10 اسلاید صحیح/غلط توسط: (M.(Rm انتشار: 4 سال پیش 393 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بریم سراغ داستان
سلام اینم از پارت ۴ ولی قبلش ی چیزی بگم برای پارت قبل ۳ تا نظر بود و ۵۰ مرتبه انجام شده یکم بیشتر کامنت بدید
منم این سری یکم داستانم رو کمتر نوشتم 😁
توجه : چون گفته بودید سن شخصیت داستان یا همون کاملی کمه یکم سنش رو زیاد کردم از این به بعد سن کاملی از ۱۳ به ۱۵ تغییر میکنه ولی هیچ گذر زمانی توی این چند سال که بهش اضافه کردم نداره) بریم سراغ داستان 🚶♀️
جیهوپ :: چرا اینقدر کم خوردی دوست نداری __ نه دوست داشتم من همین حد میخورم 🤷♀️ جیهوپ :: آ چقدر کم ... اومد حرفش رو ادامه بده که یهو گوشیم زنگ خورد( مکالمه میرا ..€ تو ...__ ) _ الو سلام میرا تویی ؟ € اره منم کجایی امروز ساعت ۱۱و ۳۰ شده مسابقه عقب افتاده به خاطر مشکل فنی بعضی از ماشینا نمیای ؟ __ ببینم چی میشه بهت خبر می دم € باشه منتظرم __ خدافظ ( سر میز ) نامجون : پاشید بخوابید خیلی کار داریم برای فردا ( همشون رفتن مسواک زدن و رفتن توی اتاقا ) تهیونگ : نمیای بخوابی ؟ __ چرا الان میام تو برو تهیونگ : باشه __ یکم وایسادم تا اب از اسیاب بیفته رفتم تو اتاق خوابیده بود ی بالشتم بغل کرده بود خندم گرفت سوییچ ماشین و بر داشتم و رفتم نشستم پشت ماشین با ریموت در خونه رو باز کردم و پام رو گذاشتم رو پدال گاز و از تو خونه زدم بیرون .ماشینه خوبی بود حداکثر سرعتش ۳۷۰ کیلومتر بر ساعت بود به ساعت مچیم نگاه کردم فقط ۳۰ دقیقه وقت داشتم) تا تونستم سرعت ماشین رو بردم بالا خیابون ها خلوت بودن تازه این شکلی برای مسابقه هم آماده می شدم به میرا خبر دادم که میام راس ساعت ۱۱و۱۵ رسیدم به اون ادرسی که داده بود رفتم و ماشین و کنار بقیه ماشینا پارک کردم و از ماشین پیاده شدم میرا ۲ تا ماشین با من فاصله داشت رفتم کنارش و بهش سلام کردم __ سلام چطوری ؟ € خوبم فکر میکرم نیای میگم با این لباسا میخوای مسابقه بدی __ مگه چشه ؟ __ بیا این لباسا رو بپوش مخصوص رانندگیه )و یِ لباس جذب که مخصوص مسابقه
لباس مسابقه👆
بود رو بهم داد من زیاد ازش خوشم نمی اومد ولی مجبور بودم بپوشمش رفتم توی ی اتاق مخصوص و پوشیدمش جذب تر از اون چیزی بود که فکر میکردم ) __ ببینم من و تو باهم تو ی لِوِل هستیم € خوب نه تو این مسابقه رو میدی و اگه جزو ۳ نفر اول شدی میای و با هم رده ای های ما مسابقه میدی تو الان جزو مبتدی ها حساب می شی __ اهان از چیزی که گفت حسابی لجم گرفت من توی این کار خیلی خوب بودم این ها در برابر من هیچی نبودن انگار یادشون رفته من کیم😏( مسابقه شروع شد با تمام سرعت می رفتم و از همشون جلو بودم و بالاخره نفر اول شدم ماشین خوبی رو انتخاب کرده بودم خیلی تند میرفت تا ساعت ۳ شب دستم بند بود و وقتی رسیدم خونه ساعت ۳و ۴۵ بود از اونجایی که لباس زیاد نداشتم رفتم تو اتاق و سوییچ و گذاشتم توی کیفی که همراهم اورده بودم و ی لباس ورزشی که با رزالیا خریده بودم روپوشیدم و از توی اتاق اومدم بیرون و روی کاناپه خوابم برد ساعت ۶ پاشدم همشون خواب بودن گوشیم که کنارم بود رو برداشتم و به رزالیا زنگ زدم دفعه اول جواب نداد و دفعه ی دوم که زنگ زدم جواب داد __ الو سلام خوابی؟