6 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♡●シカジカト●♡ انتشار: 4 سال پیش 34 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام...اومدم یه داستان کوتاه براتون بگم خودم خیلی دوسش دارم گفتم بزارم🤗این یه داستان یک پارتی هست😇امیدوارم خوشتون بیاد😘
اول بالا😘
همه برای رسیدن به لِنُم هیجانزده بودند. همه میخواستند زودتر آدم بودن را تجربه کنند؛ احساس کردن تکتک مولکولهای هستی، جسمانی بودن…
نوبت من بود که وارد شوم. ریل داشت من را مستقیم به درون بدن کوچک، گوشتی و نرمی هدایت میکرد. ناگهان ذهنم پر از تصاویر جنگ، دعوا، قحطی، فساد و جرم شد. ترس در تکتک اندامهای نداشتهام رخنه کرده بود. فاصلهٔ من تا پورتال کمتر و کمتر میشد. فقط چند ثانیه مانده بود که به لِنُم برسم.
بلند داد زدم:
– «نـه!»
از ریل به بیرون پریدم.
با سرعت به سمت اتاق خدا دویدم.
نگهبانها خیلی عصبانی شده بودند؛ اما قبل از اینکه واکنشی نشان بدهند، در اتاق را باز کردم و داد زدم:
– «نه! من نمی خوام لِنُم بشم.»
نگهبانها پریدند داخل اتاق.
همین که به سمت من حملهور شدند، خدا نگاهی گرم به من کرد و با صدای مهربان و صمیمیاش گفت:
– «نیازی به خشونت نیست.»
[به سمت نگهبانها چرخید.]
«میتونید برید.»
و با لبخندی آنها را بدرقه کرد.
در با صدای تِقی، به آرامی بسته شد.
نگاه محبتآمیز خدا به سمت من برگشت و گفت:
– «خب بگو ببینم روح کوچولو، چرا نمیخوای به لِنُم برسی؟»
با حالتی مضطرب بخشهای دست مانند وجودم را در هم قفل کردم و گفتم:
– «خب… راستش همهچیز دربارۀ آدما وحشتناکه. کمتر آدمی پیدا میشه که خوشحال باشه. همهچیز فقط فقر و بدبختیه.»
با حس همدردی و صدای گرمی گفت:
– «میفهمم چی میگی…»
+ «خب برای همینه که نمیخوام به لِنُم برسم و آدم بشم.
من اینجا خوشحالم. نیاز به هیچی ندارم. فقط خودمم و خودم.»
– «تو مطمئنی که میخوای تا ابد بدون هیچ هدفی اینجا بمونی؟»
این سوال باعث شد کمی مردد شوم…
گفتم:
– «منظورتون چیه؟
خب معلومه اینجا هر چیزی که یه روح بهش نیاز داره هست.»
با لحن مهربان و دلسوزانهای گفت:
– «اگه واقعاً اینقدر میخوای اینجا بمونی خب بمون!»
+ «چی؟!»
شوکه شدم.
یعنی واقعاً خدا با اینجا موندنم مشکلی نداره؟!
پس حساب کتابهای تعداد روحهای روی زمین چی میشه؟!
با همان لحن مهربان و دلسوزانه تکرار کرد:
– «اگه کسی نمیخواد کاری رو انجام بده، منم مجبورش نمیکنم. فقط قبل از هر تصمیمی باید به عواقبش فکر کنی.»
+ «عواقب؟! چه عواقبی؟»
– «درواقع تاریخ لِنُم شدن همۀ شما روحها قبلاً مشخص و معلوم شده که قراره توی کدوم بدن برین و چه پدر و مادری داشته باشین.»
+ «خب اینو که خودم میدونم؛ ولی چه ربطی داره؟»
– «زمانی که یک روح از تولد اجتناب میکنه، بدنش بدون روح متولد میشه؛ یعنی مرگ پیش از تولد. در واقع اون روح میتونه هم در دنیای پیشین باشه و هم دنیای پسین. روح از مرزهای دو دنیا عبور میکنه و تبدیل به یک روح آزاد میشه.»
