
این قسمت خیلی قشنگه و دیگه غمگین نیست
💙چشمامو باز کردم : من کجام 💚وای خدای من داستم بال در می اوردم نفهمیدم چطوری دکترو خبر کردم👨 حالشون خوب شده فقط کمی استراحت کنند انرژیشون برمیگرده 💚کی مرخص میشه 👨اگه همه چی خوب باشه امروز مرخص میشند 💚ممنون . دکتر که رفت گوشیم رو برداشتم و زنگ زدم به مامانم . امیلی : بله پسرم زود بگو کار دارم 💚مامان مرینت بهوش اومد . امیلی : چیییییی ... جدی میگی 😊😀وای خدای من 💚اره فقط به الیس چیزی نگین میخوایم سوپرایز شه . امیلی: باشه عزیزم خدافظ 💚گوشی رو قطع کردم و به الیا زنگ زدم ( علامت الیا 💛) 💛بله ادرین 💚میگم چیزه مربنت بهوش اومد لطفا به بقیه خبر بده 💛جدی میگی من الان میام 💚وایسا الی... قطع کرد . گوشیو قطع کردم 💙ادرین 💚جانم 💙میسه بیای اینجا پیسم بشینی 💚😲تعجب کردم ولی رفتم کنارش روی صندلی نشستم 💚بله کاری داشتی 💙خب ... راستش💚بگو 💙وقتی تصادف کردم همه چیز اومد جلوی چشم از دوران بچگیم تا اون زمان که تصادف کردم نمیدونی چرا ولی ترسیدم یهو پرت شدم توی جایی که خیلی قشنگ بود یه دختر اونجا بود اسمشم لونا بود بهم گفت که میتونم باهاش برم و به ارامش برسم میتونم هم برگردم تو این دنیا من رفتن با اونو انتخاب کردم ولی دوباره تمام خاطراتم تو ذهنم اومد یهو جرقه ای خورد و تصمیم گرفتم برگردم اینجا میخوام به زندگیم و تو یه فرصت دوباره بدم 💚منظورت چیه 💙ببین درستهاز دستت عصبانیم ولی بدون تو هم نمیتونم اون لحظه ترسیدم از دستت بدم یعنی میخام یه بار دیگه باهات عشق واقعی رو تجربه کنم .. قلب من به تو تعلق داره ادرین ... اون با تو کامل میشه و فقط برای تو می تپه...و قلب تو هم به من تعلق داره پس تو هم قول بده قلبت فقط برای من باشه و فقط برای من بتپه

💚قول میدم 💙حالا میشه بغلم کنی 💚معلومه که میشه و بغلش کردم 💙احساس خوبی داستم احساس میکردم الان خیلی خوش بختم 💚خیلی دوست دارم 💙منم همین طور . از بغل ادرین اومدم بیرون : حالا که قراره الیا بیاد میخوام بترسونمش ... وقتی اومد بهش بگو حافظم را از دست دادم و خودتم ناراحت نشون بده 💚باشه و از اتاق رفتم بیرون . حدود ۵ دقیقه بعد الیا با نینو و بقیه اومدند 💛س سلام ادرین تو چرا قیافت ابن جوره اتفاقی افتاده 💚م..مرینت حافظشو را از داده 😭😭😔💛 چیییی نه من باهاش حرف میزنم شاید منو یادش بیاد و رفتم تو اتاق : مرینت 💙ببخشید من شمارو میشناسم 💛منم الیا 💙ببخشید خانم الیا ولی هیچی یادم نمیاد 💛خیلی ناراحت بودم رفتم تو بغل نینو و گریه کردم . کلویی: واقعا که ما رو فراموش کردم. لوکا بغلم کرد تا اروم بشم 💙منو ادرین داشتیم از خنده منفجر میشدیم دیگه تاقت نیاوردیم و زدیم زیر خنده : الیا قبامت خیلی خنده دار شده باید حتما خودتی ببینی 😂😂😂💚 راس میگه قیافه سما پسرا خیلی خنده دار شده بنظرم عشقم تو باید بازیگر میشدی 💙اره فکر کنم 💛وایسا وایسا ببینم نو داشتی نقش بازی میکردی😐 . کلویی : خیلی بدی مرینت 💙بیاین بغلم دخترا . همه دخترا : مرینت و پریدند بغل مرینت 💛یکی زدم پس کله مرینت 💙 الیا چرا میزنی 💛تا تو باشی دیگه سر به سر ما نزاری . نینو : تو چرا بهس کمکت کردی ادرین 💚نمیتونستم به عشقم نه بگم 💛خیلی بدی .. وابیا تو الان گفتی عشقم 💙 درست شدی الیا مگه نه عزیزم . لوکا : مثل اینکه اشتی کردین 💚 رفتم دست مرینتو گرفتم : بله درسته
