#Khatere# Luna
آنچه گذشت....
خوابم برد......وای کلا یادم رفته بود...ما؟ منظورت چیه؟..... چیییی؟... امشب کنار برج تیفل منتظرته....ممنون.....چشماش پر اشک شد.....نگفتن حقیقت مثل گفتن دروغه...... خداحافظ برای همیشه....
.........................
صبح مری و ادرین باهم رفتن مدرسه.وقتی لوکا دست مرینت رو تو دست ادرین دید با عصبانیت سمتشون رفت و گفت:چطور تونستی این کار رو بکنی؟
خداحافظ برای همیشه😞
..............
مرینت با قیافه ی ناراحت نگاش کرد و بعد ادرین یه نگا به مرینت انداخت و گفت دیگه اسمشو نیار.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
خیلی خیلی عالی بود💖💖مشتاقانه منتظر بقیشم.باقدرت ادامه بده.به داستان های منم سر بزن و لطفا نظر بده.لایک کردم:لایک
این داستانو من نوشتم و برای دوستم فرستادم و داره میزاره😂😂😂
حتما