12 اسلاید صحیح/غلط توسط: م.ر.د انتشار: 4 سال پیش 147 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلام😊مرسی که طرفدار داستانمی😉😉😊😊میشه لطفا اون انگشت قشنگتو بزاری رو اون قلب سفید؟ خیلی ممنون😊
آنچه گذشت:باورم نمیشد اون لیدی باگ بود😀😀😀😀😀😀.....فهمیدم که اون بیهوش شده.....🐈:(ماییی لیییددددییییی نننننههههههههه)
داستان از زبان گابریل: لیدی باگ رو بردم توی مخفیگاه.یه جوری بستمش که حتی نتونه انگشتاشو تکون بده.😈بعد نشستم یه گوشه و فکر کردم.🤔🤔🤔.....چند دقیقه بعد:🦋:(آره همینه این نقشه عالیه.😊)داستان از زبان کت نوار:داشتم گریه میکردم😭😭😭😭😭😭😭😭🐈:(اون کجا رفته؟😨)توی ذهنم این جمله مدام تکرار میشد.(اون دیگه برنمیگرده😟 اون دیگه برنمیگرده😟...) روباه قرمز و پشت لاک هم بهم دلداری می دادند.🦊:(با گریه کردن که چیزی درست نمیشه.😔)🐢:(اون راست میگه با باید یه راه حلی پیدا کنیم.)🐈:(اما چه راه حلی؟رهبرمون رفته گروهمون از هم پاشیده شده.بیچاره شدیم رفت.آخ که من چه آرزو ها داشتم.😔😔😭😭😭)
بعد روی گوشیم یه پیغام از طرف لیدی باگ اومد.😀😀😀نوشته بود:(کت نوار زود تر بیا اینجا که من هستم.می بینمت ع.ش.ق.م♥️♥️😘😘😘)(قیافه ی من:😳😳😳🤨🤨🤨)خیلی تعجب کردم لیدی که با من اینطوری حرف نمیزد!!😳)فقط یه راه بود که بفهمم اون لیدی باگه یا نه.براش نوشتم:(باشه باگابو ج.و.ن.م😘😘😘😘😘😘😘♥️♥️♥️♥️♥️♥️)بعد اون نوشت:(قربون باگابو گفتنت بشم😘😘😘)از همون اول شک داشتم این لیدی نیست.😆زود به بچه ها گفتم و رفتیم به سمت همونجایی که لیدی تقلبی گفته بود.🦸♀️🦸♂️🦸♂️
داستان از زبان لیدی:وقتی بهوش اومدم توی یک جنگل بودم.🐞:(من کجام اینجا کجاست؟)(با حالتی ضعیف میگه.) میخواستم برم اما یه چیزایی نمیزاشت.نمی تونستم سرمو اون طرف کنم.اصلا انرژی انجام هیچ کار را نداشتم.چشمام تار بود اما انگار کت رو می دیدم.داشت به سمت من میومد.داستان از زبان هاکماث:رفته بودم توی جنگل کت نوار و رفیقاش داشتند میومدند.وقتی منو دیدن شک بهشون وارد شد😏😏داستان از زبان کت:واقعا باورم نمیشد لیدی چطور در برابر اون شکست خورد؟؟؟ اون همیشه برای مشکل ها یه راه حلی داشت... نمیدونم چش شده بود.🙄بعد دیدم دست هاک ماث یه چاقو بود😳داشت می برد نزدیک گلوی لیدی باگ.😨🦋:(اگه معجزه گراتون رو ندید می کشمش.😈)عصبانی بودم واقعا عصبانی😠😠😠😠😠🐈:(کسی به جز کت نواررر حق نداره به مای لیدیییی دستتتت بزنهههههه.🤯🤯🤯🤯😡😡😡😡😡)🦋:( ولی هاکماث هم میتونه.😈)بعد یه خراش انداخت روی گلوی لیدی باگ و خون اومد.😔😔😥😥🐈:((نه نه نه 😔لطفا این کارو نکن.😥من باهات میجنگم تا اونجایی که دیگه نتونی حرف بزنی😠😏)
بعد رفتم جلو و شروع به جنگ با هاک ماث شدم پشت لاک و روباه قرمز هم اومدند.داستان از زبان لیدی باگ:
داشتم نگاه میکردم.کت نوار خیلی زیبا به خاطر من میجنگید که هاک ماث روباه قرمز و پشت لاک رو پرت کرد اونور و گردن کت رو گرفت کت به من با ناراحتی نگاه کرد بعد هاک ماث اونو انداخت اونور. عصبانی شدم😠🐞:(چطور جرعت می کنی به اونا آسیب بزنی.😠)🦋:(شیرین زبونی نکن چون نوبت خودتم میشه.😈)
