
من باز امدم با این پارت احتمالا تا ی هفته بعد پارت 18 نیاد! هنوز کلی ماجرا مونده ولی میخوام زودتر تمومش کنم
*دستور العمل جدیدو. واقعا که نمیخواد خودم انجام میدم. یه مرد که فکر کنم محافظش بود شهردار رو صدا زد و گفت : قربان! یه چند لحظه تشریف میارید؟ یه کار خصوصی دارم!.، * چیه بگو؟ _ تو داری چیکار میکنی؟ کدوم دستورالعمل؟ کدوم شهر ........ « ینی حرفشو تموم نکرده وسطش حرف زد » * اولا تو نه و شما، من رییستم،! دوما به ت هیچ ربطی نداره _ اولا خودت میگفتی من دوستتم نباید رسمی صحبت کنم، دوما همیشه زمانی که نمیخای.، به من ربطی نداره، ولی اونجور وقتا همیشه ازم کمک میخوای؟ * همینه که هس. _😐😬😬😬ااااهههه * خب خانم شما دقیقا قراره چقد اینجا بمونید؟ + خب من... نمیدونم شاید مجبور شدم تا 5 سال هم بمونم * پس بیشتر از یک سال؟ + بله درسته! * با چه کسی اومدید؟ + با نامزدم « الیویا » اینو که گفتم سرفه کرد و قرمز شد. انگار ناراحت بود. وا + حالتون خوبه؟ * بله خوبم، خب همسرتون کجان؟ + ام...خب ایشون مهمانخانه * باید ایشون رو ببینم. لازمه! + خب چشم الان میارمشون « الیویا رفت » * هی جان! به نظرت واقعا نامزد داره؟ اصن شبیه ازدواج کرده ها نیست _ مگه با ظاهر هم میشه تشخیص داد؟ * آره! اما بیشتر رفتارش.. فک کنم داره دروغ میگه! 🤔 _ دروغ؟ برا چی خب؟ :-[ * نمیدونم میفهمیم! « راوی » الیویا ادوارد رو بیدار کرد و بردش اونجا اون نمیتونست خیلی خوب نقش یک همسر رو بازی کنه و معلوم بود نامزد نیستن 😐😂:-/
* خب خب! چقدم به هم میاین! + داری مسخره میکنی؟ 🤨 شما چطور جرأ..... ( ادوارد تا الان با _ نشون داده شده ولی از این ب بعد - ) - عزیزم آروم باش:-) * بعله آروم باش. چون من متوجه شدم شما دروغ گفتی خانوم + چ... چی... چیییییییی؟ 😰😰😰😰😱😱😱 * خب.. برای چی؟ اعتراف هم که کردی! + خ.. خ... خب... * این با مرد با شما چه نسبتی داره؟ دو تایی با هم گفتن : پسر عم... + پسر عمو * خب چرا دروغ گفتی؟ ............. * چرا جواب نمیدین? _ قربان! دستگیرشون کنم؟ * بکن! + چییی؟ اما برای چی؟ مگه ما چیکار کردیم؟ * دروغ به
* دروغ به یک شهردار یک جرم محسوب میشه فهمیدین؟ + چی؟ « داد میزنه و خیلی تند » دروغگویی جرمه اما شلاق زدن کسی که فقط سیاهه جرم نیست؟ شما بی عدالت ترین کشورین اونوقت داری حرف از حقوق هر شخص میزنی؟ آره؟ اگه جرأتشو داری منو از اینجا ببر! اونوقت منم میدونم چیکار کنم فکر میکردم آمریکا مردم و مسئولان خوبی داشته باشه وللییییی کاملاااااا اشتباه بودهههه برا خودم متاسفم که همچین فکری کردم بیا بریم اروارد * جان! « راوی » جان هم نذاشت تا الیویا و ادوارد برن و به هر دوشون دستبند زد * خب حالا برو بیرون ×|×
الیویا دیگه تصمیم گرفت واقعیتو بگه. چون واقعا خسته شده بود از این همه مکافات! + باشه. همه چی رو تعریف میکنم من انگلیس که بودم بانوی ناظر قصر پادشاه بودم! وزیر پادشاه رو کشت و انداخت گردن من. * چرا گردن تو؟ + مفصله..... * خب بگو _ الیزابت داری چیکار میکنی؟ * واو پس اسم شریف الیزابت؟ + بله. من متوجه شدم پدرم.............. « راوی » دیوووونهههههههههههههه😠😠😤 چرا همه چی رو گفتی؟ + و همینطور که میدونی اومدم اینجا یعنی امریکا.خب حالا منو دستگیر کنید و به انگلیس تحویل بدید!
* هی! ببرشون اون محافضه : چشم قربان! بیا بریم « الیویا » ما رو برد بیرون.. وقتی رفتیم بیرون حدود 5 سرباز هم اونجا بودن.. وقتی محافظ اونا رو دید اولش جا خورد ولی بعدش ما رو تحویل داد ب اونا... انگار میخواستن حرف بزنن ولی نذاشت بعدش هم شهردار رو اورد
و همراهیش کردن.. ما رو هم بردن به قصر
فکر میکردم که باید ببرن ما رو به بازداشتگاه اما....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام سلام من همونم ک بت گفتم سرباز شناختی دیگِ؟😍خو اگِ شناختی بهت پیشنهاد میکنم داستانمو بخون پرسیدی چ ژانریِ منم ج دادم میتونم بری ببینیش😊
سلام
آره شناختم مگه میشه نشناسم😂✌🏻✌🏻
باشه این مدت سرم شلوغ بود خداییش، و گرنه خیلی کنجکاو بودم بخونم
هر موقع تونستم میخونم
تنکس😍😝
اخه چرا چرا جایه به این حساسی کات می کنی ها مگه مرض داری
داستان اگه جای حساس کات نشه ک داستان نی
شلغمه^_^ 😂😂😂😂😂😂😂