( خب خستون نمیکنم میریم زمانی که مرینت مرخص میشه و الیس از مدریه برمیگرده خونه ) 💙ادرین رفت کارای ترخیص انجام بده منم با کمک پریتار لبایامو عوض کردم 💚کارا تموم شد حالا بیا بریم خونه 💙باشه ادرین دستمو گرفت و رفتیم سوار ماشین شدیم 💚الیس هنوز نمیدونه که بهوش اومدی و میخوام سوپرایزش کنی 💙باشه پس میرم تو اتاقش منتظر میمونم 💚اوهوم خب رسیدیم 💙از ماشین پیاده شدم . امیلی : عروس قشنگم 💙امیلی جون دلم برات تنگ شده . امیلی : خیلی لاغر شدی باید امروز یه غذای درستو حسابی بخوری تا جون بگیری 💙اوهوم . گابریل: خوش اومدی مرینت 💚خب مرینت بیا ببرمت تو اتاق الیس 💙باشه و با ادرین رفتم تو اتاق الیس 💚بفرما عشقم خب الیس ۵ دقیقه دیگه میاد و پیشانی مرینت را بوسیدم و از اتاق رفتم بیرون ( علامت الیس 💜) 💜سلام بابا 💚سلام دخترم 💜من میرم لباسامو عوض کنم . و رفتم یمت اتاقم 💚مامان بابا شما که نمیخواین اتفاقی که قراره بیفته را از دست بدین . 💜در اتاقمو باز کردم 💙جلوی پنجره واییادم و بیرونو تماشا کردم که یهو الیس اومد تو اتاق 💜ببخشید ..💙برگشتم سمتش : دلم برات تنگ شده بود عزیزم 💜م ... ما .. مامان 😱😱😲😲اما تو که بیمارستان بودی 💙ولی الان میبینی اینجام ... ببینم نمیخوای بغلم کنی 💜پریدم بغل مامانم : دلم برات تنگ شده بود 💙منم همین طور عسلم وایسا ببینم تو چرا اینقدر لاغر شدی 💚بنظر خیلی بهت وابسته بود که ابن جوری شد وقتی تو نبودی اثلا به خودش فکر نمیکرد 💙ولی من فقط ۲ روز بیهوش بود 💚نه عزیزم ۲ روز چیه ۲ ماه بیهوش بودی 💙جانم 😖😲💚بله . امیلی : حالا اینارو ولی کنین باید جشن گرفت 💚درسته
موقع شام : 💚خب راستش امروز به غیر از اینکه مرینت بهوش اوند یه اتفاق دیگه هم افتاد. امیلی : چه اتفاقی 💚دست مرینتو گرفتم و گفتم : میخوام یه زندگی جدید با بانوم و پرنسسم داشته باشم 💙درسته . امیلی : یعنی آشتی کردین 💙💚 اوهوم 💜هورا . امیلی : اتاقت امادس الیسم گفت میخواد پیش خودت باشه پس به شام برو استراحت کن 💙چشم راستی توی این مدت که بهوش بودم بانوی طوطی فعالیتی کرد اصلا گوشواره هام کجان 💚 اروم جواب سوال اول چرا فقط یه بار دبگه نکرد نمیدونم چرا و جواب سوال دو بری اتاق جوابت رو میگیری 💙ممنون عزیزم من دیگه سیر شدم میرم بخوابم شب همگی بخیر 💜شب بخیر مامان 💚شب بخیر عشقم . امیلی : شب بخیر عروس گلم. گابریل : شب بخیر مرینت جان 💙رفتم توی اتاقم یکم خجالت کشیدم که ادرین جلوی جمع عشقم صدام کرد یهو چشمم به گشواره خورد . گوشم کردم ( علامت تیکی 💟)💟 م .. مرینت و چسبیدم به لپ مربنت 💙دلم برات تنگ شده بود 💟منم 💙نشستم رو تخت و یکم با تیکی حرف زدم بعد هم خوابیدم 💚 مرینت که رفت منم شامو خوردم بقیه رفتند پای تلویزیون منم قهوه درست رفتم طبقه ی بالا توی بالکن و به اتفاقی که امروز مرینت برام تعریف گرد فکر میکردم واقعا عشقش بود که باعث شد برگرده پس اگه خواستم دایتان زندگیم را تعریف کنم میتونم بگم داستان عشقی که معجزه کرد

