
خب خب میدونم خیلی خیلی دیر کردم واقعا ببخشید🤧💔
مین : خب من مطمئن نیستم راستش ایو:میدونم الان گیج شدی ولی لطفا قبول کن مین: اصلا بگیم درست ما فقط از یه مادر هستیم و باباتون قبول نمیکنه این رو ایو: بابام اون معلومه که قبول میکنه شما یادگاری مامانم هستین مین: اصلا قبول کنه من نمیتونم بیام متاسفم ببخشید سولی: ولی مین: معذرت میخوام منتظرم هستن و رفت از کنار چشم سولی اشک می اومد ایو: نگران نباش یه جوری راضیش میکنیم سولی: امیدوارم گفتع بودی آسمم دارع مگه نه ؟ ایو :اهوم مشکل قلبی هم دارع انگار نمیخواست به دنیا بیاد و دارو انداخته ولی نمرده به خاطر همین بچه ناقص بدنیا اومده سولی: هوفففففف این چرا اینقدر لج بازه ایو: به یکی کشیده سولی: منظورت چیه ایو: خودت از من بهتر میدونی🤪 سولی: هعییی من کجام لج بازه ایو :سولی با خودت رو راست باش 😂😁 سولی: خب یکم ایو : یکم سولی:اره لج بازم ایو: خب نمیخوای بدونی کدومتون لج بازترین ؟ سولی: منظورت چیه 😐🤔 ایو: مدرسه .لج بازی .خونه . تو. مین . سولی: فهمیدم ای زرنگ ایو ایو: خواهش اومانی سولی: اومانی 🤨 ایو: اوهوم 😂تو بزرگ تری دیگع سولی: من فقط ۲ دقیقه زودتر بدنیا اومدم 😐 ایو: اومانی اومانی اومانی و هی تکون میخورد و میگفت اومانی 🤪 سولی: میزنمت هااا😂😂
میریم پیش مین مین: نمیدونستم درست میگن یا نه ولی یه قول مامانم من یه بچه ی دردسر ساز هستم اگه من نباشم همه چی خوبه 💔بابام و مامانم زوج خوبی بودن ولی هیچ وقت با من وقت نمیگذروندن اولش خواستن به یتیم خونه بدم مامانم جلوی بابام رو گرفت نمیدونم چرا اون که نمیخواست من بدنیا بیام چرا اینکار رو کرد مامانم تو هشت سالگیم فوت کرد روزی که مین جی بدنیا اومد چند ساعتش فوت کرد💔💔اخرین بار که میرفت بهم گفت دخترم دوست دارم ازت یه خواهشی دارم مراقب خواهر کوچیکت باش اونجا اولین بار بهم گفت دخترم 💔هیچ وقت بهم نمیگفت دخترم همیشه میگفت یونگ مین بابام مردن مامانم رو تقصیر من میدونست اخه وقتی اون دارو ها رو خورد مریض شد و باعث شد کلیه اش از کار بیافته💔 یه لبخند تلخی زد و رفت سر کارش بعد از چند ساعت مین: داشتم برمیگشتم خونه بعدش باید میرفتم بمب گاز کار کنم ماسکم رو زدم و رفتم خونه در رو زدم مین جی: سلام اونی مین: سلام مین جی مین جی پرید بغلم و گفت چطور گذشت محل کارت مین: عالی بود 😉 مین جی : بیا تو مین: باشه😁 مین جی: من تمام تکالیفم رو انجام دادم مین: افرین مین جی :میگم که بریم بیرون قدم بزنیم حوصلم سر رفته🤦🏼♀️ مین: امممم بزار فکر کنم چرا مشه بیا همین الان بریم مین جی : خسته که نیستی ؟ مین: اگه بوسه مخصوصم رو بدی نه خسته نمیشم😊 مین جی:باشه بریم رفتن قدم زدن بستنی خوردن وقتی رفتن خونه باز اون ادما اومده بود مین به بدنش لرزه اومد مین جی: اینا کی هستن مین: اینا دوستای بابام هستن الان میریم نزدیک تو میری خونه باشه مین جی:باشه مین منتظر موند تا مین جی برع خونه وفتی رفت رفت پیش مردا مین: الان میرم بیارم مرد: نه نه ما دو برابرش رو میخوایم مین: چی🤨
مین رفت رو تختش خوابید امروز حتی نتونست بره بمب بنزین ساعت ۷ بود با صدای ساعتش بیدار شد کمی بهتر بود ولی زخمای صورتش چی پس! اونا رو چیکار کنه اهان ماسک میزنم ماسک سفیدش رو براشت و رفت صبحونه اماده کنه وای یادش رفته بود که غذا تموم شدع چیکار کنه مین: مین جی مین جی : اومدم اونی مین جی وقتی اومد و با این صحنه روبه رو شد چشاش گشاد شد مین جی: اونی چشیدع جرا صورتت زخمی شدع چرا دستای کوچولوت پر از زخمه مین: چیزی نشدع داشتم برمیگشتم که یه متر اومد از کنار گذشت و منم افتاد زمین زخمی شدم مین جی: چطوری خوبی میخوای نری مدرسه؟منم نمیرم ازت مراقبت میکنم مین: نه من خوبم فقط مین جی غذا جیزی نداریم بیا این پول رو تو مدرسه چیزی بخور بیا بریم زود باش مدرسه من دیر میشه هاا😉 مین جی: باشه اومدم
