20 اسلاید صحیح/غلط توسط: Ƴσηι انتشار: 4 سال پیش 1,139 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلامممممممم اینمم پارت اخرررر بعد هزار سال تصمیم گرفتم دوباره این قسمتو بزارم اخه ادم ختسه میشه بعد هزار بار عدم تایید میخوره حالا جوننن هر کی دوست داری ناظر تاییدش کن جوننن مننننن 😐😂 مجبور شدم به خاطر اینکه عدم تایید نزنن نصف قسمتای منحرفیشو حذف کنم کلی عاجی زهرا بهم پیشنهاد داد ولی هیچ کدوم نشد دیگه...😐💔
با بهت داشتم بهشون نگاه میکردم که مجری مراسم اسم بی تی اس رو اورد تا بیان برای هیونگشون اهنگی اجرا کنن.
خواهر چه يونگ دستمو گرفت و برد روی یه صندلی نشوند ولی من هنوز تو شوک بودم
اخه وات د هل ؟!! مغزم ارور میداد رو سرم کلی علامت سوال و تعجب بود.
اعضا بي تي اس اومدن بالا و میکروفونشون به دست گرفتن و اهنگشون پخش شد.
چشام بدون اینکه بخام سرگردون دنبال یه نفر میگشت ، کی یهو روش میخکوب شدم ، داشت منو نگاه میکرد، چقد خوشتیب شده بود ، هنسدام من.
نگاهمو ازش دزیدیم و با به زمین دوختم ، نباید کسی میفهمید که منو میشناسه ممکن بود براش بد باشه ، پس اون احتمالا طوری وانمود میکنه که منو نمیشناسه ، یاد اونشب افتادم که منو بوسید .
سرمو به دوطرف تکون دادمو، اگه بخام بازم پیشش بمونم باید فراموش کنم ولی .... ولی اون چرا باید اون کارو
بکنه ؟ چون مست بود؟ !!! ولی اون داره با من بازی میکنه! ولی من بازم دوسش دارم لعنتی ، چرا نمیتونم ازش بدم
میاد..
تو افكار غرق بودن که با دست زدن مهمونا اعضا صحنه رو ترک کردن من بلند شدمو و دست زدم و بازم سرمو
پایین انداختم تا دیگه نبینمش!
خواستم بشینم که صداش اومد:" خیلی خوشگل شدی میدونی و البته خواستنی ؟!!
به سرعت سرمو بلند کردم و بهش نگا کردم جین بود، سریع رونو برگردوندم و گفتم :" لطفا برو وگرنه بقیه ما رو
میبینن برات دردسر میشه ."
خندید و دستمو گرفت و منو برگردوند طرف خودش، حتی نزدیک تر از قبل
"لازم نیست نگران چیزی باشی ، الان اگه همه دنیا هم بفهمن برام مهم نیس"
" چی ؟!"
"بیا بریم کوچولو!!"
دستمو گرفت و برد وسط جایی که بقیه مهمونا داشتن کاپلی میرقصیدن.
کمرمو گرفت و منتظر نگام کرد
"ولی ..؟!"
" زود باش!"
با خجالت دستام دور گردنش انداختمو اونم اروم شروع کرد به رقصیدن. سکوت بین مون رو اصلا دوس نداشتم ولی
نمیتونستم حرف بزنم .
" راجب اون شب ؟! میخام یه چیزی بهت بگم !؟"
بالاخره میخواست حرف بزنه ، منتظر نگاش کردم که ادامه داد.
"خوب اون شب یکی از بهترین شبای زندگیم بود ، البته باید بگم من اونقدرا هم مست نبودم"
چشام گرد شد یعنی چی مست نبوده؟!
"اون شب خیلی خوب بود ، چون من از دختر مورد علاقم خواستم پیشم بمونه و اونم پیشم موند."
.دختر مورد علاقش !! پیشش مونده اوهوم ولی اون شب که من اونجا بود چی؟؟ بازم با تعجب نگاش کردم.
