10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💜 BTS 💜 انتشار: 4 سال پیش 94 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب بزن بریم
از ماشین پیاده شد و طرف در عمارت رفت درو براش باز کردن نامجون و پیدا نکرد رفت پشت خونه دید که نامجون مثل همیشه کارش و درست انجام داده
ماق
مافیا ها ایستاده بودن نزدیک نامجون شد نامجون بهش لبخندی زد
شروع به حرف زدن کرد : خب فکر کنم قبل بهتون توضیح دادم که باید چیکار کنید
بعد هه مین شروع به حرف زدن کرد : امید وارم توضیحات بدردتون خورده باشه خب شما توی این ماموریت تنها نیستین منم هستم اگر می خوایم اون پیر مرد و نابود کنیم ... اول اون و نابود میکنیم ... بعد ... نوه اش و... خب هر کدومتون سوار یه ماشین بشین منم سوار ماشین خودم میشم
همه بله محکمی گفتن و سوار ماشین شدن
توی راه بودن
بعد از چهل دقیقه رسیدن اول گذاشت بقیه حمله کنن تا بعدش اون و دستگیر کنه و یه گلوله توی مغزش خالی کنه
بقیه داشتن بادیگارد های اون پیر مرد و میگشتم وارد خونه میشدن بعد از یک دقیقه یه نفرشون اومد بیرون هه مین از ماشین پیاده شد
یکی از مافیاهاش کن سمتش اومد گفت : آقا نیستن هه مین : چی یعنی چی
بعد با سرعت زیاد خودش و داخل عمارت انداخت واقعا نبود با یه مشت زد کف دستش یهو پاهاش سمت اتاق و گرفتن وارد اتاق اون پیر مرد شد همه وسایلاش و بهم ریخت لایه همه پرونده ها رو باز کرد یهو یه چیزی پیدا کرد
لیست عمارت های همون پیر مرد روی هر پرونده ای اسم عمارت ها بود اسم ها رو شمرد : ۱ ... ۲ .. ۳ .. ۴ .. ۵ پنج تا عمارت با این میشه شیش تا از اتاق بیرون پرونده ها رو هر کدوم و به یکی داد : هر کدومتون یکی از پرونده ها رو بردارین و به عمارت ها حمله کنین اگر کسی نبود آتیشش بزنین اگرم خواستین به نامجون بگین افراد بیشتری رو براتون بفرسته با اسلحه های بیشتر خودتون کارها رو بدین اگر اون مرد و پیدا کردین بهم خبر بدین من رفتم
یکی از افراد : آقا اگر پیداشون نکنیم چی ؟
هه مین : به نفع تونه که پیداش کنین وگرنه میدونین که چی میشه
بعد سوار ماشین شد و حرکت کرد
بیست دقیقه گذشت نمیدونست باید کجا بره یهو از یه چیزی یادش اومد به همون جا حرکت کرد
بریم پیش نامجون هیونگ 😅:
وقتی که مطمعن شد که هه مین و افراد حرکت کردن گوشیش و گرفت و همون کاری که آقای کیم گفت و انجام داد
گوشیش و پیش گوشش برد با سومین بوق برداشت : الو آقای سونگ ( بچه ها سونگ هم مثل نامجون کنار پدر بزرگ جیمینه و پدر بزرگ جیمین بهش اعتماد داره ) سونگ : چیه وی می خوای نامجون : بهتره زود با اون رییست فرار کنی چون ... سونگ : چون چی عوضی باز تو با اون رییس عضویت چیکار کردی نامجون : باید بگم که امروز روز مرگتونه خب هه مین خان دارن با دارودستشون به سمتتون میان باید فرار کنین بعد سونگ : عوضیا بعد گوشی قطع شد
نامجون یه پوزخند زد و گوشیش و گذاشت توی جیبش بعد وارد عمارت شد و از پله ها بالا رفت وارد اتاق آقای کیم شد اما ایشون و ندید از یکی از بادیگاردی که از اونجا رد میشد گفت : ببینم رییس کیم کجاست ؟ بادیگارد : خب فکر کنم توی اتاق .. خانم سالی هستن نامجون : آها باشه بعد طرف اتاق حرکت کرد
در زد : بیا تو وارد اتاق شد
آقای کیم توی اتاق روی تخت دخترش نشسته بود : کاری که گفتم و کردی نامجون : بله آقا ... ولی شما اینجا چی کار میکنید شما حالتون بده نباید حرکت کنید آقای کیم : بنظرت مقصر مرگ سالی .. منم ؟ نامجون : ... اون فقط یه اتفاق بود همین حالا پاشین برین اتاقتون
کمکش کرد و برد توی اتاقش
خب حالا بریم پیش کوک : در خونه رو باز کرد و وارد خونه شد یه نگاهی به دست شکستش انداخت بعد رفت توی اتاق و لباسش و عوض کرد و خودش و انداخت روی تخت چشماش و بست نفهمید که کی خوابش برد یهو با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شد اهمیت مرد و گوشی رو برداشت جواب داد : بله هی وو