مین وقتی وارد کلاس همه تعجب کردن به خاطر ماسکش 😷 معلم هنوز نیومده بود کیکی یورا ارتمیس با سرعت رفتن پیش مین کیکی: هی دختر این چه وضعی هست یورا: چیکار کردی با خودت چشات رو نگاه کن این دستات چرا زخمی هست سونگ : با کی دعوا کردی ارتمیس: حالت خوبه چرا این طوری هستی کی تو رو زده مینننن حرف بزنن با تو هستم یونگی همچنان داشت با بی حسی نگاه میکرد و ادماش مین چند تا سرفه کرد تا صداش با لرزش در نیاد بعد گفت: چیزی نشده موتور از کنار رد شد و باعث شد به شدت بخورم زمین کیکی: هعیی منم باور کردم ارتمیس: تو دروغی خیلی بدی😐💔 مین یه لبخند زد درسته ماسک زده بود دیده نمیشد ولی از جاشاش معلوم بود میخنده مین: نه واقعا راست میگم یورا: بیا بشین ارتمیس : دختر زهر ترک شدم چرا امروز اومدی مدرسه استراحت میکردی خب نگاه کن سر وضعش رو سونگ: یه لحظه احساس کردم یه نفر تو رو زده اخه چطور میشه به نفر تو رو بزنه تو هفت تا پسر رو زدی و با خاک یکسان کردی همین رو که سونگ گفت از پشت کلش یه نفر زد برگشت ببینه کیه با دیدن وی سرجاش خشک شد😐💔اب گلوش رو به زور داو پایین درسته مین کنارش بود ولی بازم از ادمای یونگی میترسید وی: بابا کاریت ندارم😁 نترس اومد ازت کمک بخوام سونگ صداش رو صاف کرد و با لحن کمی اعصبی گفت : کمک ؟ وی: چون تو درس رو خوب بلدی اومدم ازت یه سوال بپرسم همین سونگ : متوحه نمیشم منظورت رو وی: درس کتاب سونگ :کدوم سوال رو میخوای بهت بگم وی :من سوال زیادی دارم بمونه ساعت ۵ تو پارک میبنمت سونگ: ببخشید ؟😐💔وی: خب چیه میخوای بگی نمیای با چشای کمی ترسناک نگاش کرد سونگ : نه نه میام (لعنت به این ترس 😑 تو دلش گفت 😁)وی دوباره لبخند زد و گفت : خوبع پس منتظرم و رفت مین:🤣🤣🤣اون داشت تو رو به یه قرار دعوت میکرد یا من اون طوری احساس کرد با چشای شیطون نگاه کرد سونگ: چی داری زر زر میکنی اخه 😐💔یورا: خوب بود به نظرم از حد زیاد رمانتیک نبود که حالم بهم بخورع ارتمیس :💔😐یورا چی میگی یورا: سبزی میگم😐💔کیکی: اینا رو ول کنید اگه وی بخواد سرش چیزی بیارع چی سونگ دوباره رنگش پرید ایشول دستی به شونه ی سونگ گذاش و گفت ایسول: خیالتون تخت این کار رو نمیکنه کیکی: از کجا ندونیم هم دست نیستین؟ایسول: هوففف بهتون خوبی هم نیومده مین: به نظرم ایسول درست میگه یوراا: چی تو الان باهاش موافقت کردی؟
مین: خب راست میگه و شونه ای به بالا انداخت 😐💔ارتمیس: الان دیگع واقعا باید بترسیم که اتفاقی میافته🚶🏻♀️🕳💔 سونگ چشاش گرد شد مین: ارتمیسسسس ارتمیس : خب چیه راسته دیگه😐ایسول هر چی بگه اتفاقی نمی افته میافته بر عکس عمل میشه 😐 یورا با مشت زد رو میز کیکی و ارتمیس :چیته دیونه سونگ هم همین طوری مونده بود 😐💔 یورا: پیداش کردم مین: چیه رو 😐 یوراا: ببینید اگه ما پچ پچ پچ پچ پچ (چیه فکر کردید میگم میخوان چیکار کنن نخیر نمیگم😁) ارتمیس : افرین من موندم چطوری تو اون مغز بی مغزت این فکر اومده 😐💔 یورا: موز نخور 😐 کیکی: هعییی مین تو هم میای(بعد نگاه کرد و مین رو میز خوابیده ) ارتمیس: این چیکار میکنه که انقدر خسته میشه سونگ: بچه هاا من میترسم کیکی: چرا اون وقت ما با نقشه ی که کشیدیم حله همه چی سونگ : میگم هاا من چی بپوشم ؟ یوراا : 😐💔سونگ الان جدی هستی 💔😐 سونگ : خب چیه 😐💔✌🏻 ارتمیس: بسههه لطفاا 😐💔ببینید این مین چرا انقدر خسته میشه 💔😐 کیکی :واقعا نگرانش هستم نکنه تو ماجرای هست 😔 یورا: راستش منم نگران شدم دستای خوشگلش رو نگاه کن ☹ سونگ: اهوم خیلی خسته هست که معلم اومد بعد از تموم شدن کلاس معلم زنگ تفریح بود یورا: بیدارش کنم 😐💔 سونگ: 💔😐 ارتمیس: نه ببین چقدر خسته هست😔 کیکی: بزار بخوابه نگاه چه مظلومانه خوابیده 💔☹ یورا: بعضی وقتا واقعا احساس میکنم تو اومانی ما هستی 😐💔 کیکی : شاید هستم😁 ارتمیس : اومانی من گشنمه بهم پول بده برم کیک بخرم کیکی:😐چیه فکر کردی میتونی ازم پول بگیری نمیتونی اومانی میگه برای لاغر شدن احتیاج داری که کمی رژیم بگیری نگاه کن خودت رو ارتمیس:یااااا 😐💔خدیا ژونم وقت داشتی به اینا عقل بده💔😐 یورا: بزنین بریم بیرون 😐💔این بیدار میشه راستی سونگ کجاست💔😐 کیکی: نمیدونم بریم💔😐
دیدن که یونگی با خشم دارع نگاشون میکنه و مین هم با لبخند شیطونی 😁 یونگی :الان داشتین چه غلطی میکردین؟ جین :هیچی وی:هیچی ما چیزی ندیدم چیزی هم نشنیدیم جیمین:موافقم جیهوپ: ما چرا اینجایم ارتمیس: ضایع نکنین😐💔 جیهوپ :چی میگی😐 ارتمیس : هیچی کردین رفت😐💔 مین: دیگع پاشین سرما میخورین راستی الان اقای £(خب چی بگم😐💔)میاد هااا یونگی داشت میرفت بشینه که مین دستش رو گرفت یونگی: چته 😐 مین: اون پماد فکر کنم ماله منه یونگی: نه کی گفته مین:کی ابنجا زخمی شدع هیونگ !بده به من دیگه! گرفت و بازش کرد میزد که یونگی: من چند بار بگم مین: اییی یونگی : اروم بزن بده به من بلد نیست بزنه
دیدن که یونگی با خشم دارع نگاشون میکنه و مین هم با لبخند شیطونی 😁 یونگی :الان داشتین چه غلطی میکردین؟ جین :هیچی وی:هیچی ما چیزی ندیدم چیزی هم نشنیدیم جیمین:موافقم جیهوپ: ما چرا اینجایم ارتمیس: ضایع نکنین😐💔 جیهوپ :چی میگی😐 ارتمیس : هیچی کردین رفت😐💔 مین: دیگع پاشین سرما میخورین راستی الان اقای £(خب چی بگم😐💔)میاد هااا یونگی داشت میرفت بشینه که مین دستش رو گرفت یونگی: چته 😒 مین: اون پماد فکر کنم ماله منه 😁 یونگی: نه کی گفته 😐💔 مین:کی اینجا زخمی شدع هیونگ !بده به من دیگه! گرفت و بازش کرد میزد که یونگی: من چند بار بگم 😑 مین: اییی یونگی : اروم بزن بده به من بلد نیست بزنه😑💔
مین: نه میزنم مین: جمله ام سوالی نبود دستوری بود کل پسرا و دخترا: 😐💔🙄😶 مین: شمام اون طوری نگاه نکنی برید بشینین سر جاتون ورگرنه 😑بعد یه نگاه ترسناکی کرد همه رفتن نشست یونگی هم دست مین رو گرفت و گذاشت رو صندلی خودش بعد خودش ایستاد در پماد رو باز کرد جلوی مین ایستاده بود تا دوستاش نیبین اروم ماسک رو برداشت و زد جای زخم بعد زیر چشمم میزد که یه لحظه نگاهش افتاد به چشماش مین: یونگی یونگی یونگی باهاتم هاااا یونگی 🤦🏻♀️معلم اومد بشین دستش رو گرفت و کنار خودش نشوند بعد اونجا چشمک زد که کیفش رو بدن وسط های کلاس بود که مین نگاع شیطونی به یونگی کرد و گفت : چرا اون طوری نگام میکردی😁یونگی:چیزی زدی💔😑 مین: نه فقط اگه متوجه بودی ۱۰ دقیقه داشتی نگام میکرد صداتم میکردم نمیشنیدی🙄💔
خب خب بازم معذرت میخوام به خاطر تاخیر🚶🏻♀️🕳💔🤧پارت چهار زود قرار میگیره 💔🤧
بابای🤧💔😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عاجو...من این پارت و خونده بودم وی چون تو تستچی نبودم نتونستم کامنت بزارم ببخشید.
عالی بود💋⚘
خوداااااااا😻😻😻😻😻😻💖💖💖💖عاشق این داستانتم😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
فیدات عشخم😁💖❤❤❤❤💖💖❤❤💖❤❤❤❤❤💖💖❤💖❤💖میگم برات تقلب میشه ها😂💔تو پارت داستان رو زود تر از بقیه 😂💔میگیری💔😂میخونی😂💔