"اه دختر تو همیشه باهوشی ولی چرا تو مسائل عاشقانه اینقد خنگی واقعا نفهمیدی من کل این چند وقتو بهت ابراز
علاقه میکردم ولی تو اصن بروی خودت هم نميوردی و منو دیوونه میکردی ؟! منم اونشب بخاطر اینکه با اعضا خیلی
صمیمی شدی عصبانی شدمو تو رو بوسیدم ولی تو منو پرت کردی کنار من خیلی ناراحت بودم فک میکردم تو دوسم
نداری ولی وقتی ازت خواستم پیشم بمون و تو موندى نظرم عوض شد و این چند وقتم که خونه نیومد داشتم فک
میکردم چیکار کنم که تصمیم گرفتم مستقیما ازت بخام باهام قرار بذاری چون من عاشقت شدم ؟!!"
همه اینا رو با عصبانیت اینقد تند و یک نفس گفت که هنگ کردم ، اون در وجودش به رپر خفته داشت ولی صبر
کن ببینم این الان چی چی گفت ؟!
منو دوس داره ؟ عاشقمه ؟ میخاد با من قرار بذاره ؟!
یا جد سادات بنگتن علیه السلام؟! مادر کجایی که روح دخترت پر پر شد این چرا اینجوری اتک زد.
به چشاش نگاه کردم ، منتظر جواب من بود.
به حرف اومدم
"اوپا.... من
.... هم..... خیلی دوست دارم ... ولی فک میکردم اگه بهت بگم تو رو از دست میدم"
لبخندی زد و گفت :" پس با من قرار بذار!"
ولی مگه برات بد نیس که قرار بذاری؟
نگران نباش هیچ قانونی وجود نداره که نذاره ما قرار بذاریم و اگرم وجود داشت من ادم قانون مداری نیستم"
اروم رو گونمو بوسید خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم.
" بالاخره میتونم با خیال راحت ببوسمت ، اها میدونی تو با اون عادت کیوت که لباتو مچاله میکردی چند بار منو
وسوسه کردی که ببوسمت یا وقتی میخوای خواش کنی و ابروهاتو کج میکنی ؟!
وایی حواسش به همه اینا بوده و من خنگ نفهمیدم حتی خودمم نمیدونستم عادت دارم لبامو جمع کنم و با همه
حرفاش قند تو دلم آب میشد و کیلو کیلو فروخته میشد.
دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد.
"میدونیستی با آرایش خیلی فرق میکنی و خواستنی میشی ، نگی نفهمیدم اونشب که پودینگ مریض بود آرایش کرده
بودی ، خیلی بهت میومد، تازه اونشب خیلی خواب بهم چسبید ، درضمن امشب میام خونه منتظرم بمون !!!"
و بهم چشمک زد
لبخند زدمو با عشق بهش نگاه کردم ولی منظورشو نفهمیدم که چرا منتظرش بمونم
ما هم دیگه صحنه و ترک کردیم ولی هنوز دستم تو دستاش بود به
اهنگ تموم شد و و اهنگ جدیدی شروع شد
سمت بقيه اعضا رفتیم بهشون اضافه شدیم.
جين:" بچه ها در حال حاضر ما قرار میذاریم "
خندم گرفت از جمله اون شپش استفاده کرد و اعضا اول با تعجب بهمون نگا کردن و بعدش تبریک گفتن.
جونگکوک گفت:" هي هيونگ دوست دخترتم باشه ، دوست منه میدونی که اذیتش کنی من اذیتت میکنم اذیتش نکنی
هم من بازم اذیتت میکنم ! "
همگی خندیدم
تا اخر مراسم با همدیگه حرف زدیم و خندیدم ، واقعا شب فوق العاده ای بود.
آخر شب جين برام تاکسی گرفت منو راهی خونه کرد و گفت منتظرش بمونم تا بیاد.