قهومو خوردم و رفتم به مرینت سر زدم کنارش نشستم صورتشو نوازش کردم بعد لباشو بوسیدم 💏 نمیدونم چرا ولی بغلش خوابم برد . ( میریم ۲ هفته بعد ) 💚همه چی امادس و ۳۰ دقیقه دیگه مرینت میاد ... اروم باش . اروم باش 💙 ادرین امروز منو به رستوران دعوت کرد . رفتم حموم بعد اومدم موهامو خشک کردم و شانه کردم با اتو مو پایین موهامو حالت فر کردم بعد ارایش کردم و یه رژ لب قرمز زدم و لباس قرمزمو پوشیدم ( عکس همین اسلاید ) و یه لاک مشکی هم زدم و کفش مشکی پوشیدم و سوار ماشین شدم و رفتم طرفش ادرسی که داده بود . رسیدم به یه رستوران مجلل وارد شدم دیدم ادرین روی صندلی نشسته تا منو دید اومد و دستمو بوسید 😘 💚خوش اومدی بانوی زیبای من 💙مرسی عزیزم💚صندلی رو ملوی کشیدم و مرینت نشست روی ثندلی منم روبروش نشستم 💙میگم چرا اینجا خالیه 💚چون رزرو کردم که امشب تنها باشیم 💙وای خدای من ممنون 💚خیلی خوشگل شدی 💙تو هم خوشتیپ شدی 💚یه بشکن زدم و اهنگ پخش شد : افتخار میدید ملکه ی من 💙البته 💚با مرینت رقصیدم 💙خیلی عالی بود انگار توی رویا بود که یهو 💚جلوی مرینت زانو زدم ( و همه میدونید چی شد ) 💚جعبه رو از جیب کتم در اوردم و روبه مرینت گرفتم 💙وای خدای من 💚 مرینت عزیزم بیا یه زندگی جدید رو شروع کنیم بزار برای همیشه قلبامون یکی بشه ایا ملکه ی قلبم میشی .. با من ازدواج میکنی
💙خندیدم: تو دیونه شدی معلومه که اره 💚حلقه رو دستش کردم : عاشقتم تا ابد 💙منم همین طور 💚و همو بوسیدیم 💏( من عاشق صحنه های رمانتیکم ) 💚موقعی که داشتیم شام میخوردیم فهمیدم که مرینت تمام حواسش به حلقه هست 💙بعد شام با ادرین رفتیم دور دور توی خیابان ها که یهو یه ابر شرور ظاهر شد سریع تغییر شکل دادیم 🐞ای خدا خفت کنه ملکه ی طوطی که لحظه عالی منو خراب کردی 🐾بزن بریم 🐞بریم بعد از یه مبارزه سخت گفتم : بسه دیگه لاکی چارم . .. چی یه مبایل باید با این چیکار کنم 🐾فکری به نظرت رسید 🐞اره من الان میام 💛داشتم با نینو حرف میزدم که یهو لیدی باگ پرید تو خونم 🐞ببخشید 💛مری.. منظورم لیدی باگ بود اینجا چی کار میکنی 🐞به کمکت احتیاج دارم الیا 💛باشه 🐞 خوبه و معجزه گر روباهو بهش دادم و با هم رفتیم پیش کت 🐾خوب شد اومدین 🐞با کت و ریناروژ اون تبهکار را شکست دادیم 🐞🐾💛بزن قدش 🐞معجزه گرو ازش گرفتم و برگشتم پیش ادرین 💚بریم خونه 💙بریم 💚فقط گفته باشم امشب پیش من میخوابی 💙😳😳😳با.. باشه . فردا صبح : ( علامت ناشناس ❄) ❄مرینت بهم گفت که توی عمارت اگراست میمونه و الان من جلوی عمارت اگراستم ❄زنگو زدم . خدمتکار : بله ❄سلام من با مرینت دوپن چنگ کار دارم . خدمتکار: ایشون رو میشناسین ❄بله دوستم هستند . خدمتکار : بفرمایید داخل و منتظر باشید. خانم مرینت یه خانمی با شما کار داره 💙امدم دخترا منتظر باشید من الان میام . رفتم جلوی در اون خانم.....
چالش: اون کسی که مرینت دید کی بود کامنت و لایک یادتون نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آدم دق مرگ می کنی شقایق
تا یه پارت بنویسی
میای آجی شیم
اسم من اریسا ست
و13 سالمه
پارت بعد کی میااااااددددددد
عالی بود
فقط تروخدا زودتر بزار 😭😭😭😭😭😭😭😭😭
پس بعدی کی میاد؟
نوشتیش؟
دوستش تو نیو یورک
خیلی خیلی خیلی خوب بود شقایق جون💗💗💗💗💗💗💗💫💫😍😍😍
مرسی صبا جون
💗💗💗🥰💗💞💞💞
لونا بود من که میگم
سلام عالی یا کامیلیا یا هر چی بود یا لایلا
عالی اجی میشی؟
ممنون البته که میشم
نمی دانم ولی خب داستانت عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی بودددددددد😘