داستان ناروتو ب شکل دیگر ۸

گومن گومن گومن واقعننن در گیر امتحانا بودم😅😅 بالاخره وق گیر آوردم این پارتو می نویسم😆 بگین خوشتون اومد با پيشنهاد هاتون😉😊

اروچیمارو نگاهی ب ساسکه و ساکورا انداخ. (🦊ناروتو 🐺ساسکه 🐾کوراما 🌸ساکورا) 🐍:{چیه گربه زبونتون رو خورد😈🤣🤣🤣} ساسکه سعي کرد فرار کنه ولی حس کرد پاهاش ب زمین چسبیدع . ساکورا هم ک ... داش از ترس سکته می زد. 🐺:{کی هستي!؟ چ میخای😠 ناروتو کجاس😠😠} 🐍:{ب زودي می رین پیشش اون دنیا😂😂😂😂😈😈} انگا دنیا ر از ساسکه گرفتن😐 🐺:{چ چ چی؟!! دروغ میگی!!!! 😰} 🐍:{هه.. ب زودی میری پیشش ببین دروغه یا نه🤣😈}

ساسکه از عصبانیت کونای رو برداش و پاش ر زخمي کرد و سری تونس همراه ساکورا بپره رو درخت. 🐺:{ساکورا تو همین جا بمون} ساکورا سرشو تکون دادو آروم اشک هاش ر پاک کرد. با خودش گف :{ناروتو ... چرا مردي} 🐺:{توووو قراره واس کاری ک کردی تاوان پس بدیییییی😡😡😡😡😡😡} 🐍:{🤣🤣😈} اونا شرو کردن ب مبارزه

🐺 چن تا کونای پرت کرد و 🐍 جاخالی داد. بعد 🐺 شارینگانش رو فعال کرد و وارد ی نبرد تایجوتسو شدن🙂 🐺پا ب پای 🐍 می جنگید. 🐺 با سیم های مخسوس شارینگان 🐍 گیر انداخ و ☄ بهش پرتاب کرد. *از زبان ساسکه* تند تند نفس می کشیدم.. ناروتو مرده بود... ولی انتقامش رو گرفتم😭😭😭 چرا تنهام گذاش😭😭😭 یهو اون انسان شبیه مار رو بالا سرم دیدم. وحشت کردم. 🐍:{تو بهتر از چيزي هستي ک فک می کردم ساسکه اوچیها😈😈😈}

*بازم از زبان ساسکه* چشمام از وحشت گشاد شد. مگ نمرد!؟ یهو نزدیکم شد. چشمام رو بستم. یهو ی صدایی داد زد :{ساسکهههههههههههه!!!!!!} و هلم داد و افتادم ر زمین

و حدس بزنید اون کي بود😐😐✌ ساکورا؟ نه بابا ! ناروتو بود دیگ😐😐✌ ناروتو پرید و ساسکه ر هل داد اونطرف. و اروچیمارو بجای ساسکه مهر نفرین ر ب ناروتو داد. ساسکه چشماش ر باز کرد و ناروتو ر دید. 🐺:{ن ن ناروتو!؟} اروچیمارو بعد دادن مهر نفرین پرید عقب. فکر اروچیمارو:{اه این از کجا پیداش شد😠 صب کن! موهاش قرمزه... این ک جینچوریکی نه دمه😧😧😈😈😈 و ی اوزوماکی 😈😈 طعمه ی بدي گیرم نیومده 😈😈😈}

اروچیمارو در حالی ک داش محو میشد گف :{اون ی روز ب پیش من برای قدرت بر می گرده😈😈😈} 🐺 داد زد:{با ناروتو چیکار کردی؟!😰😰😠😠} 🐍:{هیچی ی هدیه ی کوچیک😈😈 } ناپدید میش. ناروتو روی زمین درحالی ک از درد ب خودش میپیچید جیغ می زد. 🌸 با ترس و لرز ب ناروتو نگا می کرد. 🌸:{چ چ چه اتفاقی میفته😢😢} ساسکه در حالی ک آروم ناروتو ر تو دستاش گرفته بود گف:{باید ببریمش ی جای امن}

اونا ی کنده ی درخت پیدا کردن ک توخالی بود و جای خوبی برای قایم شدن بود. ساسکه آروم ناروتو ر رو زمین گذاش و متوجه شد ناروتو تب کرده. 🌸:{چ چیکار کنیم ؟؟؟😢😢 تب داره😢😢نکنه راستی راستی بمیره😣😣} 🐺:{نه چیزیش نمشه! برو از رودخونه آب بیار تبش ر باید بیاریم پایین} 🌸 سری تکون داد:{س ساسکه ک کون تو هم ب استراحت ن نیاز داری...} 🐺:{من حالم خوبه😒😒😒}

*از زبان ناروتو* توی ذهنم با کوراما ظاهر شدیم. 🦊:{کوراما چ اتفاقی داره میفته؟!😰} کوراما آه کشید:{ملوم نیی!؟ تو پریدی جلو اون مار! عقلت ر ب کلی از دس دادی دیگه؟!!!!! نه ت ک عقل نداري! 😒😒} کوراما دوباره تحقیرم کرد😒 خو چیکار باید می کردم!؟ حالا خوبح ب موقه رسیدم. آب روی زمین شرو میکنه ب سیاه شدن. 🦊:{کوراما 😱😱😱😱 چ اتفاقی داره برام میفته!؟ کوراما ؟! کوراماااااا !!!} همه جا تاریک شد... صدایی تو گوشم زمزمه کرد :{بکش... همه ر بکش}

خو اینم از این پارت😅😅

بازم ببخشید انقد طولش دادم😅😅 برا دادن مهر نفرین ب ناروتو دلیلم دارم۰😈 تو پارت های بعدی می فهمید. شاید پارت بعدم طول بکشه بنویسم🙌🙌 از همین الان بگم. امتحانات تموم شه وارد تابستون بشیم ی دفه راحت میشم هر روز ی پارت می نویسم 😹😹😹😹🧡🧡 و این عکس آروزی کیا بود🥺🥺 تو بوروتو کاشکی با چنین صحنه ای مواجه می شدیم۰🥺🥺 هیع... ساسونارو دوس دارم😂😂😂❤❤