🐞:(گردونه ی خوش شانسی.یه پیچ؟ خوب،همم🤨)گشتم و گشتم تا اینکه راه حل رو پیدا کردم.😀پیچ رو گذاشتم روی یکی از اون چیز ها و بعد تکونش دادم.تونستم تکون بخورم و اون چیز ها زنجیر بودن.🙄بعد رفتم سراغ هاک ماث و انقدر با هم جنگیدیم.بعد پیچ رو پرت کردم توی چشم هاکماث و اون هی سعی می کرد درش بیاره😂بعد رفتم سراغ کت.🐞:(کت حالت خوبه؟)چشماشو از کرد و تا منو دید خیلی خوشحال شد.😂😐🐈:(بله باگابو.😁)🐞:(پدرتو در میارم.😐😂) رفتیم سراغ اون دو تا و اونا هم پا شدند.بعد رفیم جلوی هاکماث.🐞:(مواظب باش با ما در نیوفتی.)🐈:(چونکه کلامون تو هم میره.)🦊:(و وقتی این اتفاق بیوفته.)🐢:(ما به حسابت می رسیم.)@:(چون ما چهار نفریم و تو یک نفر.😼)
هاک ماث ترسیده بود و هی عقب عقب می رفت همه با هم شروع به جنگیدن کردیم و بلاخره هاکماث از اونجا رفت.بعد رفتیم یه جای امن.من رفتم پشت یه درخت و تبدیل به مرینت شدم بعد به تیکی قضا دادم خودمم خوردم.بعد تبدیل به لیدی باگ شدم.
کت نوار اومد پیش من.🐈:(بانوی من،من عاشقتم.)🐞:(کت اولا تو این جمله رو هزاران بار گفتی و من گفتم نه دوما من عاشق یه نفر دیگه ام.)🐈:(😔خوب میشه حداقل بدونم اون کیه؟)🐞:(نه نمیشه.اون وقت باعث میشه کشف هویت شه.😕)🐈:(خوب چطور میشه اگه کشف هویت شه؟ لولو می خورتمون؟)🐞:(نه لولو که نه خوب اگه یکی از ما شرور بشه میگه که نفر دیگه چه کسی اونروز رو یادته همسر استاد فو شرور شد گفت که نگهبان کیه؟ من به خاطر همین میگم.)🐈:(اه درک می کنم.😔و این یعنی تو دیگه منو دوست نداری.😔)دستمو گذاشتم روی شونه اش.🐞:(چرا من...من دوست دارم چون امروز فداکاریت رو دیدم و فهمیدم که چقدر شجاعی.ولی در اون حد دوست ندارم که عاشق باشیم.😕)🐈:(🙂من در اون حد دوست دارم که برات جون بدم😘♥️)
سرمو گذاشتم روی شونه اش و آروم گفتم :(یه روزی رویات واقعی میشه🙂😌)بعد هم رفتیم چادر زدیم و خوابیدیم.😴
خوب خوب خوب....
بفرمایید نتیجه.🙂
چرا؟ چون چالش داریم دیگه.😐😂راستی آنچه خواهید خواند:
🐞:(او چه خرگوش نازی.😍)🐈:( میخوای اونو برداری؟).........
🐞:(چی؟ یه آکوماتیز؟!باید زود تر تلپورت کنیم.😏)
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
از نهایت هم بیشتر😐🌈
داستانت مثل همیشه عالی 💚😌
مرسی عشقولی🥰💙😘
سلام.بی نظیر بود.ببخشید دیر داستان شما رو خوندم.
جواب چالش:«بی نهایت»
راستی! قسمت ششم داستانم دیروز اومد.خوش حال میشم بخونید و البته جواب چالش رو هم بدید.
مرسی🥰اشکال نداره اختیارتون دست من نیست دست خودتونه هر وقت خواستید بخونید.🥰
حتما میخونم😉
عالیییی اجییییییی جونم😻😻😻🌸
پارت بعد پلیز و چالش=۱٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٪😌😹
واسه میراکلس جونمو میدم😹
خواهش عشقم🥰🥰🥰😍😍😍
منم🤣🤣🤣من اگه یکی به میراکلس چیز بگه دهنشو به پاهاش گره می زنم.(خودمم نفهمیدم چی گفتم🤐)
😐🔪😹😹😹😹😹
😂
آجو یه سوال،میراکلس برا بچه هاس؟😐💔
چییییی😐
کی اینو گفته؟ 😐
اگه میراکلس برا بچه ها بود من با 13سال سن نمیشنستم نگاش نمیکردم😐🔪
مامانم
خیلی خیلی عالی بود.
چالش:بی نهایت
مرسی😍