
سلامممم من برگشتم با پارت 5? تعجب نکنید الان پارت 5 و 6 رو میزارم و بعد میره تا هفته ی دیگه?????????? دلم نیومد خیلی منتظرتون بزارم? بریم شروع کنیم? این هم بگم که تا اطلاع سانوی داستان از زبان مامان ماتیلدا هست????
شام خوردیم و من به تمام اعضای سرزمین گفتم که بیان توی قصر که حرف بزنیم... همه جمع شدن و من شروع کردم: خب عزیزان من من و پادشاه امشب راه می افتیم و تا یه هفته نیستیم البته بستگی داره که کی ماتیلدارو پیدا کنیم اما کم کمش یه هفته اونجاییم)) همه گفتن: بله بانو)) من ادامه دادم: از تمام شما انتظار میره در مدتی که من و پادشاه در قصر نیستیم از سرزمینمون مراقبت کنید)) صداهایی از همه طرف شنیده میشد که میگفتند (( با کمال میل)) ((چرا که نه)) ((چشم بانو)) و از اینطور جملات?
خلاصه ما بعد از خداحافظی راه افتادیم که بریم به سمت سرزمین انسان ها✈ من یه عالمه خوراکی برداشته بودم که تو راه بخوریم اما متاسفانه ساک خوراکی هارو جا گذاشتم تو قصر?♀️
بعد از اینکه سه ساعت راه رفتیم بالاخره رسیدیم به مرز اسکات لند ( سرزمین خودشون) و دنیای بیرون... مسیح قبلا به سرزمین انسان ها اومده بود الان داستانش را برایتان تعریف میکنم... تو سوال بعدی?
وقتی که مادر شوهرم? مریض شده بود ما مجبور بودیم اون رو به این دنیا بیاریم که بتونه بره بیمارستان تا درمان بشه بخاطر همین مسیح مجبور شده بود بیاد تا همراه مادرش باشه،مادرش خیلی پیر بود الان هم که مریض شده بود دیگه اصلا نمیتونست درست و حسابی حرف بزنه پس قطعا نمیشد تنهاش گذاشت اون هم تو دنیایی که خطر همیشه در کمین بود... من اون موقع ماتیلدا رو حامله بودم و واقعاااا درد داشتم ( موقع زایمانش بود) به دلیل همین منم با مسیح و مادرش اومدم تو این دنیا...
مسیح مارو برد به نزدیک ترین بیمارستان... اما چون ما قیافه هامون مثل آدما نبود و واقعااااا باهاشون فرق داشتین مارو نپذیرفتن? مسیح باهاشون درگیر شد و بخاطر همین مسیح رو بردن توی یه مخفیگاهی که اسمش بود زندان?? ما هممون روزهای سختی رو داشتیم? من با بچه ی توی شکمم که هر لحظه میخواست به دنیا بیاد باید از مادر شوهر پیرم هم مواظبت میکردم?? خیلی سخت بود....
تو خیابونا ول بودیم و از مردم غذا میخواستیم اما تا قیافه ی مارو میدیدن راهشونو کج میکردنو میرفتن? غذا نداشتیم،آب نداشتیم،اصلا زندگی نداشتیم... من بیشتر از خودمو بقیه نگران ماتیلدا بودم? اون گناهی نداشت اون فقط یه بچه بود? درکی نداشت از اینکه شرایط سخته?نمیخواستم تو دنیای غریبه به دنیا بیاد اما چاره ای نبود باید اینطوری میشد اگر در سرزمین خودمون به دنیا میومد یا من میمردم یا ماتیلدا و یا شاید هم هردوتامون??
بالاخره یه روز مسیح رو دیدم که آزاد شده بود? داشتم از خوشحالی بال در میاوردم ولی نمیتونستم تکون بخورم جون حرکت کردن رو نداشتم... به زور مارو بردن به بیمارستان با کلی خواهش و التماس راضی شدن درمانمون کنن? ماتیلدا به دنیا اومد خیلی زیبا بود? اما مادر مسیح مرد?? مسیح یه مدت خیلی ناراحت بود ولی کم کم باهاش کنار اومد و باهم زندگی خوبی رو آغاز کردیم اما از اون به بعد وجود هر انسان رو دفن کردیم ( منظورشون اینه که دیگه عیچ انسانی از نظر ما وجود نداشت فقط اون و مسیح میدونن که داستان از چه قراره و بقیه فکر میکنن انسان ها وجود ندارن)
بگذریم..... مسیح میدونست که مخفیگاه ها کجاست و ما باید تک تک اون هارو میرفتیم تا ماتیلدا رو پیدا کنیم?? شروع کردیم همیتطوری گشتیم و گشتیم اتفاقات بدی برامون افتاد مثلا آدما با ماشین داشتن میزدن به ما فروشگاه ها بهمون جنس نمیدادن و بچه ها از دیدن ما هم میترسیدن و هم تعجب میکردن ?? خلاصه که سخت بود تا اینکه....
خب دوستان این پارت هم به پایان رسید امیدوارم دوست داشته باشید????❤❤???? خیلی دوستون دارم? کامنت یادتون نره??
بای بای دوست جونیااااااااااا??????
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام به همه ی دوستان??
امروز پارت 6 سرزمین من منتشر میشه
این پارت بسیار هیجان انگیزه
از این به بعد پارت ها هر دو یا سه روز در میون در سایت قرار میگیره چون مدارس شروع شده و من دیگه نمیتونم مثل قبل در سایت فعالیت داشته باشم????
ممنون عالی مثل همیشه?
منتظر پارت بعدی هستیم
ممنون گلم??
منتظر 6هستم
اخ بر بخت ماتیلدا
اگه پیداش کنن چی؟؟
پس براهمینه که نیمه خون اشامه چون تو سرزمین ادما به دنیا اومد
اه خون حال به هم زن من کلی فیلم خون اشامی دارم
????????
من از خون متنفرم ولی طرفدار داستان ها و فیلم های خون آشامی هستم????
ممنون بابت نظرت?
راستی تست آشنایی با تستچیت رو حل کردم عالی بود ممنون????
راستی نظر هم دادم حالا تا منتشر بشه??
نظرات فراموش نشه???