشت اینو هم یادمون میرفت گفت کدوم گفت جنگل فلان فلان گفتم کجاست گفتم پلک میدونه من بایدم برم پیش الیا بعد مرینت کلمات تبدیل معحزه گر اسب رو گفت بعد
ادرین گفت معجزه گرتو بده من سریع میزارم اونجا بعد بعد با اون گودال اع برم میگردم یه ربع بعد ادرین اومد گفت حله حالا بریم دنبال پلک رفتیم دنبالش تا به جنگل اع رسیدیم پلگ گفت یمی از معجزه گر ها پیش تخم عقاب اع ادرین گفت تو از قبل میدونستی پلگ گفت اره ولی یادم نبود
ادرین گفت این همه عقاب پلک گفت عقاب زخمی بالای درخت بزرگ پلک گفت بیاین دنبالم بریم پیش اون درخته رفتیم دنبالش که یهو
که یهو گوشی مرینت زنگ خرد مرینت گفت مامانمه گفت سلام مامانش گفت کجایین پس مرینت گفت تو جنگل گفت کجااا گفت نه ببخشید داریم کارمون رو انجام میدم مامان مرینت شک کرد گفت باشه خدافظ پلگ گفت رسیدم ادرین گفت پلگ میدونم گشنته بیا یکم پنیر اوردم پلگ خورد گفت مرسی ادرین گفت پنجه ها بیرون تبدیل شد چوبشو زد زمین بلند چشد رفت بالای درخت عقاب اع ترسیده بود فکرد میخواد بچه هاشو ور داره با اینکه زخمی بود از بچه هاش دفاع میکرد معجزه گرو ور داشتم اومدم پایین یکم کثیف شده بود کفت اشکال نداره بعد بازش کرد معجزه گر... بود
معجزه کر عقاب بود گفت این یکیش گفت بعدی کجاس گفت تو زمین گفت کجا این همه جا پلک گفت ادرین پشتت بعد مرینت
پلگ گفت پشتت یه یوز پلنگ اع (من به حالت عادی بودم قبل اینکه یوزپلنگ اع بیاد) من پریدم اونور یوز پلنگ اع افتاد دنبالم مرینت گفت پنجه هابیرون بعدش گفت پنجه برنده ادرین دور زد اومد پیش مرینت یوز پلنگ اع هم که داشت ادرین میخورد که یهو مرینت دستشو زد به
زدبه یوز پلنگ اع پودر شد مرینت گفت پنجه ها داخل پلگ گفت ادرین پن.. پریدم وسط حرفش گفتم پنیر میخوای?? پلگ گفت اره ??از زبون ارباب شرارت
گفتم مرینت هم با ادرین رفته امریکا یعنی دختر کفشدوزکی ای نیس ناتالی،( مایورا)مایورا گفت هست شاید معجزه گرشو داده به کسی دیگه ولی استعداد ش مثل مرینت نیس بعد ارباب شرارت یه خنده شیطانی کرد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قراره قسمت پنج داستان خیلی هیجان ای شه!!