
سلام به همه اگه دوستاشتین بهم بگین
دختری با لب های صورتی غنچه وارش پوستی سپید به سپیدی برف موهای همانند تاریکی شب لباسی نیم تنه شلواری بلند کفش هایی با ارتفاع 5سانتی متر در خیابانهای غم و ماتم زده شهر که گویی با درختان زرد رنگ خزان انس و الفتی خاصی گرفته اند با استواری و ارامی به سوی محل قرارحرکت میکند . اهسته از پله های چوبینرکتابخانه بالا میرفت در تجسم هر کس در ان حوالی چشمان سیاه ایملی را همانند توسنی سرکش و تشنه ی هیجان به نظر میرسید . بروی صندلی چوبین صیقل داده شده دختری با چشمان عسلی تیره پوستی سبزه روشن چهره ای متفکر به چهره ی شهر ان سوی پنچره مینگریست که ناگهان با صدای ایملی ازجای پرید با دیدن صورت او لب خندی زیبا بر لبانش نشست . ایملی _ درنگاهت پنجره چه داشت که به ان خیره شده بودی ؟ ماری _ پنجره برایم همانند دری بود که شهر ساده ای خاکستری را نمایش میدهد. _شهرمابرفی است اری برف برفی که نمیدانست در گذشته چه رنگی بوده و حالا جامه ای سفید رنگ بر تن کرده است.
_ ای کاش این شهر همانند گذشته ها رنگی بر تن میکردکه لذت دیدن را بر چشمانش بچشاند. _ راستی داشت یادم میرفت چند شب دیگه جشن هالوین هست و من دوست دارم یه کار هیجان انگیز مثل احضار روح رو انجام بدییم. هستی ؟ _وای چه جالب جشن ترسناک کار ترسناک چرا که نیستم هستم به جک هم میگم وسایلش رو اماده کنه مارسل هم هست یانه؟ _اره نگران مارسل نباش اون من هر کاری کنم کنارم هست ؟ ایملی و ماری ساعت ها در کتابخانه به دنبال وقایع ترسناک گذشته مطالعه میکردند که ایملی کتابی به اسم جسد هایی که هرگز یافت نشد پیدا کرد و به همراه ماری شروع به خواندن کردند در اغاز عکس دختری با موهای قهوهای لباسی که مشخص بود مال زمان حکومت رومیان در بریتا نیاست او با همسرش رابرت دودلی که یکی از اشراف بود
همسر او بعد از مرگش روحش را در جنگل ویچ وود میبیند که میگوید بعد از 10 روز خواهی مرد و این اتفاق افتاد اما هیچ کس راز مرگ او را کشف نکرد. درنوامبرسال1948 20 نفر در این جنگل به قتل رسیدند که 11نفر از انها کودک بودند و50 سال قبل نیز 4 دانشجو برای گذراندن تعطیلات خود به این جنگل رفتندکه هرگز باز نگشتند و اجساد و علت مرگ همه کسانی که در این جنگل نا پدید شده اند تا کنون کشف نشده است . ایملی با صورتی که تمام اجزایش حکایت از استسغای هیجان دارد و در دور چشمه ی ابی دیده را میتوان یافت . به همراه ماری از کتابخانه خارج شد و به سمت خانه حرکت کرد.
در ان سوی شهر جک و مارسل در زیر سایه ی درختی تنومند که قدمت ان به 200سال قبل باز می گشت در حال خواندن کتاب اموزش احضار روح از متون قدیم کتابخانه ی قدیمی شهر بودند. شیوه احضار ارواح: 1)افراد شرکت کننده تعداد انها کمتر از4 نفر نباشد و امادگی روحی و جسمی برخوردار باشند. 2)یک واسطه انتخاب کنید تا با روح مورد نظر گفت و گو کند . 3)میزی گرد یا بیضی برای حلقه زدن در کنار هم. 4)میز را چیده و کمی غذا ب روی ان قرار دهید . 5) تعدای شمع کمتر از 3تا نباشد. 6) دست های یک یگر را بگیرید .
) (نام روح) عزیز برایت هدایایی از زندگی به مرگ اوردیم با ما صحبت کن و در میان ما حرکت کن و3بار تکرار کنید. 8) از سوالات ساده شروع کنید و اگر تر سیدید حلقه را شکسته و از روح تشکر کنید. مارسل کتاب را به کتابدار کتابخانه تحویل داد و با جک به خونه رفتند . اهسته در را باز کردند که متوجه صحبت ها ایملی و ماری شدند و گفتند ما شیوه ی احضار ارواحح و بلدیم اما باید اسم یه روح رو مشخص کنیم
امیدوارم خوشتناومده باشه اگه دوستش دارین بگین ادامه بدم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام داستان فوق العاده ای بود برای دختری که ۱۸سالشه عالیه تبریک میگم بهت
راستی میشه اجی بشیم؟ من مهسا ۱۷ سالمه و تو؟
چرا که نه من 18 سالمه
وای عالییی بود من که عاشقش شدم تورو خدا ادامه بده😍😍😍😍😍😊😍😚
خوشحالم خوشت اومد حتماامروز میزارم باقیش رو
امیدوارم خوشتون بیاد نظربدین بی زحمت