♡ با صدای خواب آلوده ) ها اره خوابم __ پاشو بریم یکم بدوییم ♡ باشه الان میام وایستا __ بعد دو دقیقه روی گوشیم زنگ زد و از توی خونه رفتم بیرون باهم دیگه رفتیم توی پارکی که گفته بود و دوییدیم طرفای ساعت ۸ رفتیم خونش ی دوش گرفتم و برای ساعت ۸و ۴۵ رسیدم دم در خونه ی خودمون وقتی در رو باز کردم فقط ۲ تاشون که
لباس ورزشی👆
دیروز اول بار دیدم بیدار شده بودن اروم بدون اینکه اونا من رو ببینن میخواستم جیم شم نامجون : صدای در خونه اومد اهمیتی ندادم یهو دیدم کاملی اروم اروم داره میره سمت اتاق نامجون : سلام __ سلام نامجون : کجا بودی ؟ __ رفته بودم بُدو اَم از قیافه و لباسام معلوم نیست ؟ نامجون : آ چرا خوب فکر کردم ی جا دیگه بودی __ میگم شما ها همیشه اینقدر دیر پا می شید نامجون : من و جین که بیداریم بقیه خوابن بعدا رفتی تو اتاق تهوینگم بیدار کن __ از چیزی که گفت تعجب کردم ) توی ذهنت ) من هنوز ی روز نیمده برم کسی که هنوز نمیشناسمش رو بیدار کنم ؟ ) میگم من نمیتونم نه اینکه نتونما دلم نمیاد نه نه منظورم اینکه خوب شاید از دستم ناراحت شه نمیتونم بیدارش کنم اگه میخوای بیا باهم بریم بیدارش کنیم نامجون : باشه بریم __ رفتیم توی اتاق تاریک تاریک بود یهو دیدم پرده ها رو زد کنار و پتو رو از روش کشید اونور تهوینگ : ولم کن بزا بخوابم یکم دیگه نامجون: پاشو خجالت بکش جلو کاملی این شکلی میکنی ( تا این رو بهش گفت نشست مثل من بود موهاش کاملا رو هوا بود از تخت پاشد و ی تعظیم بهم کرد و دویید بیرون خندم می گرفت بهش میمد ادم باحالی باشه ولی زود نمیشه به کسی اعتماد کرد بعد از اون اتفاقی که برام افتاد ) از توی اتاق بیرون اومدم همشون با موهای ژولیده پولیده از توی اتاقا میمدن بیرون فکر می کردم این مشکل ما دخترا است حالا می بینم پسرا هم این مشکل رو دارن بعد اینکه دست و صورتاشون رو شستن اومدن سر میز منم نشستم کنارشون و
صبحونه رو خوردیم بعدش کمکشون کردم و ظرف ها رو جمع کردم۴ تاشون وایسادن توی اشپزخونه ( کوک و جین نامجون و تهوینگ ) و بقیشونم اومدن نشستن روی کاناپه یکیشون کنترل رو گرفت دستش و روشن کرد تلوزیون رو ، همون آن اخبار اومد من از اخبار متنفرم البته زیادم تلوزیون نمی بینم اگه هم ببینم اهنگ می بینم 🤷♀️ __ میگم میشه شبکه اش رو عوض کنی جیهوپ : باشه: از زبون جیهوپ :هر کاری میکردم عوض نمیشد شبکه اش وقتی روی مِنو رفتم فقط یک شبکه داشت ولی من میخوام اهنگ ببینم : از زبون تو : هر کاری میکرد عوض نمی شد وقتی زد روی مِنو فقط یک شبکه داشت اخه مگه میشد ؟؟؟ همینطور داشتیم به کنترل و تلوزیونا ور می رفتیم که ی فکری به سرم زد رفتم و لبتابم رو اوردم جیهوپ : رفت و لبتابش رو اورد و ازم کنترل رو گرفت با ی سیم رابط به تلوزیون وصلش کرد لبتابش رو و نشست رو زمین _ نشستم رو زمین و به تلوزیون وصل شدم و به چند تا از ماهواره ها وصل شدم و هکشون کردم و ی عالمه شبکه رو روی تلوزیون ریختم البته نصفیش شبکه های بود که اهنگ پخش میکرد همشدن مونده بودن __ چیزی شده؟؟؟؟ جیهوپ : نه نه چیزی نیست تو معرکه ای __ ممنون و کنترل رو دادم دستش و رفتم توی اتاق وقتی به ساعت نگاه کردم تازه فهمیدم چی شده زود کیفم رو برداشتم و لباسام رو پوشیدم و ی شلوارک و پیرهنم که پشتش باز بود و بند میخورد و ی گل روز روش داشت رو برداشتم و ی زنگ به بادیگارم زدم تا بیاد دنبالم اصلا یادم نبود باید برم باشگاه
