سلام این اولین بار منه که دارم داستان مینویسم و شاید خیلی طولانی نباشه ولی بعدا طولانی تر میشه و این داستان از ادامه فصل ۳ مینویسم و داستان از اونجایی شروع میشه که مرینت آدرین کاگامی رو در حال 💑 میبینه و داستان از اونجا شروع میشه بریم برای داستان
اول بالا رو بخونید خب از زبان مرینت : وقتی که اون صحنه رو دیدم دنیا رو سرم خراب شد کم مونده بود گریم بگیره ولی خودم رو نگه داشتم بعد اینکه بستنی تموم شد از لوکا خداحافظی کردم و به آلیا گفتم من حالم خوب نیست میرم خونمون و اونم گفت باشه و رفتم تو اتاقم و خیلی گریه کردم با خودم گفتم من چرا هنوز با اون کاگامی دوستم دیگه دوستی ای بین من و اون وجود نداره و اون روز رو با ناراحتی گذروندم . فلش بک به وقتی که مرینت رفت از زبان آلیا :بعد رفتن مرینت دیدم بقیه هم کم کم رفتن و نینو هم خداحافظی کرد و من اونجا نشستم و فهمیدم مرینت چرا ناراحته و اتفاق هایی که افتاد مثل کشف هویت ما چهارتا برای هاک ماث و کلویی فکر کردم
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
خیلی خیلی عالی بود💖💖مشتاقانه منتظر بقیشم.باقدرت ادامه بده.به داستان های منم سر بزن و لطفا نظر بده.لایک کردم:لایک
ممنون و حتما من تا پارت ۵ نوشتم و تستچی یکم دیر منتشر میکنه
عالی بود 💐
ممنون