جناب شایسته

سلام این اولین رمان منه که مردم میخونن شاید بالای ده تا رمان نوشتم اما هیچ وقت کسی نخونده فقط خودم بودم اما حالا میخوام جسارت کنم و رمانمو به مردم نشون بدم امیدوارم خوشتون بیاد ❤شخصیت اول:مسیح شایسته ❤شخصیت دوم:آرام شایسته خلاصه: این رمان داستان یه سرگردی رو نشون میده که عاشق دخترعموشه اما فکر میکنه دختر عموش عاشق علی پسرعمشونه(فیروزه) تا عروسی سهند برادر علی و ریوا دخترعمه(فرزانه) این داستان از عاشقانه های سیاه و سفیده که خوندنش خالی از لطف نیست??❤?? کامنت یادتون نره

?️‍?مسیح?️‍? من:آراد روی این پرونده کار کن بوهای خوبی نمیاد آراد:باشه ولی به نظرم خودتو درگیر نکن بهتره رو آرام تمرکز کنی من:باشه حالا یه کاریش میکنم ***باز گفت آرام آخه من از دست این دختر چیکار کنم؟ خوب دیوونم کرده تاحالا کسی نتونسته بود منو شکست بده سرگرد شایسته همیشه موفق بوده اما مثل اینکه این دختره... اه ای بابا این کیه میپره وسط تخیلات من؟ چیزی نیس گوشیم زنگ میخوره برداشتمش آرامه??من:الو سلام خوبی؟آرام:خوبم مرسی مسیح یه خواهشی ازت داشتم من:بفرما آرام:میشه علیو برام بیاری کافی شاپ(..) ؟ هه چرا نگفت خودت بیا؟..بیا عشقتم مثل خودت دیوونس این دختر تورو دوس نداره اصن این مرتیکه به چه حقی با خانوم من؟...اوهو چه قپی میاد..چه خانومی؟

آرام:مسیح؟اونجایی؟ میگم میاریش؟ من:چرا؟ آرام:اگه نمیاریش من از کس دیگه ای کمک بخوام؟ من:نه نه میارم آرام:مرسی خدافظ به علی زنگ زدم راضیش کردم بردمش به میزی که آرام نشسته بود اشاره کردم:اونجاس برو بشین سری تکون داد منم رفتم حالم خیلی بد بود زنگ زدم به یکی از بچه ها که بچش مریض بود اما مجبوری میومد سرکار و گفتم من جاش میمونم آخه اداره تنها جایی بود که میتونست حالمو خوب کنه فقط اداره... ***

در زدن و گفتن از پارتی چندتا دخترو پسرو گرفتن و بقیشون راه در رو داشتن فرار کردن اه شما هم میدونید این چیزا تو ایران تابوِ این چه کاریه؟ سه تا دختر اومدن تو سه تاشون سرشون پایین بود روبه یکیشون گفتم:واقعا انقدر سخته پا بزارید رو قوانین؟از سردی صدام لرز خفیفی به تنش افتادوبریده بریده گفت:ججنااابببب سسسرووواااننن پریدم تو حرفش:سرگرد من سرگردم - بببله بببخشید ما کاری نکردیم آرام گفت بریم اونجا همیتجور که به حرفاش گوش میکردم داشتم تعهد نامه حاضر میکردم دوس نداشتم جریمه بشن البته نقدی که رئیس اداره حتما میگیره ولی گناه دارن بالاخره جونن اسم آرامو که اورد گفتم:آرام کیه؟

آرام:منم با شنیدن صدای آرام خودمون طوری گردنمو بالا گرفتم که صدای رگ به رگ شدنشو شنیدم بلند گفتم:سعیدی ؟ اومد تو احترام گذاشت:بله قربان من:خانوما رو ببر فقط ایشونو ول کن دونه ای بازجویی میکنم سعیدی:بله قربان به بیرون راهنماییشون کرد آرام موند رفتم جلو بازوهاشو گرفتم :اینجا چه خبره؟ اگه عمو بفهمه میدونی چیکارمیکنه؟ نمیدونی دیگه دق میکنه میفهمی دق میکنه! آخه این چه کاریه؟

زد زیر گریه و اومد تو بغلم:میخواستن بهم تجاوز کنن مسیح میخواستن بیچارم کنن رگ گردنم باد کردباحرص و عصبانیت گفتم:فقط اسم لعنتیشو بگو -حمید نعیمی من:گرفتنش؟ آرام:آره

تعهد نامشو امضا کرد ازم قول گرفت که به عمو نگم . ورسیدیم به اون مرتیکه رفتم جلو و یه مشت خوابوندم توصورتش مشت اول این برای این که لمسش کردی بی شرف مشت دوم این برای اینکه به آرام نگاه کردی مشت سوم این برای اینکه پاتو از گلیمت دراز تر کردی

آراد و آرام درو باشتاب باز کردنو جلومو گرفتن آراد:آروم باش پسر چیکار میکنی؟ من:ولم کن بزار بکشمش بیشرفو

آرام جیغ زد:جون من نکن بیخیال شو سرم درد گرفته بود به سعیدی گفتم :این مرتیکه رو بنداز بازداشتگاه *****من:ببرمت خونتون؟ آرام:نه نه گفتم خونه دوستمم

شغل مسیح چی بود

عشق زندگیش کی بود؟

پارت یک تموم شد خوشت اومد؟

لطفا انتقاد کنید ونظرتونو بگید تا پارتای بعدی رو بزارم