وقتی رسیدم خونه دوش گرفتمو لباسام عوض کردم و به اتاقم رفتم.
داشتم فک میکردم الان که بیاد چه واکنشی نشون بدم ، الان دیگه دوس دختر و دوس پسر بودیم ، وقتی بیاد باید
چیکار کنیم ؟ اصن چرا باید منتظرش بمونم که مغزم هشدار داد اون میگفت منتظرم بمونو من خنگ با لبخندای بزرگ
میگفتم چشم و با دست به پیشونیم کوبیدم که در اتاقم یهو باز شد و جین توی چارچوب در پدیدار شد.
"اه اینجایی ؟! فکر کردم هنوز نرسیدی ؟!"
با اینکه فهمیده بودم ولی بازم گفتم:" مگه کجا باید میبودم ؟"
در حال که کتشو در میواورد گفت :" معلومه تو بغل دوست پسرت ولی خوب اینجا هم خوبه وقتی تو نمیای دوست
پسرت میاد. "
خودش روی تخت کنارم انداخت و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنش یا جین کبیر چرا لخت میکنه ؟! سعی
کردم از اون طرف اروم برم که دستمو گرفت و کشید که توی بغلش افتادم.
"ببخشید خانم دوس دختر من جایی تشریف میبرن.؟"
چشامو با دستام گرفتم و گفتم:" اوپا چرا داری لخت میکنی؟"
"اخه هنو نمیدونی من شبا لخت میخوبام و بعدشم الان که دوست پسرتمم از خجالت میکشی ؟!"
کمی به حرفاش فک کردم و اروم دستامو از روی صورتش برداشتم
پیراهنشو کامل در اوردو به طرف چرخید و دستشو گذاشت زیر سرش به صورتم نگاه کرد، با دست دیگش موهای
صورتمو کنار زد و انگشتاش و اروم روی صورتم میکشید چشام ، ابروهام ، دماغم ، لبام
دستش رو لبام متوقف شد و به چشام نگام کرد انگار اجازه میخاست ، انگار از اتفاق اونشب میترسید .
بهش لبخند
زدم تا ترسشو از بین ببرم، اونم صورتشو به نزدیک کرد و لبامو نرم بوشید ، عمیق و طولانی ، با کمی اضطراب
همراهیش کردم.....
به چشام نگاه کرد و برای بار ها بارها منو بوسید انگار چیزی میخواست ، دودل بودم
که خواستشو بپذیرم یا نه ؟! یعنی اینقد سریع پیش میرفتیم ؟ آتیش عشمون اینقد تند بود، که بعد مکث طولانی من
از کارش کشید و عقب رفت و گفت :" ببخشید فک کنم زیادی تند رفتم!"
ناراحت شده بود و اینم از چشاش معلوم بود ، لعنتی طاقت ناراحتیشو نداشتم ، من دوسش داشتم ، اونم دوسم داشت پس من چه مرگمه
اینبار من پیش قدم شدمو لباشو بوسیدم ، نرم و طولانی ولی اون دیگه اجازه نداد ازش جدا بشم
من واقعا میخواستمش، پس اون شب باهاش همراه شدم ، تجربه شیرینی به دست آوردم ، لذتی که فقط عشقت ، کسی که با تمام وجودت دوسش داری و میپرستیش میتونست بهت بده ، به قول جین شب فراموش نشدنی بود
چند هفته میشد که من جین قرار میذاشتیم ولی خیلی کمتر از قبل همو میدیدیم چون بی تی اس در حال آماده
سازی البوم جدیدشون بودن و سر جین شلوغ بود ، اون علاوه بر عضوی از بی تی اس ، جزو سهامدارن کمپانی هم
شده بود و حسابی سرش شلوغ بود ، منم سعی میکردم مزاحمش نشم تا راحت تر به کاراش برسه.
ولی حال خودم زیاد خوش نبود ، بدنم حسابی ضعیف شده بود، دقیقا نمیدونستم چم شده ؟!