هی وو : هی پسر چطوری برات یه سورپرایز دارم کوک : خب .. چیه هی وو : تو رو توی کمپانی که دوست داشتی با هان سو ثبت نام کردیم کوک از جاش پرید : چی
حالا بریم پیش کوک :
همین که اومد خونه یواش خودش و انداخت روی تخت یه زیر چشمی به دست شکستش نگاه کرد : هووووف واقعا افتضاحه
چشماش و بست و نفهمید که کی خوابش برد اما همین که داشت چشماش گرم میشد گوشیش زنگ خورد لباس و محکم بهم فشار داد : اههه اهه بلند شد و گوشی رو جواب داد : بله هی وو هی وو : هی کوک چطوری کوک : خوبم چیه چی شده هی وو : بزار حدس بزنم خواب بودی کوک : برو سر اصل مطلب هی وو : خب میدونم که قراره سوپرایزش بشی بخاطر همین من و هان سو یه کاری برات کردیم کوک : چی هی وو : تو رو توی کمپانی که دوست داشتی ثبت نام کردیم کوک که دیگه خواب از سرش پرید : چییییی هی وو : چیه خوشحال نشدی خودت توی زندان میگفتی که دوست داری توی کمپانی بیگ هیت ثبت نام کنی کوک : آخه . من . اه آخه چرا بدون مشورت من اینکار و کردی اصن میدونی صدای من چطوریه هان هی وو : من نمیدونم حالا خودت یه کاریش بکن خدافظ کوک : هی احمق با توام یهو صدای بوق گوشی بلند شد : اینا واقعا کله شقن گوشی رو گذاشت روی میز : بیا دیگه خوابم نمیگیره
بریم پیش ا/ت :
از یکی از پرستارا سوال کرد که ساشا کجاست و گفت که اولین بار توی حیاط دیدش بخاطر همین رفت توی حیاط یه با نگاهش حیاط و زیر و رو کرد که چشمش به دختری که پشت بهش بود افتاد با موهای قهوه ای که با کش مو بسته بود رفت طرفش : ساشا
ساشا برگشت و با لبخند به ا/ت نگاه کرد : ا/ت تو که یه روز دیگه مرخصی داشتی ا/ت : آره خب حوصلم سر رفته بود ساشا : ببینم اون دوتا رفتن ا/ت : آره ساشا : آها ا/ت : راستی ... جانی کجاست ساشا : بره گورش و گم کنه ا/ت : چی ... چی شده ساشا : هیچی بابا ا/ت : خب بگو چی شده دیگه ساشا : میدونی اومده پیش من و گفته با من ازدواج میکنی منم گفتم .. نههههه
ا/ت دستش و گذاشت روی دهنش تا خودش نگییره اما نتونست تحمل کنه و خندید ساشا بهش نگاه کرد : چیه کجاش خنده داره ا/ت : آخه ... دختر تو هههههه واقعا خنگی بعد یه نفس گرفت و صحبت کرد : تو واقعا خنگی ساشا : چرا
ا/ت : تو مگه نگفتی یه شوهر می خوای که دکتر باشه مثل خودت ساشا : خب ... آره اما این چه ربطی داره ا/ت : واقعا خنگ شدی خب جانی هم دکتره ساشا : خب من ... جانی رو دوست ندارم ا/ت : آره جون خودت از چشمات مشخصه بعد یه سکوت کوتاهی بینشون حکم فرما شد ساشا : خب من چیکار کنم اون یه دفعه ای گفت منم گفتم نه خب میشه گفت ... بعد یه کوچولو سرش خاروند ... سوپرایز شدم ببینم چرا تو اصن خودت ازدواج نمیکنی
ا/ت : باز شروع شد ساشا : نه خیر دارم راست میگم این همه دورت پسر هست ا/ت با تعجب سرش و سمت ساشا برگردوند : کی مثلاً ؟ ساشا : ناراحت نشیا اما هر دوشون خوشگلا
بعد هنگام حرف زدنش با دوستاش بازی میکرد و ا/ت با تعجب به اون نگاه میکرد : بعد یکی شون دستش شکسته و اون یکی چاقو خورده بود اونی که دستش شکسته رفته بود زندان و ا/ت : بسه فهمیدم کوک و جیمین درسته ؟ ساشا : آرهه خودت فهمیدی هوم ؟ ا/ت : خب کدومشون و انتخاب کنم ساشا : راستی الان که بحث زندان شد ببینم از ... هه مین ... خبر داری ؟ ا/ت که یکم عصبانی شده بود گفت : نه چرا باید ازون خبری داشته باشم ساشا : خب چون ا/ت : مگه نگفتم اسمش دیگه جلوی من نیار پس اسمش و نیار ساشا لباس و آویزون مرد و به جلو نگاه کرد .
خب اینم از این پارت امید وارم خوشتون اومده باشه آجی ها تا پارت بعد بای ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
مثل همیشه عالیه
بوس مرسی عزیزم 😘😍😍
عالی بودددددد 😍 😍 😍 😍
عاشق داستانتم ترو خدا زود داستانتو بزار 😢 😭 😭 😭
مرسی عزیزم توی بررسیه بیاد ببینید ❤️❤️❤️