کوک: بعد اینکه ی عالمه شبکه ریخت لبتایش برد با ی کیف ورزشی و لباس بیرونی اومد بیرون اتاق تهیونگ :: جایی میری __ من دارم میرم پیش دوستم زود میام و بدون اینکه بزارم حرفی بزنن از توی خونه اومدم بیرون بادیگاردن دم در خونه منتظرم وایساده بود سریع نشستم توی ماشین و بهش آدرس باشگاه رو دادم و رفتیم طرف باشگاه زود رفتم توی باشگاه و به میرا سلام کردم لباسام رو پوشیدم و رفتم سراغ وزنه ها ( از زبون میرا : وقتی اومد بهم سلام کرد و لباساش رو عوض کرد از قبل بهم سپرده بود ی مربی خوب براش گیر بیارم اون خیلی به خودش فشار میاره آخرم مثل اون سری ی کاری دست خودش میده حدود سه .. چهار ساعت بدون اینکه استراحت کنه ورزش کرد ساعت طرفای ۲ ظهر بود که رفتم بالای سرش و دیگه نگذاشتم ورزش کنه( از زبون تو : نمیدونم چند ساعت بود داشتم ورزش میکردم که دیدم میرا اومد بالا سرم بهم گفت دیگه بس کنم می گفت حدود ۳..۴ ساعته دارم ورزش میکنم از چیزی که گفت تعجب کردم فکر نمی گردم اینقدر ورزش کرده باشم اصلا نفهمیدن پاشدم و رفتم لباسام رو پوشیدم هوا سرد بود به خاطر همین یکم توی باشگاه نشستم تا عرق هام خشک شه میرا : میگم دیشب کارت عالی بود فکر نمیکردم مثل قبلا باشی دیشب همه ازت تعریف میکردن چرا اینقدر زود رفتی __ منو دست کم نگیر بعدشم من دیگه هم خونه دارم نمیتونم این همه اونجا بمونم باز خوبه بهم شک نکردن الانم به کلی دروغ تونستم بیام پیشت که یهو دیدم از پله های باشگاه چند نفر دارن میان پایین سریع
عکس لباس ورزشی👆👆
دوییدم تو ی رختن کن و از توی چشمی که داشت بیرون رو دیدم از چیزی که دیدم شاخ در اوردم اینا اینجا چیکار میکنن میرا اگه دستم بهت نرسه 😑
خوب این پارت هم تموم شد راستی عکس تست کاملی هست و بی تی اس لایک و کامنت یادتون نره و اینکه حدس میزنید کی بود ؟؟؟
👋👋👋👋👋👋
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
32 لایک
عالی بود لطفا زودتر پارتا بعد رو بزار
مرسی
حتما
یعنی نمی خوای داستان رو عاشقانه کنی😢🤧 وای نههههههههه
چرا عاشقانه که میکنم ولی نه در اون حد
اعضا بودن 😐 یا شایدم رزالیا 😐🤟🏻
نه اخه با رزالیا که بد نیست باهم دوستن
پارت بعدییییییییییییی🤍ولی هنوزم سن شخصیت دختر کمه اگه یه دختر ۱۵ ساله نمی تونه اینقدر مثل آدم بزرگ ها رفتار کنه اگه ۱۷ سال داشته باشه بازم بهتره😇به هر حال عالیییی بود🍓❤️ادامه بده حتما
اونم فکر کنم بی تی اس بودن😂👥
خیلی ممنونم خوشحالم که خوشت اومده 😍
من توی نظرات پارت قبل هم گفتم داستان جنبه ی عاشقی نداره و اینکه از نظر من ی دختر ۱۵ ساله میتونه مستقل باشه چون اتفاق هایی که توی پارت های بعد می افته برای یگ دختر ۱۵ ساله خیلی سنگینه و شاید ی فرد نسبتا بزرگ بتونه اون ها رو رفع کنم