
سلام این پارت سوم از داستان من هست و همونطور که گفتم از این قسمت به بعد اتفاقات زیادی میفته و حتما این داستان رو بخونید بریم سراغ داستان این پارت رو یکم طولانی میکنم
اول بالارو بخونید خب شروع میکنیم از زبان لیدی باگ :وقتی برگشتم تو اتاقم گفتم تیکی اسپاتس اف یهو دیدم مارسل داره نگام میکنه و گفت مرینتتتت تو لیدی باگی مجبور شدم همه چیزو بهش بگم بعد بهش گفتم که بهش میراکلس میدم اونم خیلی خوشحال شد و خوابیدیم .صبح از زبان مرینت داشتم خواب میدیدم دارم با آدرین ازدواج میکنم بعد شنیدم یه صدایی گفت خانم دوپن چنگ شما آقای آگراست رو به همسری میپذیرید یهو گفتم بلههههه بعد از خواب بیدار شدم دیدم مارسل و تیکی دارن از خنده می ترکن گفتم خدا بگم چیکارتون نکنه لحظاتی قبل از زبان مارسل از خواب بیدار شدم و میخواستم به مرینت بگم که تو دبیرستان دوپان ثبتنام کردم بعد تیکی هم بیدار شد و هر چقدر مرینت رو صدا زدم بیدار نشد بعد تیکی گفت میبینی مارسل من هر روز باید داد بزنم تا مرینت بیدار شه و بعضی وقتا داد زدنم فایده نداره گفتم ببین چیکار می کنم تیکی بعد درگوش مرینت گفتم خانم دوپن چنگ آیا
شما آقای آگراست را به همسری می پذیرید بعد اونم با داد جواب داد بلههههه بعدم از خواب پرید و من تیکی داشتیم از خنده می ترکیدیم بعد اونم گفت خدا بگم چیکارتون نکنه یعنی چی بعد اینکه خندمون بند اومد گفتم حالا قهر نکن یه سوپرایز دارم گفت چی گفتم منم قراره بیام دبیرستان شما خیلی خوشحال شد بعدش آماده شدیم که بریم از زبان مرینت :من و مارسل آماده شدیم و صبحانه هم خوردیم و با ماشین مارسل که هوش مصنوعی داشت و خود به خود هرجا میگفتی میرفت رفتیم مدرسه و همه ی بچه ها دورمون جمع شدن کلویی هم گفت دوپن چنگ میبینم که با مدل معروف نیویورکی مارسل مکگرانز میگردی گفتم کلویی این برادر دوقلوی منه مارسل دوپن چنگ و مارسل خودشو معرفی کرد و کلویی ازش دود بیرو زد و گفت مسخرست واقعا مسخرست ما زدیم زیر خنده و رفتیم تو کلاس جاها عوض شده بود من نشسته بودم پیش آدرین گفتم وای چیکار کنم حالا اما جوری فکر کردم که انگار آدرین پیش من ننشسته
چون رز پیش مکس نشسته بود مارسل هم رفت پیش جولیکا نشست و وقتی نشست هر دوشون قرمز شدن ولی نمیدونم چرا بعدش زنگ که خورد رفتیم حیاط و خلاصه امروز مدرسمون رو تا آخر گذروندیم و رفتیم خونه اتاق مارسل هم که آماده شده بود مارسل رفت تو اتاق خودش .از زبان آلیا :رفتم پیش آدرین بعد مدرسه گفتم آدرین به نظرت امروز بریم خونه مرینت گفت آره میخواستم الان برم گفتم منم میام یهو نینو پرید وسط و گفت منم میام بعدش سه تایی سوار ماشین آدرین شدیم و رفتیم خونه مرینت اینا .از زبان آدرین :رفتیم خونه مرینت اینا و من از دیروز خودمو آماده کرده بودم بعدش مرینت باز کرد .از زبان مرینت :یهو در رو زدن پدرم گفت مرینت درو باز کن رفتم باز کردم باورم نمی شد آدرین و آلیا و نینو بودن بعد اومدن تو و مارسل و آدرین دوباره همدیگرو دیدن و سلام کردن (یادم رفت بگم آدرین و مارسل از قدیم باهم دوست بودن )
و آدرین گفت مرینت میشه با هم حرف بزنیم منم گفتم میشنوم و اون گفت تنها گفتم باشه و رفتیم اتاق من بعد نشستیم رو تخت من که از گوجه قرمز تر شده بودم آدرین گفت مرینت ببین من فکر می کردم تو عاشق لوکا هستی برای همین چیزی نمیگفتم اما الان که از آلیا شنیدم تو عاشق منی میخوام بهت بگم مرینت من عاشقتم !یهو من خشکم زد بعد چند لحظه که مغزم راه اندازی شد گفتم چیره آدرین منم خاشقم یعنی عاشقتم بعدش دیگه از اون لحظه به بعد من دیگه جلوی آدرین لکنت نگرفتم بعدش مارسل گفت شما دوتا چقدر میخواین حرف بزنین وقت نهاره منم گفتم باشه و آدرین گفت من دیگه برم گفتم باشه و قبلش همو ب.غ.ل کردیم و آدرین رفت از زبان آدرین رفتم خونه پدرم با داد گفت کجا بودیییی گفتم پدر میشه باهاتون صحبت کنم گفت تو بگو کجا بودی گفتم خونه مرینت واسه چیش هم بهت میگم بعد رفتم و تمام ماجرا رو گفتم پدرم در کمال ناباوری گفت اشکال نداره می تونین باهم باشین هم تعجب کردم هم داشتم بال در میاوردم گفتم ممنون پدر و رفتم اتاقم از زبان گابریل:بعد رفتن آدرین ناتالی اومد تو و گفت جریان چی بود قربان منم بهش گفتم بعدش ناتالی گفت قربان آدرین خیلی خوشحاله که بهش آزادی بیشتر میدید
