
سلام دوستان ببخشید یه میراکلس دیگه نوشتم ایندفعه مرینت پری دریایی هست و ادرینم شاهزاده بریم که بخونیم و راستی هرجا این علامت * ستاره رو دید ید بدونین داستان منه
سلام به همه من مرینت هستم من یک پری دریایی هستم که پدر و مادرم پادشاه و ملکه هستند و منم پرنسس من تک فرزندم ولی دوست هایی زیادی دارم که باهاشون وقت میگذرونم
سلام به همه من ادرین هستم من یک انسان هستم پدر و مادرم پادشاه و ملکه هستند پس منم شاهزاده هستم من بیشتر وقتمو تو کشی در دریاها میگذرونم من از جزیره ها برای مادرم حیون میارم یا از دریا ماهی
از زبان لیسا( خودم) از مرینت شروع میکنیم مرینت= داشتم یک خواب ناز میدیدم که با یک صدا بیدار شدم اون اریکا بود (اریکا پیشخدمت مرینت هست ) مرینت= چته بابا زهرم ترکید اریکا= ببخشید پرنسس ولی پدرتون فرمودن که بیاید برای صبحانه مری= اخ جون چرا زود تر نگفتی اریکا بیا بریم اریکا= پرنسس من ساعت هاس دارم شما رو بیدار میکنم و میگم مری = باشه حالا ابگوره نگیر من که رفتم
مری= سام مامان سلام بابا ایزابلا= پادشاه و ملکه به مرینت سلام کردن و صبحونشونو خوردن بعد صبحونه مری= مامان بابا من میرم با دوستانم وقت بگذرونم ملکه = راستی مرینت یکم گیاه درمانی بردار از صخره های حوبابی( یک چیزی از خودم در اوردم) مری= باشه وقتی برگشتم یه سری هم به اونجا میزنم فعلا
بچه ها ازتون میخوام صدای مرینت رو شاد و خوشحال تصور کنید ) حالا بریم بالا پیش ادرین صبح از خواب بلند شدم ور فتم صبحانه خوردم و بعد به مامان و بابام گفتم = من میرم دریا پادشا= زود برگردی به سلامت ملکه= عزیزم مراقب خودت باش و پدرت درست میگه زود برگرد ادرین= خخخخخخ چشم مامان چشم بابا فعلا
لیسا= مرینت رفت پیشش دوستاش یعنی الیا و جولیکا و و و ..... غیره و البطه پیش کلویی مری= سلام بچه ها همه سلام کردن ( بعد چند ساعت) الیا دختر مرینت وقت رفتنه بیا مری= وای نه گیاه دارویی من باید برم صخره های حوبابی ولی دختر اونجا .... مری = به مامان و بابام خبر بده نگران نشن الیا= ولی فکر نمیکنی خطر ناکه مری مری مری .... کجا رفتی دختر وای نه الان باید برم به پادشاه و ملکه بگم

مری= رفتم و روی یه صخره دنبال گیاه داروییی سورونیما ( از خوم در اوردم) که خسته شدم رفتم روی صخره نشستم که بعد چند ثانیه حوباب ها بیرون امدن خیلی منظره ی زیبایی بود یک حوباب امد دستم که رنگش مثل بالم صورتی بود( عکس همین پارت)
بریم یش ادرین ادین= بعد از اینکه از مامان و بابام خداحافظی کردم راه افتادم و رفتم سمت کشتی کوین = سروزم کشتی اماده هست ادرین = خوبه ادرین باد بانارو بکشید طنابارو محکم کنید راه میافتیم راه افتادیم توی دریا بودیم رفته بودم اتاقم داشتم نقشه ها رو مرتب میکردم که یهو
الیا= رفتم زود به پادشاه و ملکه خبر دادم ملکه = وای نه اونجا کشتی های ادما پادشاه = صخره های حوبابی عمق اب کمه و ابم شفافه حتما میبینندزود بریم ( ما هم بریم پیش مرینت ) حوباب ها خیلی قشنگ بودم داشتم اطراف خودم میچرخیدم که یک کشتی از کنار بالام رد شد که مامان و بابام جیغ زدم مرینت بیا پایین زود باشه ویهو ( در پارت بعدی میگم برای مرینت و ادرین چه اتفاقی افتاد)

خب اینم از داستانمون ولی ادامه داره تا پارت بعدی فعلا و یک چالش برای مرینت چه اتفاقی افتاد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامه
لیسا پس پارت بعد چی شد؟؟؟؟😢😢😢
مثل همیشه عالی بود 😍😍😍😘😘😘
سلام ، عالی بود عزیزم
♥️♥️♥️❤❤❤
سلام ممنون
پارت بعدی رو بزار هر دوتا داستانت هم خیلی قشنگه
چشم میزارم و ممنون
داستانات خیلی خوبه ولی هرچه زود تر برارشو ن خواهش می کنم.
خیلی ممنون حتما