
سلام.اینم از پارت اولاین قسمت یعنی [سرگروه].این در واقع قسمت دوم هست که اسمش سرگروهه اما هر قسمت ۲ یا ۳ پارت دارد تا تموم شه.
از زبان مرینت/صبح بود و به مدرسه رفتم.تو جای همیشگیم کنار آلیا نشستم و زنگ خورد.خانم بوستیه وارد کلاس شد و گفت:سلام بچه ها.امروز قراره یه کار کلاسی انجام بدید که آقای شهردار در خواست کرده.شما باید تحقیق کنید و درباره ی اینکه دوست دارید پاریس در آینده چطوری باشه و اینکه در گذشته چه اتفاقاتی در اون افتاده یه مقاله و کلاژ برای آماده کنید و بهترین گروه یه جایزه ی ویژه دریافت میکنه.)آلیا اجازه گرفت و گفت:ببخشید خانم،منظورتون از گروه چیه یعنی ما باید گروه گروه دسته بندی بشیم؟و اون جایزه ی ویژه چیه؟)خانم بوستیه گفت:بله باید گروه بشید و من تایین میکنم چه کسایی در چه گروهی باشن و کی سر گروه باشه.درباره ی جایزه ی ویژه هم فعلا نمی تونم چیزی بهتون بگم فقط بگم که این جایزه از طرف شهردار بورژوا هست.)همه ی بچه ها هیجان داشتند و پچ پچ میکردند.
از زبان آدرین/خانم بوستیه شروع کرد به تقسیم کردن بچه ها به گروه های چهار نفره.من که با همه ی بچه ها دوست بودم و برام فرقی نداشت با کیا باشم.آلیا و مرینت رو دیدم که هی پچ پچ میکردند و به من نگاه میکردن.آخر سر خانم بوستیه منو تو گروه آلیا و مرینت و اون دختره تازه وارد به اسم میا کرد.دیدم که مرینت داشت سرخ و سرخ تر میشد ولی نمی دونم برای چی.
از زبان مرینت/داشتم منفجر میشدم.خیلی خوشحال بودم تا اینکه خانم بوستیه گفت:و سرگروه شما هم مرینت دوپن چنگ هست.من سریع گفتم:ولی خانم من نمی خوام سر گروه باشم یعنی به نظرم آدرین یا آلیا گزینه های بهتری هستن.)ولی خانم گفت:نه مرینت تو نماینده ی مدرسه هم هستی و من میدونم که کارت رو عالی انجام میدی.)منم قبول کردم.حالا فقط باید برنده میشدیم.گروه ها این بودن(کلویی و سابرینا و میلن و جولیکا)(ناتالین و الکس و کیم و رز.)(لایلا و بقیه هم تو یک گروه.)
از زبان گابریل/بعد از ظهر شده بود و آدرین اومده بود خونه.من و ناتالی نقشه ای کشیدیم.من به نورو گفتم:نورو بال های تاریکی روشن و تبدیل به ارباب شرارت شدم و ناتالی هم تبدیل به مایورا شد.من مایورا رو آکومایی کردم تا قوی تر بشه و بهش قدرت ساختن بیش از یکی آموک دادم.(آموک ها هیولاهایی هستند که میشه با معجزه گر پروانه و طاووس به وجود آورد.)مایورا هم پنج تا آموک قوی درست کرد:یکیشون همون آموک معجزه گر خور بود و دو تای دیگه هم آموکایی بودن که میتونستند تغییر شکل بدن و به هر شکلی در بیان و دو تای دیگه هم آموکای غول پیکر بودن.ما اون هارو تو شهر فرستادیم تا معجزه گر لیدی باگ و کت نوار رو برامون بیارن.
از زبان مرینت/من داشتم روی پروژه کار میکردم و قرار بود شب که کسی من و کت نوار رو نمی دید به خونه ی خالی استاد فو بریم و اونجا رو پر کنیم.من جعبه ی معجزه گر هارو زیر تختم گذاشته بودم تا کسی پیداش نکنه.ناگهان از تو گوشیم ویدیوی آموک هارو که تو شهر بودن رو دیدم و تیکی گفت:مرینت باید خیلی مواظب باشی وگرنه ممکنه آموک ها بهت صدمه بزنند.)گفتم باشه و تبدیل به لیدی باگ شدم تا شهر رو نجات بدم.
از زبان آدرین/من ویدیوی آموک هارو دیدم تو تلویزیون و تبدیل به کت نوار شدم.لیدی باگ رو دیدم که داشت به سمت آموک غول پیکر حرکت میکرد و بهش گفتم:سلام بانوی من میای بریم اون هرکول هارو شکست بدیم؟)خندید و گفت:آره حتما پیشی.)تعجب کردم آخه اولین بار بود که به جوکم میخندید.با هم رفتیم تا اولین آموک یعنی اون هرکوله رو شکست بدیم.ولی به این آسونی ها هم نبود.باورم نمیشد یه نسخه ی دیگه از اون آموک شکمویی که نابودش کرده بودیم داشت میومد سمتم و من با مثل دفعه ی قبل رفتم داخل معدش و با پنجه ی برنده نابودش کردم.اما بقیه هنوز موندا بودن.
از زبان لیدی باگ/من رفتم یه معجزه آسا بردارم تا به یکی بدم و کمکمون کنه چون من و کت نوار نمی تونستیم اون همه آموک رو یجا شکست بدیم برای همین راه افتادم.
ممنون که این قسمت رو خوندید منتظر قسمت بعدی باشید.
خوشتون اومد؟
نظر بدید لطفا.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگه و متفاوت از بقیه تست ها س کارت عالیه پارت بعدی رو زود تر بنویس???
ممنون باشه حتما.