
سلام من دوباره اومد ولی یه خبر فوری دارم برتون من این داستان رو با یه دوست خیلی عزیز می نویسم امیدوارم خوشتون بیاد و اینکه من آیدی شادم رو میدم اونجا درباره داستان سوالی داشتین بپرسین من در خدمتم 😘😘😘 kosar0013@

قشنگم بالا رو بخون بعد 😘 آنچه گذشت : سنگ سه ری دزدیده شد 😱😱😱😱 نشسته بودم و گریه میکردم که گوشیم زنگ خورد. من:الو؟ ناشناس:دنبال سنگت نگرد نمی تونی پیداش کنی عشقم چون دست منه سه ری ابلههههه سه ری : ت..تو..تو چطور جرعت کردی مرتیکه😠😠😠زندت نمیزارم ناشناس :مرتیکه؟ این چه طرز صحبت با عشقته؟ هان؟واقعا که😒مگه آدم با عشقش اینجوری صحبت میکنه؟هوم؟ سه ری :هه! عشق؟ کدوم عشق؟عشق من و تو خیلی وقت پیش تموم شد.وقتی کلک زدی بهم و نصف قدرتم رو ازم گرفتی...از وقتی رو این زمین کوفتی زندگی میکنم بزرگترین اشتباهی که کردم آشنایی با تو بود مرتیکه پست😠 ناشناس :*قهقه زنان*😂😂😂 خیلی با نمکی بعضی وقتا پشیمون میشم از اینکه ولت کردم بانوووووو😉 *و دوباره صدای بلند شدن قهقه* سه ری : خیلی اشغال هستی اینو بدون هرجا باشی پیدات میکنم..هرجایی فهمیدی؟؟؟ *با جیغ*هرجایییییی ناشناس : سنگت رو مفتی بهت میدم به یه شرط 😌اگه گفتییییی عشقممممم *خندیدن* سه ری : ازت حالم بهم میخوره مرتیکه عوضی.بگو ببینم چه شرطی؟هان؟ ناشناس : اوه اوه بانو عصبی شدهههههه *خندیدن*صاف کردن صدا* شنیدم یه همسایه جدید داری؟درسته؟ سه ری : خب که چی؟؟؟چی میخوای زود بگو؟ ناشناس : یک ماه دیگه یه مسابقه بین خواننده ها هس منم که خواننده پرطرفداری هستم 😏 میخوام یک ماه اونجا بمونی و نزاری اونا تمرین کنن حتی اگه تونستی صدای دو سه تاشون رو ببر و اگه دلت خواست میتونی اونارو بکشیووووو بندازی گردن یکی از عضوا 😈به هر حال به خودت مربوطه چطور اینکارو بکنی عشقمممم🤷♂️ سه ری : یااااااا چطور میتونی اینقدر پست باشی آخه؟ ناشناس : تصمیم خودته ولی بهت بگم دستم داره میلرزه امکان داره سنگت بیوفته بشکنه چیکار کنم 😱وای وای بهتره هرچه زودتر اینکارو بکنی خانم سه رییییی *خندیدن و قطع کردن تلفن* سه ری : باشه میرم فقط تمومش کن با سنگم ک....هی!هی قطع نکن! *جدا کردن گوشی از صورتم* من:اه لعنتی چرا قطع کردی.هوففف باید حالا این کارو بکنم ولی اخه....

