سـلـام (。◕‿◕。) 💜 ایـنم پـارت دو؛ امیـدوارم لــذت ببریـد. 🤗🍭
شب که شد آشپزی که تو خونمون کار میکرد برام شام آورد .
سینی رو روی میز کنار تختم گذاشت و رفت .
اما حتی آب هم از گلوم پایین نمی رفت .
روی تخت نشسته بودم و از پنجره به بیرون نگاه می کردم.
به ماه .
به ماهی که همین دیشب ؛ زیر نورش و روی شن ها دراز کشیده بودم و به کوک گفتم آخرین کاری که دلم میخواد بکنم اینه که بغلش کنم.
باز هم گریه ام گرفت و اشک هایم جاری شد .
_ ماه ؛ دیشب در حضور تو به کوک گفتم دوس دارم بغلش کنم و حالا ..... حالا ما دور از هم هستیم و حتی اجازه ی ملاقات هم دیگه رو نداریم .ماه ...... بهم بگو .......
گریه ام شدید تر شد .
_ بهم بگو ..... فردا شب قراره چی بشه؟ بهم بگو .... میتونم برای آخرین بار کوک رو ببینم و ....... بغلش کنم؟
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
45 لایک
عالی بود🥺🤧