این داستان تو چند مرحله گذاشته میشه و داستان یه پسر و یه دختر به نام اودازنیک و آرتیه این قسمت اولشه
امروز هالوین بود ... ارتی و اودازنیک برای گذروندن وقت خودشون میخواستن به کارناوال برن جایی که ترسناک ترین تونل وحشت اونجا بود ..آرتی لباس مورد علاقه خودشو پوشید و اودازنیک هم با یه ترفندی دندون نیش های خودشو بزرگ کردا بود میخواست شبیه هیولاها بشه ارتی شک داشت برای همین دندون هاشو با دستش کشید و و قتی دید واقعیه گفت باشه باشه من تسلیمم ..اودازنیک حال رانندگی نداشت برای همین ماشینی که مخصوص کارناوال بود رو گرفت به سمت کارناوال رفتن ..ارتی یه آیس پک گرفت و میخواست برای اودازنیک هم بخره اما گفت که میل نداره ...همینجوری داشتن راه نیرفتن اودازنیک به فکر این افتاد که ..
اودازنیک به فکر این افتاد که ارتی رو هیجان زده بکنه برای همین اونو به سمت یه غرعه گریم برد ..اودازنیک از مسئول اونجا اجازه خواست و وسایل گریم رو برداشت و صورت ارتی رو شبیه یه اسکلت انیمیشنی گریم کرد ...ارتی از ذوق زیادش اودازنیک رو بغل کرد و گفت ممنون ممنون ممنون ...ارتی واسایل رو پش داد و 5 دلار گذاشت رو میز غرفه ..اونا همینجور که داشتن راه میرفتن و اتیش بازی زیبایی که راه افتاده بود رو میدیدن به سمت که غرفه بازی راه افتادن که اگه برنده میشدی بهت بلیت تونل وحشت رو میدادن ..اودازنیک یه نیشخند زد و به ارتی گفت خب ..من یه بازی دیگه هم پیدا کردم ...ارتی با جشمش دنبال غرفه گشت و گفت کو کجاست اودازنیک گفت میخواستی که فقط راه بری ؟؟ ارتی گفت وللش خودم پیدا کردم بریم اونجا
بازی یه بازی ود که باید توپ رو به قوطی ها میزدی و جایزش وردو به تونل وحشت بود ارتی و اودازنیک بین 100 نفری که اونجا بودن برنده شدن و رفتن تو تونل
اونا وارد شدن و در فلزی پشت سر اونا به طرز وحشت ناکی بسته شد ارتی سر جاش میخکوب شد و محکم تر دسا اودازنیک رو فشار داد ته راهرو دوتا عروسک به شدت تکون میخوردن و لباس های مختلف به در و دیوار روهرو چشبیده بود که همشون پاره بودن ارتی یکی از لباس های پاره رو کنار زد و دید یه جمله ریز نوشته که گفته دیو ار سمت راستتو نگاه کن ارتی میترسید سمت راست رو نگاه کنه برای همین به اودازنیک گفت نگاه کنه اودازنیک نگاه کرد و با بیخیال گفت هیچی نبود ...نوشته بود بالا رو نگاه کن ..ارتی یه حسی پیدا کرد که انگار دارن مسخرش میکنن بعد خودش بالا رو نگاه کرد و دید یه دایره هست کنارش نوشته بود که انگششتو دور دایره بکش
ارتی انشگشتشو کشید دور دایره بعد یه چیزی دستشو گذاشت رو شونه اودازنیک (ازاین به بعد به اودازینک میگم علامت سوال ) علامت سوال بر گشت و دید یه مرد جوونی که سر و صورتش تمام خونی مالی و بسیار وحشتناک بود پشتش وایستاده ..
اون پسر که انگار همسن و اندازه علامت سوال بود بهش خیره بود و بعد علامت سوال فهمید که ارتی فر ار کرده اون روح خودشو شبیه علامت سوال کرد و رفت دنبال ارتی .علامت سوال پشت اون روح دوید ولی وقتی دوید دید که سر جاش وایستاده و هرچی میدوعه هیج فایده ای نداره
علامت سوال بعد یک عالم تلاش و تقلا فهمید که هر 7 دقیقه میتونه تند راه بره و بعد دوباره طلسم برمیگرده ..اون با همین روش خودشو پرت کرد به در بعدی و رسید به راهروی خاطرات از پشت دیوار اونجا صدای جیغ های پشت سرهم ارتی با صدای قهقهه های اون مرد مخلوط شده بود راهروی خاطرات جوری بود که تو دوطرف دیوار یککک عالم در وجود داشت که هر در خاطره بدی رو نشون میداد که متلعق به اون فرده
یه نیروی یه نامرئی علامت سوال رو به سمت تک تک در ها میکشوند علامت سوال خاطره ای مثل ..مسخره شدن . شکستن دست ارتی . دعوای اونجا به خاطر یه شوخی ... علامت سوال که تحمل این شکنجه روحی رو نداشت به زور زیاد روشو به اون نیروی نامرئی رفت و اون اونقدر هل داد تا مثل یه فنر به سمت بدترین مرحله تونل وحشت پرتاب شد ..به سمت دایره ایینه
وقتی به دایره ایینه رسید صدای جیغ های ارتی تو دایره انعکاس پیدا میکرد و گوش علامت سوال داشت کر میشد ، اون صداها باعث تکون های شدید چراغ ها شد ،علامت سوال درحالی که گیج میزد رفت سمت بزرگ ترین ایینه و..
و چهره ارتی رو دید که بدتر از چهره اون مرد بود دستش کبود بود و صورتش رو کلی رگ های سیاه تشکیل داده بود و خنده های مرموز و ترسناکی میزد علامت سوال میخواست از بند اون ارتی قلابی خلاص شه اما ارتی اونو هیپنوتیزم کرده بود ..ارتی دستاشو از اوت طرف ایینه به ایینه چسبوند و گرمای خیلی زیادی تولید کرد با اون گرمو علامت سوال به خواب رفت و کف دایره افتاد اخرین چیزی که علامت سوال حس کرد صدای پایکوبی بود که دور اون انجام میشد ارتی از ته دایره با چهره به هم ریخته و ترسناک اومد پیش علامت سوال ولی با صورت خورد زمین و بیهوش شد ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)