داستان درباره ادرین و پرینت هست ولی با تغییرات من....
بیدار شدم تا لباس بپوشم.مامانم صدام زد مرینت!بیا صبحونه!لباس پوشیدم و رفتم.صبحونه رو خوردمو به سمت مدرسه رفتم.ادرین رو دیدم.غرق چشاش شدم...الیا گفت بیا بریم سر کلاس!یه نفر اومد داخل.اکومایی شده بود.مثل همیشه میخواست از کلویی انتقام بگیره.رفتم دستشویی و تغییر شکل دادم و...
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
👎👎👎👎👎👎👎
سلام اگه قسمت والی بال برمی داشتی بهتر میشد چون ادرین هم کلاس شمشیر زنی میر هم کلاس چینی
خیلی قشنگه همینجوری ادامه بده