
♡فصل آخر پارت 2 ♡
دراکو : این این امکان نداره !!!!! 😢😢😢😢 . توانایی نفس کشیدن از او گرفته شده اشک در چشمانش جمع است با این حال خود را جمع میکند . آستوریا : دراکو من باید یه حقیقتی رو بهت بگم من من میدونستم اون زندس یعنی اینکه وقتیکه برگشت اون اون حافظه اش رو از دست داده بود تنها راهش یادآاوری خاطرات گذشته اش بود یک سال و نیم پیش من رفتم اونجا و حافظه اونو برگردوندم اما اما اون قسمم داد به کسی چیزی نگم . دراکو : چرا این کارو کردی . 😢 آستوریا : به خاطر تو به خاطر اسکورپیوس دراکو اون بینظیر ترین آدمی عه که تا حالا دیدم اصن تو میدونی .... دراکو : آستوریا تو میتونستی بیخیالش بشی . آستوریا : اما نشدم چون چون باید یه روز با هاش مواجه بشی حالا هرچی که باشه 💔💔
# وزارت سحر و جادو انگلستان # همهمه ایی در جمعیت پیچیده که کسی از گور بعد مدت ها بازگشته همه با سالن اجتماعات میروند : هرماینی گرنجر : از همگی ممنونم که بهداین جلسه فوری تشریف اوردین خب من من خیله خب من باید در کمال سرور خبری رو به شما اعلام کنم امیلی تامسون ( صدایش میلرزد ) زندس !! یکی از جمعیت: چطور امکان داره اون مرده . هرماینی : ولی حالا زندس . + ولی اون یه مرگخوار عه به نظرم این اصلا همه خوشحالی نداره که یه مرگخوار زنده بشه از کجا معلوم از طرف لرد سیاه نیومده باشه . دراکو : اگه جرئت داری یه بار دیگه بگو . هری : خواهش میکنم آقایون و خانم ها اون برگشته به شکل معجزه آسایی زنده مونده و حالا چطور ؟ کسی واقعا چیز درستی نمیدونه اما همه ما جانفشانی های اونو در جنگ دوم جادوگری فراموش نکردیم دوستان عزیز اون جون خیلی ها رو نجات داد بخاطر اونه که دنیا از دست تبهکار خبیثی مثل بلاتریکس لسترنج در امان عه . + ولی دلیل نمیشه که بی خطر باشه قدرت زیاد اون به ضرر جامعه ما هست به نظر من اون میتونه لرد سیاه سوم باشه با توجه به اینکه آگاهی خوبی هم از جادوی سیاه داره . _ جمعیت : درسته درسته !!!!! . + کسی آیا میدونه چه بلایی سر پیتر تامسون پدر اومد ؟ یا حتی من شنیدم که اونا یه پسر هم به جز امیلی داشتن !!!! .
هری : من به همگی اطمینان کامل رو میدم پیتر تامسون پدر در جنگ هاگوارتز مردعه اما در مورد اینکه امیلی دارای برادری هست چیزی واقعا اثبات نشده و به نظر من هنوز یه شایعه اس . _ میشه دلایل تون رو در قبال زنده بودنش بگید ما هنوز هیچکدوممون خانم تامسون رو ملاقات نکردیم . صدایی پشت در : نه .... صدای سرد در را میگشاید خوده امیلی تامسون است جمعیت از ترس او پنهان میشود . امیلی : آقای بارتون حالا زنده بودنم واستون اثبات شده ؟ _ کاملا . و بر صندلی خود مینشیند . امیلی نیز بر گوشه ایی از سالن بر روی صندلی چوبی مینشیند لباسی شیک و سفید با شلواری بلند و کفش های پاشنه دار همیشگی اش بر تن کرده . هرماینی : خیله خب فک کنم این موضوع مختومه شد . امیلی : نه من درست درک نمیکنم کجای خانواده من یک برادر بوده آقای منرودر میشه بپرسم آیا شما کی از این موضوع خبر دار شدید . _ من گفتم فقط شنیدم مثل یک سیاستمدار حرف میزنید خانم تامسون . امیلی : اوه بله من یاد گرفتم یک سیاست مدار باشم
هرماپینی : و امل موضوع اصلی همایش : همون طور که میدونید غول های غار نشین شروع به پیش روی کردن بعضی از اونا نشان عجیبی داشتن شبیه دو تا بال ما نمیدونیم اونا چین شاید کوچ سالانه اونا باشع اما هفته پیش یکی از اونز شهر سر در اورد و چنتماگل اونا رو دیدن پس ما باید هوشیار باشیم خیله خب واسه امروز کافیه ختم جلسه
سالن عمومی : امیلی : پروفسور مک گوناگال میشه وقتتون رو به من بدید : البته . امیلی : من کی میتونم بیام هاگوارتز برای گرفتن چوبدستیم ؟ پروفسور : خب هر وقت که مایل بودی عزیزم ! املی : خب ..... صدای گرومپی میآید غولی بزرگ سر برآورده و در مجمع است صدای جیغ ها گوش کر میکنند . هرماینی : اوه خدای من حراست رو خبر کنید . امیلی : چوبدستیت رو به من بده نیازی به حراست نیست . هرماینی : چییییی ؟ امیلی : گفتم چوبدستیت رو به من بده همین الان . هرماینی چوبدستی اش را به او میدهد همچوم قدرتی که در رگ هایش حریان است پرتو آبی رنگی همچون صاعقه بیرون میتابد و در یک آن غول غار نشین از پای در میاید
هرماینی : اوه خدای من این فرا تر از یه قدرت بود ....... . امیلی که حالش به جا آمده برمیخیزد . + اون خادم لرد سیاهه باید دستگیرش کنید ...... _ اون خطرناکه . × باید جلوش رو بگیرید . ÷ بفرستیدش آزکابان ..... امیلی که ترسیده جیم میشود 😂
خانه ویزلی # رون : اوه خدای من دیدید چی کار کرد ؟ بینظیر بود تا قبل جنگ اسرار چنین چیزی ندیده بودم . هری : قدرتش خیلی زیاده .... . هرماینی : این به ضرر همس
حرفی ندارم 😂 پارازیت برید بعدی 😂
خب چطور بود ؟ ببخشید کم بود پارتای اول یکم کمن 😂❤ خب دیگه بپرید چالش ♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب بود عاجی جون♡♡♡♡♡♡♡
چ: تا اونجایی که یادمه چالش مسخره نداشتی!
عالی
ج.چ: هیچکدوم یادم نیست😂
وایی اجی عالی بود😀😆
چالش:نمی دونم واقعا یادم نیست😅
همه خوب بودن😄
اولین انجام اولین لایک اولین کامنت این پارت یکم از ابهام در اومدم ولی دوباره رفتم توی یه ابهام بزرگتر امیلی برادر داره آستوریا کمکش کرده با این خیلی از این کلمه بدم میاد ولی جا داره بگم پشمام خلاصه که این پارت خوب بود با اینکه کوتاه بود چالش:والا دروغ چرا اصن یادم نمیاد چالشات چی بوده اگه یادم اومد میگم
در مورد برادر در پارت های آینده میفهمی 😂❤
پشمات .... ببخشید فک نمیکردم انقدر واستون عجیب باشه 😂😂
عالییی
چالش : چالشات رو یادم رفته 😐😅
چرا همه یهو آلزایمر گرفتن بخدا من انتقاد پذیرم 😂