
براساس واقعیت.....:)
سرکار بودم...که گوشیم زنگ خورد گوشی رو جواب دادم الو سلام جانم مامان؟ مامان انگار روفرم نبود کفتم چیزی شده؟ با گریه گف فرارکرد ه با لکنت گفتم چی ؟ ف.ر.ار؟؟ مامان دیگه طاقت نیورد اینقدر گریه کرد بود که هق هق میکرد گفتم مامان حالا میام دوییدم بیرون سمت ماشینم مث چی گاز میدادم کلی چراغ قرمز رد شدم سرعتم رو 200 تا بود رسیدم خونه و سریع دروباز کردم دیدم کل فامیل خونمونن گفتم ینی جدی فرار کرده؟ اون لحظه کل اون فامیلی که ازم حساب میبردن همه بهم ترحم داشتن ..عصبانی بودم کی میفهمید؟ منی که جونمو براش میدادم منی که دنیام جانان و بود و بس
زنگ میزدم خاموش بود میدونستم کجاست میدونستم تو کدوم شهره میدونستم تو کدوم محلست میدونم حتی چه ارایشگاهی موهاشو رنگ کرد اما نمیرم تا خودش بیاد میدونم شوهر اون یه هرزه و روانی برا اندامش جانانم و خواسته والا مث مرد می اومد خاستگاریش گوشیمو برداشتم و رفتم توی گروهی بود تو تلگرام رفتم اونجا که
یه دختر حدودا15 ساله اومد پی ویم گفت سلام خوبی.؟ گفتم پوف از این دخترای هرجایی گفتم شکر شما خوبی؟ گف شکر ...من نویسندم میشه داستانامو بخونی؟ گفتم هرچی باشه فقد از این کما سگی دربیام با تعجب پرسید چرا چیشده؟؟ منم نمیدونم چرا از سیرتا پیاز مارجرارو براش گفتم خیلی جالب بود که هیچی نمیگف اروم بود و فقد پیامارو میخوند و میزاشت حرفمو بزنم شاید وسطاشم یه سوالی یا حرفی میزد همه چی رو براش گفتم که یه ایمووجی :) فرستاد گفتم اسمت چیه خانم کوچولو ؟ گف شادی 14 میرم15 گفتم سنتو میدونم منم امین21 گفت خوشم داش امین خخخ طفلی خواست لاتی صحبت کنه فک کردم دیگه با شادی کاری ندارم و من وفراموش میکنه
شادی:(داشتم از مدرسه برمیگشتم که گوشیمو در اوردم وهندزفریمم در اوردم به گوشیم وصل کردم مهراب گذاشتم و تو فکر این پسره امین بودم 21سال سن قد 190 با من 15ساله دردودل کرد !!!!!!!
گوشیمو در اوردم و چتارو دوباره خوندم:( خیلی دوسش داشتم دختر خالم فقد نبود خواب و خوراکم بود از 16سالگی دوسش داشتم 19سالگی بهش گفتم اما ردم کرد رل داشت اما من به خواطر اونم که شد رل نزدم خیانت هم به جانان هم به اون دختر اگه دلبستم میشد ....خوب بود یکی با خواهرم اینکار کنه پس بی خیال رل بی رل ببین به معنای واقععی دوسش داشتم و هواشو همه جوره داشتم تو فامیل تو جمع پسرا با کی چت میکنه همه چی ببین من واقعا عاشقش بودم ..که یهو پارسال رلش ولش کرد جانانم پسره رو دوس داشت جانان18سالش و رلش 28 سالش 10سال تفاوت سنی حالا کاش پسره 10سال بزرگ تر بود عاقل تر بود لاشی بود با صدنفر بود به جانان هی میگفتم میگف نههه احمد همون رلش پسرخوبیه رلش ولش کردو من شدم رفیق...یار....همدم و مردش!! شده بودم مردش همه چی خوب بود
روز تولدش بود که کرونا اومد من اون سر شهر خونه خاله هم اون سرشهرمن حداقل میتونستم برم دم خونشون اون نمیتونست یه قدم بیاد بیرون یه فکری کردم و گفتم بگو میخوام برم فیلم ببینم برم خوراکی بخرم اونم قبول کرد و اومد بیرون گفتم اوم خانوم کوچولو من تولدت مبارک چشاش برق زد همو نقاشیایی که میکشیدم چهرشو کشیدم بایه دستنبد بهش دادم خوووشحااال شد گفتم بریم کافی شاپ کنار خونتون رفتیم و کیک و جشن براش گرفتم
رابطمون عالی که چه عرض کنم محشر بود هی میگفت تو چرا اینقدر هوای من داری؟؟ مگه میذاشتم اب تو دلش تکون بخوره بعد6 سال بالاخره بهش رسیدم تا ناراحت میشد سه سوت می رفتم پیشش خیلی قصد خودکشی کرد جلوشو گرفتم باهاش حرف زدم وقتی رگ زد به هیچکس نگفتم و باهم حلش کردیم اما به من میگف مردم و اون احمد نامرد تو فکرش بود:(میگفتم اون ادم تورو واسه اندامت میخواد میگف نه توجیهش صدبار کردم امانه بازم فکرش اون گفتم لامصب میخواستت ولت نمیکرد اما .....! :(
گفت ثابت کن که احمد نامرد گفتم باش بااکانت فیک دختر رفتم دایرکتش با فتوشاپم یه هلو ساختم براش فرستادم همه ی چتارو شات میگرفتم نشون جانان میدادم اون باورش نمیشد به هیچ صراطی مستقیم نبود ! بازم باهمه ی بدیاش دوسش دارم اما یه روز که سرکار بودم ... مامانم بهم زنک زد و کف جانان فرار کرده بعدش فهمیدم وقتی بامن تو رابطه بود کم و بیش هنوز باش بوده:( از درون سوختم بدم سوختم میفهمی؟ ناجور سوختم 6سال سوختم و ساختم بهم میگف داداش الا این 1سال
میدونستم با اون نامرد کجا فرار کرده ها میدونم حتی کجا موهاشو رنگ کرده اما میخوام خودش برگرده خودش وقتیم برگشت تفنگ و میدم بش میگم روحم و کشتی بزن عشقم خلاصم کن اگه می اومد خاستگاریت نمی سوختم خودم تبریک میگفتم اما فرار کردیم ابرو خاله رو بردی خودتو هرزه کردی من و شکستی مامان من و ناراحت کردی بابات کمرشو شکستی داداشت و بی غیرت کردی بازم بگم؟؟؟ یهو دیدم خوردم یه یارو یی یه مرده بود ببخشید گفتم و سرمو از گوشی اوردم بالا همه چتارو خوندم و الان جلو در خونم عجب خدا نصیب نکنه ادم عاشق بشه در و باکلید باز کردم و رفتم تو خونه
بچه ها داستان براساس واقعیت با یکمی تعقیر اسم و اینا و شهر ها والا همه چی واقعیه :) پارت های بعدی باحال تره کامنت لطفا نظر بدین خواهشا بقیه تستامم بزنین مچکر که وقت گداشتین و خوندین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بفیش روهم بزار خیلی خوب بود