سلام به همگی.من میخوام با ایده ی خودم و خلاقیت خودم فصل چهارم لیدی باگ را به صورت تست برای شما شرح دهم.
پارت اول[طاووس] یک ماه از وقتی که مرینت نگهبان معجزه آسا ها شده بود گذشته بود و همه تقریبا ۱۷ ساله شده بودند.هر روز ارباب شرارت یکی را شرور میکرد و لیدی باگ و کت نوار کار او را خنثی می کردند.مرینت دیگه زیاد علاقه ای به آدرین نداشت و با لوکا به لوکانت تبدیل شده بود.آدرین هم با کاگامی به آدریگامی تبدیل شده بود.مرینت هنوز نمی دانست چطورباید یک نگهبان خوب باشد.
از زبان ارباب شرارت/شب بود و هنوز داشتم روی معجزه گر طاووس کار میکردم تا درستش کنم.امروز هم از اون کفشدوزک لعنتی شکست خورده بودم.اما قراره همه چیز تغییر کنه.دیگه اون زمان خوش قراره به پایان برسه چون معجزه گر طاووس فردا کامل میشه و من برای فردا برنامه ها دارم.
ناگهان ناتالی اومد و گفت:قربان خواهش میکنم کمی استراحت کنید.)گفتم:نمی تونم باید اینو تموم کنم.برای فردا آماده باش.)ناتالی گفت:بله قربان.راستی آدرین از من خواست ازتون درخواست کنم بزارید فردا به سینما بره.)گفتم:بهش بگو فردا نمی تونه بره.)گفت:چشم قربان.)
از زبان مرینت/صبح شده بود و به سمت مدرسه حرکت کردم.وقتی به کلاس رسیدم بچه ها را دیدم که دور دختری تازه وارد جمع شده بودند و با او حرف می زدند.اون همان دختری بود که یک بار شرور شده بود و اسم خودش رو هوای توفانی گذاشته بود.رفتم جلو و بهش گفتم:سلام من مرینت هستم اومدی به کلاس ما؟)با مهربونی گفت:سلام من میا هستم بله تازه اومدم از آشناییت خوشبختم.)بعدش رفتم بیردن کلاس و به تیکی گفتم تیکی خدا کنه اون مثل لایلا نباشه.
تیکی گفت فکر نکنم مثل اون باشه به نظر من که دختر خوبیه.گفتم:آره شاید)یهو آلیا اومد و تیکی قایم شد.گفت:مرینت میدونی چیشده؟)گفتم: چیشده؟)گفت:پدر آدرین یک جشن توی خونه ی خودش گرفته به افتخار لیدی باگ و کت نوار.)خوشحالم شدم و گفتم:چه خوب.)بعد آلیا رفت.تیکی بهم گفت:مرینت فقط مواظب باش چون اونجا بهترین جا برای شرور شدن یکیه.چون شلوغه)گفتم:باشه حواسم هست.میخوام لوکا و هم بیارم.)تیکی گفت:آره فکر خوبیه.؟
زمان جشن رسید و به خونه ی گابریل آگرست همرا با مردم و لوکا رفتم.آدریگامی رو هم دیدم.همه ی مردم اونجا بودند.گابریل اومد و گفت :به اینجا خوش اومدید.من شما را دعوت کردم تا به افتخار کار های خوبی که لیدی باگ و کت نوار برای ما میکنند جشن بگیرم.
از زبان آدرین/با کاگامی با جشن اومده بودم.اولین بار بود که پدرم جشنی گرفته بود.خیلی عجیب بود اما من خوشحال بودم.ناگهان صدایی اومد.صدای انفجار.همه ی مردم جیغ میزدند و فرار میکردند.پدرم رو دیدم که اون هم ترسیدا بود و به همه گفت :فرار کنید فکر کنم یکی آکومایی شده.بعدش اونو ندیدم چون جمعیت زیاد بود.به کاگامی گفتم یه جای امن بره و من باید به دیگران کمک کنم.اون هم قبول کرد.جایی خلوت رفتم و به کت نوار تبدیل شدم.یهو لدی باگ رو هم دیدم که داشت با شروری که از دستش انفجار بیرون میداد می جنگید.
لیدی باگ بهم گفت:چه عجب اومدی.و شروع به جنگیدن کردیم.
از زبان لیدی باگ/اون خیلی قوی بود تازه پرواز میکرد و تو آسمون میرفت برای همین نمی تونستم تو آسمون برم.چون نمی تونستم پرواز کنم.برای همین گفتم لوکی چارم و یک ماکارون افتاد تو دستم.این چه معنی ای میده.فهمیدم باید افزایش قدرت انجام بدم.
به کت نوار گفتم باید افزایش قدرت انجام بده.اما چه قدرتی؟!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فقط لوکانت
خوب بود منتظر پارت بعدیم???