از وقتی با جین قرار میذاشتم همش استرس داشتم نکنه ، کسی بفهمه ، نکنه برای جین بد باشه و احتمالا حال
ناخوشم هم بخاطر استرسا بود.
عصر مثل همیشه با پودینگ به پارک رفتیم تا قدم بزنیم ، چه يونگم اومده بود تا همو ببینیم ، شکمش بالا اومده بود
و صورتش پف کرده بود
اون خیلی کیوت شده بود، آروم کنارم نشست و حالمو پرسید .
منم بهش گفتم این چند وقت حالم خوش نیس و استرس دارم.
اون میدونست که من و جین قرار میذاریم کج نگام کرد و گفت :" صب کن ببینم تو با جین خوابیدی ؟!"
هول کردم یهو این چه سوالی بود
از کجا این به فکرش اومد رنگم پرید
به سرفه افتادم و گفت:" نمیخاد چیزی بگی خودم فهمیدم چیکار کردین!"
بلند شد و با اون شکمش گفت: " پاشو یالا! دنبالم بیا!!"
در حالی که خجالت کشیده بودم سرم انداختم پایین و گفتم :" کجا اونی؟"
میفهمی ! حالا بیا!
دنبالش راه افتادمو سوار ماشین شدیم و به راننده گفت :" برو بیمارستان!"
برگشتم سمتش و با تعجب پرسیدم
"به بیمارستان!؟"
"حالا ببینیم تو هم مامان آینده میشی یا نه ؟"
به شکمم خیره شد.
"يا ! اونی این چرتو پرتا چیه ؟! من حامله نیستم !!"
جدی خوب وقتی ازمایش بدی جواب منفی میشه از چی میترسی ؟!
جوابی نداشتم که بدم اگه مثبت میشد چه خاکی به سرم بریزم ، وای برای جین خیلی بد میشه ؟! این وحشتناکه؟!
من چقد احمقم !!
وارد بیمارستان شدیم و به لطف شناختی که چه يونگ با افراد اونجا داشت خیلی زود ازمایش دادم و همراه چه يونگ
به کافي شاب بیمارستان رفتیم تا چیزی بخوریم و زمانی که جواب آزمایش اومد اونو بگیریم.
در تمام مدت سکوت کرده بودمو با نگرانی داشتم به جواب آزمایش و ریکشن جین فک میکردم اگه اون اینو نخواد
باید چیکار کنم باید از شر بچه خلاص شم ولی اون الان سرش خیلی شلوغه نمیتونه به داشتن بچه فک کنه و ممکنه
ذهنشو مشغول کنه...
"تو چرا خوشحال نیستی می نا؟ یا من فک میکنم ناراحتی؟"
"اونی من از اینکه جواب آزمایش مثبت باشه میترسم ! میترسم این بچه به جین و کارش اسیب بزنه! تازشم ما هنو ازدواج
نکردیم این برای من وحشتناکه!!!"
"هي دختر نترس ! مگه من مث تو نبودم ، فک نکنم جین از اینکه عشق بچشو باردار باشه ناراحت بشه درست مثل
من !! نگران نباش باشه !"
آب پرتقالی که چه يونگ برام سفارش داده بود یکم خوردم ولی اصن اشتها نداشتم ذهنم درگیر بود .
جواب ازمایش که حاضر شد با ترس و لرز گرفتمشو و بازش کردم ولی وقتی دیدمش چشام بود که سیاهی رفت.
داشتم کابوس میدم که جین به من و بچه میگفت از زنگیش بریم بیرون و راحتش بذاریم داشتم گریه میکردم که یه
نفر منو صدا زد چشمامو باز کرد که چه بونگ با نگرانی دستمو گرفته بود.
تو که منو نصف عمر کردی دختر ! حالت خوبه ؟!
+ اره خوبم ، ساعت چنده بهتره دیگه برم؟!