گفتم آره اینطوری خودمم راحت ترم و دیگه مجبور نیستم ناراحتی پسرم رو ببینم بعد ناتالی گفت بله قربان خیلی عالی میشه ولی شما نقشه ای برای به دست آوردن میراکلس ها دارید گفتم آره دارم میخوام مثل اون دفعه که اسکارلت ماث شده بودم بشه یه لشکر بزرگ 😈ولی این بار به یه نفر احتیاج داریم چون تو قراره با میراکلس طاووس که درستش کردیم بجنگی خودت که میدونی اون کیه گفت بله قربان .از زبان مرینت :بعد رفتن آلیا و نینو رفتیم تو اتاق من و مارسل گفت درباره چی داشتین حرف میزدین منم همه چیو گفتم و مارسل گفت پس خواهر من عاشق شده گفتم آره حالا ببینم تو کلاس وقتی پیش جولیکا نشستی مثل گوجه قرمز شدی چی شده گفت باشه بابا مچمو گرفتی من و جولیکا هم باهمیم گفتم ماشالا چه زود گفت بله دیگه ما اینیم 😎گفتم باشه بابا
حالا جو نگیر گفت من کجا حو گرفتم گفتم باشه دیگه بسته گفت باشه من گفتم باید برم خونه استاد فو گفت چرا گفتم میخوام به بانیکس زنگ بزنم باهاش کار دارم میخوام بدونم اگه منو کت نوار هویت همو بدونیم و تیمی که قراره فردا تشکیل بدیم هم هیویت هم بدونن مشکلی پیش میاد یانه گفت منم میتونم بیام گفتم اتفاقا میخواستم میراکلس گرگ رو به تو بدم که قدرت زوزه رو داره و تبدیل شدم و میراکلس گرگ رو از تو یویوم در آوردم و گفتم مارسل دوپن چنگ این میراکلس گرگ هست که بهت قدرت زوزه گوش خراش و دندونای سمی رو میده باید ازش برای اهداف خیر استفاده کنی و این همیشه پیشت میمونه گفت قبوله و جعبه رو باز کر میراکلسش که دستبند بود رو انداخت دستش و ریکی اومد بیرون و همه چیز رو که من قبلا براش توضیح دادم رو میدونست گفت ریکی دندونا تیز و تبدیل شد اسمش رو گذاشت گرگ سپید (نکته گرگ سفید به انگلیسی میشه وایت ولف )و رفتیم خونه استاد فو زنگ زدم به بانیکس و گفت الان میام بعد تا اومدن بانیکس به مارسل گفتم میدونستی بانیکس همون الکس خودمونه گفت نه گفتم البته از آینده
که یهو بانیکس پرتال باز کرد و اومد بیرون و پرتال بسته شد نشست گفت چی شده لیدی باگ گفتم بانیکس میشه بگی من و کت میتونیم هویت همو بفهمیم گفت آره و گفتم میتونیم تو تیمی که قراره تشکیل بدیم هم بگیم گفت مشکلی نداره و گفت با من کاری نداری گفتم نه و پرتال باز کرد و رفت بعدش من گفتم فردا روز میراکلس پخش کردنه ولی قبش باید به کت بگم که بیاد اینجا و زنگ زدم گفت گربه زبونتونو خورده پیغام بزارین پیغام گذاشتم بعد نیم ساعت اومد و گفت بانوی من این کیه گفتم این گرگ سپید برادر دوقلومه گفت بانوی تو هیچ وقت چیزی درباره خودت نمیگفتی چی شده گفتم قراره کشف هویت بشه گفت آخ جون بعدش
چند ثانیه بعد گفتیم خال ها خاموش .....دندونای بسته......پنجه ها داخل
خب دوستان بخشید که بد جایی کات کردم ولی میخوام در باره چیز هایی که درباره قدرتشون هست و من اضافه کردم بهتون توضیح بدم بریم بعدی
اینا میخوان تو شکست هاک ماث این قدرت هارو استفاده کنن خب واسه هر کدومشون یه جادویی اعمال میشه که اگه نگهبان اون یه ورد رو بخونه اون قدرتو به دست میارن برای مثال یکیشون میشه یخ و اینکه میتونن پرواز کنن مثل قهرمانان نیویورک که همشون میتونین پرواز کنن و او پروازی که میخوردن اون افزایش قدرت بهشون اجازه میده که تو فضا معلق نمونن و اینکه بتونن تو فضانفس بکشن و با اون افزایش قدرت لباساشون فضایی میشه و اون هم با یه ورد انجام میشه و یکی دیگش اینه که اونا مثل مجستیا زورشون زیاده و همشون میتونن مثل مجستیا سنگین ترین چیز هارو بردارن و آخری مرینت میتونه هر چه قدر که بخواد با قدرتش چیزهای مختلف درست کنه و آدرین میتونه هر چقدر که بخواد کتکلیزم استفاده کنه یا تو دوتا دستش کتکلیزم داشته باشه و الان دیگه میتونن هر چه قدر که بخوان تو حالت ابرقهرمانی بمونن
خداحافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستان ت خیلی شبیه داستان میراکلس کوروش هست.
از داستانش کپی کردی؟
نه فقط ازش تو یکی از پارت های داستان الانش که مینویسه اجازه گرفتم که بعضی از کوامی ها و قصر و اسم بعضی شخصیت هارو تو داستان استفاده کنم نه متن داستان رو
خیلی عالی بعدی را زود بزار