+ «خب اینکه عالیه! منم میتونم یه روح آزاد بشم؟»
– «همه میتونن تبدیل به یه روح آزاد بشن؛ ولی فقط یه لحظه تصور کن… تصور کن پدر و مادری که حتی یه بار هم روح بچهشون رو حس نکردن. چیزی که حدود نه ماه بزرگترین خوشحالیشون بوده به اندوهشون تبدیل میشه…
[لحظهای مکث کرد.]
افسرده میشن و هر روز در کار افت میکنن. بعد از چند ماه بیکار میشن. پساندازشون بعد از یه مدت تموم و فقر گریبانگیرشون میشه.
برای سیر کردن شکمشون مجبور میشن دزدی کنن. جرم زیاد میشه. دزدیها کمکم به فسادهای سیاسی پیچیده تبدیل میشن و باعث فقیر شدن مردم بیشتری میشه.
بعد از یه مدت بهخاطر دزدیها و فسادها، جنگهای داخلی شروع میشه و باز مردم بیشتری رو فقیر میکنه!»
– «وایسا ببینم؛ یعنی همۀ اینا فقط بهخاطر آزاد شدن یه روح بهوجود میان؟»
+ «آره؛ ولی خب مشکلات مردم زمین به شما روحهای کوچولو ربطی نداره.»
با دستش مانیتور کنترل رو ظاهر کرد و گفت:
– «نگران نباش. اگه واقعاً اینقدر میخوای همین جا بمونی و تبدیل به یه روح آزاد بشی، منم دستور تولدت رو به مرگ تغییر میدم.»
+ «نه این کار رو نکنید. من هنوز مطمئن نیستم که بخوام اینجا بمونم.»
– «اگه اینجا بمونی تبدیل به یک روح آزاد میشی که میتونه هر کاری میخواد رو بدون هیچ نگرانی انجام بده.»
+ «اما بلایی که سر زمین میاد چی؟
خب راستش فک نکنم بخوام از تولد کنار بکشم.»
– «تو مطمئنی؟! جنگ، فقر و بدبختی! مطمئنی میخوای به لِنُم برسی؟»
+ «راستش آره. اگه ما روحها هم بخوایم عین اون انسانهای جسمانی فقط به فکر زندگی خودمون باشیم احتمالاً دنیای پیشین و پسین رو هم عین زمین داغون میکنیم…»
– «حق با توئه. پس بهتره بیشتر از این پدر و مادرتو نگران نکنی. همین الان هم کمکم دارن فکر میکنن که تو مردی!»
+ «ممنون خدا!»
در را باز کردم و به سمت ریل خالی دویدم. به ریل که رسیدم سریعتر از قبل به پورتال نزدیک میشدم؛ اما اینبار از تولدم مطمئن بودم.
اتاق خدا بعد از اینکه روح از آنجا خارج شد:
– «چطوری همیشه این کار رو میکنی؟! چطور تمام روحهای بازیگوش رو به تولد راضی میکنی؟»
+«همۀ روحها مثل انسانها ترسهایی دارن و من فقط از ترسهاشون برای بهتر نشون دادن واقعیت تلخ استفاده میکنم. من بهشون نشون میدم که چقدر هر حرکت و تصمیم اونا میتونه تاثیرگذار باشه.»
روح پیر در حالی که محو میشد تا به دنیای فرای دنیاهای انسانی برود با تعجب به خدا چشم دوخته بود…
تیمام😁اینو من ننوشتم ولی تو کامنتا بگو دوست داشتی؟😘
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
م
و
ح
ط
و
ا
فوق العاده بود🥺
آریگاتووو😘
ععععععععععععععااااااااااااااااااااااللللللللللللللللللللیییییییییییییییییییی بببببببببببببووووووووووودددددددددد
اااااااااااااااجججججیییی
آرییییگااااتووووو عاجووووووو😍😘
آریگاتووو عآجیم عخشم💜😍
مرسی عالی بود♥😘
لنم به چه معنی هستش؟!
مسی عاجو😘😘😘😘😘😘
نمد راستش ولی فکنم میشه مرحله ی آخر یه جایی شنیده بودم کجا نمد🤔
اع😅
میسی عمرم💜❄
عااااااااالی بود آجی 😻💙💜💙💜
مممنوووون عاجو😘