مطمئنی خوبی بیا یکم بیشتر بمونیم
من به جین خبر میده....
نه ! نه ! به چین چیزی نگو فعلا...
ولی می نا ..
به خودم به موقعش بهش میگم الان میخام برم خونه
رو تختم بلند شدمو و سرومو از تو دستم در اوردم.
با خداحافظی از چه يونگ راهی خونه شدم.
با پاهای سست وارد خونه شدم و به کاغذ آزمایشم نگاه میکرد ، دستمو روی سرم گذاشتم و بازم به برگه خیره
موندم ، باید چیکار میکردم فکرم درگیر بود که دستی دور کمرم حلقه شد ، یهو بخودم لرزیدم ، جين بود یهو برگه
رو پایین آوردم.
داشتی چیکار میکردی بیب؟ هیچ ... هیچی تو کی اومدی عزیزم؟؟ " اوهوم ، من یه ساعتی هست اومدم منتظرتو بودم" اهان یهو برگه رو از دستم گرفت و بهش نگا کرد . "خوب ببینم بیبی من چجوری به هیچی نگاه میکرد که ....." صداش قطع شد ، سرمو پایین انداخته بودم میترسیدم نگاش کنم. این مال تویه ؟! یعنی من دارم بابا میشم ؟ چیزی نگفتم که یهو از روی زمین کنده شدم و توی هوا میچرخیدم چین منو بغل کرده بود و داشت میچرخوند اون خیلی خوشحال بود. منو گذاشت رو زمین و با ذوق گفت:" وایی این محشره ، بهتر از این نمیشد، این بهترین خبری بود که امروز شنیدم من دارم بابا میپشم مرسی عشقم " منو چند بار پشت سر هم بوسید، گفت باید به بقیه خبر بدم باید بقیه رو شام دعوت کنم نظرت چیه ، در جوابش لبخندی زدم که به سمت تلفنش رفت منم با بهت بهش نگاه میکردم و به همه فکر و خیالاي مزخرف امروزم لعنت فرستادم
20 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
53 لایک
فصل دومشو کی میسازیییی؟
ای لعنت به اون افکارم.
توروقرام فصل دو بنویس خیلی رمانت خوبهههههه
حیح تو اسلاید ۱۲خیلی منحرف گشتم 😔😂
😂😂😂😂😂😂😂❤
یاااااااااااااا
عالی بوددددددددددد
لطفا فصل ۲ رو هم بساز🥺
داستان بعدیت چیههههههههههه؟
مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییی مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییی
چشم سیعمو میکنم
یه فیک از یونگی بعدیش هم از کوکی بپبعدش هم تهیونگ بعدشم جیهوپ
عاووووووووو
منتظرشون هستممممممم
عالی بود 😭😭😭
ناراحتم تمامید 😭😭😭😭😭😭😭
اگه آرمی هستی آرزو میکنم سه بار بی تی اس رو از نزدیک ببینی 😭😭😭
مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییی
چرا ناراحت بودی؟🙂
وایی عررر مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییی منم واسه او ارزو میکنم البته من همون بار اول سکته رو میزنم 😂
عالیییییییییییییییی بود💙💙
مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییی
عالییییییییی بود 👍
مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ووویییییی عاجییی خیلی منتظرش بودممم
عالیییی بودددد😍😍😍😍😍😍
عاجییی واقعا بد شد نتونستم کاملش رو بخونم این تستچی نمیدونم چرا ای کاش اینو تایید میکرد یعنی هیچی دیگه نمیخواستمم
بازم میگم عالیییی بوددد❤❤❤🤩🤩🤩🤩
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی عاجولللیییییی
هوممم اره 🙂
عالـــی بود عاجی🤩😍😘
مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییی
اجی پارت بعد یا فصل بعدو زود رد کن بیادا خا؟!♥️🙂
باشه چشم میبینم چی میشیه
مرسی❤️😐