این پارت هفتم داستانه.امیدوارم لذت ببرید.
آلیا :مممم ....مرینت تو دختر کفشدوزکی هستی و تمام این مدت بهترین دوستم به من درباره چیز به این مهمی دروغ گفت?.مرینت:آل..آلیا اونجوری که تو فکر میکنی نیست.من ،من مجبور شدم اینکارو بکنم، چون چون که اگر وقتی تو شرور شده بودی هوییت من رو لو میدادی ،امکان داشت ارباب شرارت به خانواده ی من آسیب بزنه .در حال توجیح کارم بودم که یاد اون دزدای مسلح افتادم و به آلیا گفتم امشب ساعت ۷ بیاد خونمون تا بهش همه چیز رو توضیح بدم . بعد رفتم اونجا که یک دزد منو گرفت و یک دزد تفنگ رو سمتم گرفت و به گربه سیاه گفت که هرچی داری رو ردکن بیاد و گرنه بهش شلیک میکنم?.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
سلام .من نویسنده هستم.پارت هشتم متاسفانه یک روز دیرتر منتشر میشه .چون دیروز سایت با خطا مواجه شده بود. از صبوری شما متشکرم.
عالیه
از نظر من اونجایی که گفتی همدیگه بوسیدن خیلی غیر طبیعی بود به نظر من جاهای رمانتیکش رو طبیعیتر کن و همچنین داستان عالی بود?
چشم حتما درست میکنم?.