♡فصل آخر پارت 2 ♡
دراکو : این این امکان نداره !!!!! 😢😢😢😢 . توانایی نفس کشیدن از او گرفته شده اشک در چشمانش جمع است با این حال خود را جمع میکند . آستوریا : دراکو من باید یه حقیقتی رو بهت بگم من من میدونستم اون زندس یعنی اینکه وقتیکه برگشت اون اون حافظه اش رو از دست داده بود تنها راهش یادآاوری خاطرات گذشته اش بود یک سال و نیم پیش من رفتم اونجا و حافظه اونو برگردوندم اما اما اون قسمم داد به کسی چیزی نگم . دراکو : چرا این کارو کردی . 😢 آستوریا : به خاطر تو به خاطر اسکورپیوس دراکو اون بینظیر ترین آدمی عه که تا حالا دیدم اصن تو میدونی .... دراکو : آستوریا تو میتونستی بیخیالش بشی . آستوریا : اما نشدم چون چون باید یه روز با هاش مواجه بشی حالا هرچی که باشه 💔💔
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
خیلی خوب بود عاجی جون♡♡♡♡♡♡♡
چ: تا اونجایی که یادمه چالش مسخره نداشتی!
عالی
ج.چ: هیچکدوم یادم نیست😂
وایی اجی عالی بود😀😆
چالش:نمی دونم واقعا یادم نیست😅
همه خوب بودن😄
اولین انجام اولین لایک اولین کامنت این پارت یکم از ابهام در اومدم ولی دوباره رفتم توی یه ابهام بزرگتر امیلی برادر داره آستوریا کمکش کرده با این خیلی از این کلمه بدم میاد ولی جا داره بگم پشمام خلاصه که این پارت خوب بود با اینکه کوتاه بود چالش:والا دروغ چرا اصن یادم نمیاد چالشات چی بوده اگه یادم اومد میگم
در مورد برادر در پارت های آینده میفهمی 😂❤
پشمات .... ببخشید فک نمیکردم انقدر واستون عجیب باشه 😂😂
عالییی
چالش : چالشات رو یادم رفته 😐😅
چرا همه یهو آلزایمر گرفتن بخدا من انتقاد پذیرم 😂