
سلام اومدم با پارت ۲
از زبان ادرین پلگ تو گفتی حپه قند. پلگ نه تو گوشات سنگینه برو گوش پزشکی . ادرین باشه من رفتم سر کلاس از زبان مرینت بعد چند دقیقه ادرین و بعد خانم اومدن تو کلاس یهو خانم گفت امروز به کلاسمون یک شاگرد اضافه میشه به نام لوکا و لوکا اومد تو کلاس و بعد یهو چند دقیقه به کلویی زل زد و کلویی هم همینطور که منم قضیه رو فهمیدم
بعد لوکا گفت خانم میشه من کنار کلویی بشینم که خانم گفت کلویی مشکلی نداری که کلویی گفت په نه چیزه نه ندارم که الیا گفت مرینت دوم به کلاس اضافه شد بعد کلاس یهو ادرین اومد پیشم و گفت مرینت میشه با هم صحبت کنیم منم گفتم بله ( بدون لکنت) گفتش پس ساعت ۷ بعد از ظهر تو برج ایفل میبینمت منم گفتم باشه
رفتم خونه که تیکی از تو کیفم در اومد من ازش پرسیدم تیکی به نظرت چرا ایندفعه جلوی ادرین به لکنت نیوفتادم تیکی گفت چون تو میخوای ادرین رو فراموش کنی گفتم اره راست میگی بعد یهو در خونه رو زدند و من رفتم پایین که دیدم یه پسره اومد تو خونه که فرقش با من فقط جنسیتمونه من گفتم بابا لاین پسره کیه که یهو اون گفت مامان ، بابا بهش نگفتین من گفتم چییییییییی مامان بابا که یهو مامانم گفت صبر کنید الان میگم

مرینت تو وقتی بچه بودی ما برادرت رو گم کردیم و هفته پیش پیداش کردیم و گفتیم بیاد پاریس من یهو بدون کنترل خودم پریدم تو بغلش بعد که اومدم بیرون گفتم اسمت چیه گفت مارتین مرینت کوچولو که من گفتم چقدر فاصله سنی داریم بابا گفت مارتین ۵ دقیقه بزرگتره گفتم ای بابا حالا من با مارتین میرم تو اتاق( عکس مارتین)

منم بردمش بالا و همه چیو گفتم جز اینکه لیدی باگم اونم گفت خواهر عاشق من ادرین اگرست رو کاملاً میشناسم حالا بگوتا حالا جلوی این کاگامی خانمی که شما میگید هم قرمز شده و هم عرق کرده؟؟؟؟؟ من گفتم نه اون گفتش اگه جلوی تو اینطوری شد یعنی عا..ته گفتم واقعاً ؟؟؟؟؟؟ گفتش بله

منم بردمش بالا و همه چیو گفتم جز اینکه لیدی باگم اونم گفت خواهر عاشق من ادرین اگرست رو کاملاً میشناسم حالا بگوتا حالا جلوی این کاگامی خانمی که شما میگید هم قرمز شده و هم عرق کرده؟؟؟؟؟ من گفتم نه اون گفتش اگه جلوی تو اینطوری شد یعنی عا..ته گفتم واقعاً ؟؟؟؟؟؟ گفتش بله
یهو چشم خورد به ساعت و گفتم وایییییییییییی قرارم با ادرین که مارتین گفت پس باهاش قرار داری که یهو نفهمیدم چی شد و چشام سیاهی رفت از زبان مارتین یهومرینت غش کرد می خواستم برم به مامان و بابا بگم که یهو یه موجود عجیب غریبی از تو لباس مرینت اومد و گفت سلام من تیکی کوامی مرینت راستش مرینت لیدی باگه و چون هم نگهبانه قراره به من قدرت جدید اهدا بشه و لی چون مرینت نگهبانه اون به جای من غش کرده
گفتم یعنی خواهر من لیدی باگه تیکی گفت بله وگفتم اوکی ( بیخیال) یهو مرینت بهوش اومد و گفت چی شده؟؟؟؟؟؟ تیکی ماتجرا رو تعریف کرد و گفت قدرت جدیدش اسکن مردم و من رو همین الان کرده که دیده هویت مرینت رو به خوب کسی گفته
مرینت گفت قرارررررررررررم و رفت از زبان مرینت راه افتادم برم برج ایفل که تو راه یهو یک شرور دیدم و رفتم تو یک کوچه تبدیل شدم و رفتم پیش شرور که یهو

ببخشید کم نوشتم سعی میکنم بیشتر بنویسم من دارم یک داستان دیگه هم مینویسم به نام زندگی الی خوشحال میشم هر وقت منتشر شد اونم بخونید چالش کدوم ماه به دنیا اومدی من که فروردینی ام دوستان شاید امروز یک پارت دیگه ام نوشتم بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام من آذر هستم عالی بود هب تست های منم سر بزن
مممنون حتماً
پارت سه رو گذاشتم
سلام😅
پارت اول داستان ادرینتیم منتشر شد لطفا بخونش و نظر بده😘
چشم حتماً
خیلی خیلی خیلی ........... خوبها عالیه بازم بزار
ممنونم
عالی است بازم بزار