سه ری : بعد اینکه گوشی رو قطع کردم دنبال راهی میگشتم برم خونه اونا بمونم... اونوقت تصمیم میگیرم چیکارشون کنم بعد یکمی فکر کردن یه چی تو ذهنم جرقه زد😄زنگ زدم مدیر و باهاش قرار گذاشتم من: الو مدیر بهتره یه دورهمی با هنرمند هامون بگیریم😃 مدیر : عالیه کاراموز!شرایطو برام اس ام اس کن و لوکیشن بده سه ری :چشم مدیر سون گوشی رو قطع کردم و به یه دوست قدیمی زنگ زدم و بعد چند ساعت حرف زدن گوشی رو قطع کردم.... از زبان بی تی اس شوگا : خب بنظر شما چیکار کنیم؟😐 نامجون : نگران نباشید من میبرم😌 تهیونگ داداش شوگا تو حتما باید ببری ابروی ما دست توعه کوکی :نامی تو باید ببری وگرنه پای من هیج وقت خوب نمیشه😭😭😭😭😭 نامجون:یاااااا گریه نکن کوکی کوچولو باشه میبرم نگران نباش دیگه شوگا :😏😏😏😏 سوکجین:هی!شما پسرااااا بازم روی تمیزکاری خوابگاه مسابقه میدید😠😒امروز نوبت کیاس؟؟؟ شوگا :نامجون و کوکی نامجون:ما ولی من باید برم دکتر.و کوکی هم پاش شکسته جیمین :من میدونم چیکار کنید😇😌🤗 بنگتن:😐😐😐😐😐😐 جیمین :امروز کار هارو نکنید به همین راحتی😌 (پ.ن:ناموصن زحمت کشیدی با این فک کردنت😐🤦🏻♀😂) جین:خیلهدخب جمع کنید بساطتونو جیمین توهگ دیگ نزر نده بیزحمت😑😂

فردای آن روز... از زبان سه ری: امروز رفتم آرایشگاه یه لباس تازه خریدم و اومدم خونه نشستم رو تخت. یه لباس قهوای بود پوشیدم و کفش های پاشنه بلند سیاه کاملا شیک شده بودم تو آینه به خودم یه نگاه انداختم بعد فرستادن یه بوس برا خودم رفتم تو یکی از مدل بالا ترین ماشینم نشستم و به سمت هتل رفتم.... از زبان بی تی اس: نامجون: یعنی چی؟این مدیر چقد مث خروس بی محلی میمونه بهمون نگفت امروز جشن داریم😑اصن بلد نیس کارشو هعیییی پی دی نیم بیا کجایی ک دارن لیدرکبیر گروهو حرص میدن😑 کوکی:آره من باید میرفتم ریشامو میزدم قبلشم ی شیرموز میخوردم😑 شوگا :ایسگا کردی عامو تو ریشت کجا بود موش خرما😐🙄 یک ساعت بعد.... از زبان جیمین: رسیدیم دم هتل از ماشین پیدا شدیم و رفتیم تو اتاق که یهو دیدم با اون دختره قراره جشن بگیریم😐💔 کوکی :عه آبجی توهم اینجایی😳😁 سه ری:عاه اومدید؟! خیلی خوش اومدید بفرمایید بنشینید 😊😊 نامجون:سلام ممنون بچه ها بیاین بشینید. رفتم و با بیاحترامی رو یه صندل نشستم جین :جیمین این چه طرز رفتاره هوم؟؟؟؟؟؟🤨🤨 سه ری :اشکال نداره من از این هیچ انتظار خاصی ندارم😑😊 ترجیح دادم سکوت کنم😑 بعد چند دقیقه حرف زدن،مدیر هم اومد مدیر : وای ببخشید دیر شد یه کار ی فوری داشتم واقعا معذرت میخوام سه ری : اشکال نداره😊 سه ری از جاش بلند شد و گفت: خب بچه های عزیز همین طور که میدونید ما الان یه ارتباط هایی باهم داریم هم همسایه هستیم هم مدیر شما هستم من انتظار زیادی از شما ندارم شما هم از من نداشته باشید ممنون😊 بعد لیوان رو برد بالا تا به سلامتی بگیم. همه لیوانشون رو بردن طرف لیوان سه ری که............

آنچه خواهید دید : جیمین :وقتی از دست سری خون اومد یه جوری شدم 😐 آرام : میتونی تو خونه ما بمونی حتما خوشحال میشیم 😊😊😊

بچه ها ببخشید نتونستم مثل آنچه خواهید دید قسمت بعد درس کنم آخه امتحان هام شروع شده 🤦🏻♀️و اینکه ببخشید کم بود دفعه بعد 10 میزارم بازم ببخشید و اینکه اگه خواستین در مورد داستان نظری، یا درخواستی داشتین به پی وی من در شاد پیام دهید تا باهم ارتباط برقرار کنیم 😜kosar0013@
بای بای لطفا لایک کنید کامنت بزارید و فالو هم کنید هرکی فالو کرد فالو میشه کیو تا 😍😍😍😘😘😘✨✨✨✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود داستانت لطفا زودتر بزار 😚💖
ممنون بابت نظر هاتون 😐😐😐😐