
💞😇بریم سراغ رمان💞😇
آدرین و مرینت:من آقای داماکلیس:پس مرینت و آدرین شما دوتا جایگیزین هستید مری:چچچچچیییییییی آقای داماکلیس:لطفا برید مری:باشههههههه+زدن تو سرش (الان تو دفتر مدیرن) آدرین:فردا یادت نره حتما بیایی😊 مری:باشه حتما نمیدونی پدرت چیکارم دارد آدرین:چرا میخواد طراحی کنی مری:آهان آدرین:دلت نمیخواست با من باشی آخه تو کلاس.... مری:___ آدرین:برگه ها را نظم بدیم🌈
مری:باشه⚡ آدرین:غذای مورد علاقت چیه؟ مری:پیتزا (خلاصه مدرسه تموم شد) مری:آلیا امروز میایی خونمون آلیا:وایسا با نینو مشؤرت کنم😘 مری:باشه (چند دقیقه بعد) آلیا:ببخشید مری با نینو میخوایم بریم موزه مری:باشه عزیزم بعدا بیا آلیا:مرسی از زبان مری:ناهارمو خوردم و تکالیفمو نوشتم دیگه ساعت۱۲شده بود
رفتم خوابیدم.... فردا صبح🌞 تیکی:پاشو مرینت مری:باشه تیکی:سریع آماده شو مرینت دیر میشه از زبان مری:صبحانمو خوردم و سریع رفتم مدرسه و ساعت۲مدرسمون تموم شد ساعت۴:۳۰باید میرفتم خونه ی آقای آگراست(پدر آدرین) تیکی:مری چی میخوای بپوشی

مری:تیکی این خوبه؟+اشاره با انگشت تیکی:عالیه مری:آماده شدم تیکی:واقعا خوشگل شدی مرینت(عکس بالا لباس مرینت) مری:رژ صورتی کمرنگ خوبه بزنم؟ تیکی:آره مری:باشه حالا میزنم تیكی:مرینت ساعت۴شد عجله کن مری:باشه تیکی تیکی:یک سوال بپرسم مری:بپرس تیکی:هنوزم از آدرین خوشت میاد؟ مری:معلومه که نه الان از لوکا خوشم میاد(الکی میگه به تیکی چون به تیکی زیاد اعتماد ندارد چون بهش نگفته بود آدرین کت نواره) تیکی:اوکی مری:تیکی تو میتوانی كارهایی که من میکنم را ببینی وقتی تبدیل به لیدی باگم تیکی:معلومه که نه😇
(الان تو راه هستند) مری:پس کی میرسیم؟ تیکی:۵دقیقه دیگه مری:ای کاش میشد تبدیل به لیدی شم تیکی:____ مری:تیکی میتوانم.... تیکی:معلومه که نه نباید برای اهداف شخصی استفاده کنئ😇 مری:تیکی لطفا.... تیكی:رسیدیم دیگه لازم نیست از زبان مری:خیلی سر و سنگین وارد شدم گابریل:خانم دوپیچنگ دوست دارید کجا طراحی کنید فضای باز یا بسته مری:باز گابریل:خیلی عالیه آدرین اونجا منتظرتونه مری:خیلی ممنون(تو ذهنش دارد از خجالت آب میشه) از زبان آدرین:یهو دیدم مرینت آمد کنارم و گفت کی کار را شروع کنیم خلاصه کار را شروع کردیم نصف کار که تموم شد گفتم خیلی سر و سنگین شدی مری:نه من موقع کار همیشه سردم اتفاقا همه بهم میگن
عشقولیا ممنونم که تا اینجا خواندید اگه میخواهید پارت زودتر منتشر شود لایک کنید💞💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی لطفا بعدی رو بزار
راستی به داستان دوستی عاشقانه هم سر بزن
اجی گفتی عکس بالا لباس مرینته عکسی نبود😕
نمیزاریییییییی
چرا گذاشتم من دیگه داخل این پیجم میزارم تا پارت۹ در بررسی است
حیلی خوب عدی رو لطفا زود تر بزار