این داستان تو چند مرحله گذاشته میشه و داستان یه پسر و یه دختر به نام اودازنیک و آرتیه این قسمت اولشه
امروز هالوین بود ... ارتی و اودازنیک برای گذروندن وقت خودشون میخواستن به کارناوال برن جایی که ترسناک ترین تونل وحشت اونجا بود ..آرتی لباس مورد علاقه خودشو پوشید و اودازنیک هم با یه ترفندی دندون نیش های خودشو بزرگ کردا بود میخواست شبیه هیولاها بشه ارتی شک داشت برای همین دندون هاشو با دستش کشید و و قتی دید واقعیه گفت باشه باشه من تسلیمم ..اودازنیک حال رانندگی نداشت برای همین ماشینی که مخصوص کارناوال بود رو گرفت به سمت کارناوال رفتن ..ارتی یه آیس پک گرفت و میخواست برای اودازنیک هم بخره اما گفت که میل نداره ...همینجوری داشتن راه نیرفتن اودازنیک به فکر این افتاد که ..
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)