ما سه تا دوستیم یا بهتره بگم یکیمون دختر خالمه 😂 من هیئونم کیم سو هیئون اسم بهترین دوستم رزاس و دختر خالم سئو کیم رزا و پارک سئو ما سه تا میخوایم آیدل شیم من و رزا از پیش دبستانی باهم بودیم و من و سئو از بدر تولد 😂 من و رزا همیشه پیش همیم وقتی میریم پیش هم کلی راجب کیپاپر بودن و آیدول شدن حرف میزدیم و همیشه رزی فلششو میورد و رقص تمرین میکردیم هنوزم میکنیم و بعضی وقتا هم که رزا و من اتفاقی دوتامون میریم تهران با سئ میریم بیرون چون ما اهوازیم و سئو تهران
خب بلاخره بعد چند سال تلاس من الان ۱۸ سالمه اسمم کیم سو هیئونه و میخوام با دوستم و دختر خالم به کره جنوبی به سئول سفر کنم من امسال که به کره میرم دانشجو میشم یعنی میرم دانشگاه تنها هم نمیرم با دختر خالم و دوست صمیمیم میرم 😁 دوست صمیمیم اسمش کیم رزاس و اسم دختر خالم پارک سئو خب بریم بقیه ی داستانو از زبون کسی که اتفاقا ی عجیبی براش میوفته ببینیم یعنی هیئون
هیئون : رزا برای ساعت ۸ بیلیط گرفتم که صبح برسیم رزا : خب اوک من الان ساکم جمع میکنم بعد من بیام دنبالت یا تو میای هیئون : من میام چون مامانت الان تو بیمارستان شیفت شبه نمیخوام پیاده بیای پس من میام رزا : اوک تو لئو رو میاری ( گربم اسمش لئوئه )اگه بیاری من کیکی رو بیارم هیئون : اره اره این دوتا برادر بدون هم زنده نمیمونن😂( کیکی هم پیشیه رزاس) ساعت ۷ و نیم رفتیم دنبال رزا و رفتیم فرودگاه از بابام خوافظی کردم قرار بود سئو رو همونجا ها ببینیم ولی ندیدیم زنگ زدم بهش هیئون : الو سئو : جلوتم الان میام وایسا دستشویی بودم دارم میام هیئون : ئه دیدمت بدو بیا قط کردم رزا : بریم تا دیر نشده سئو : بچه ا فردا شب بی تی اس کنسرت و فن ساین داره ما هم بریم 😉 رزا : منکه مشکلی ندادم بریم 😆 هیئون : اره چرا که نه 😄 (داستان عاشقانه هم میشه وایسید 😎)
سوار هواپیما شدیم من استرس داشتم قلبم تند تند میزد یهو یکی دستمو گرفت رزا بود 🙂 رزا : منم استرس دارم اولین باره برای ارزو هام از مامانم جدا میشم 😧🙁 هیئون : اشکال نداره 😯 سئو هم که مثل همیشه پا گوشیش بود بعد مهمان دار گفت گوشی ها و اینا خاموش شن هواپیما هم حرکت کرد و پرواز کرد خیلی حسم نصبت به بقیه ی سفر هایی که تا الان رفتم عجیب تر بود رزا : ووویی 😔حس خوبی ندارم هیئون : میدونم چون اولین بارمونه اینجورییم بیا تو بغوم بخواب یکم سئو تو هم بیا سئو : نه میخوام بیرونو نگاه کنم هیئون و رزا : بیرون که تاریکه چیو میخوای ببینی ؟؟؟؟؟😶😓 سئو : بابا یا خوابم نمو آد هیئون : اوک بعد من و رزا خوابیدیم بیدار شدم هنوز تو اسمون بودیم رزا هم خواب بود سئو هم خواب بود منم دوباره خوابیدم چون حوصلم بعد چند دقیقه س رفته تا اینکه دچرسیدیم سئو : هیئون ..هیئون پاشو 😄😃رسیدیم سئول رزا : بینیشو نگه دار که بیدار شه بعد سئو بینیمو نگه داشت و از خواب پریدم هیئون : چرا مردم آزاری میکنی بیشعور سئو : خب ریدیم میگمت هیئون : هوووووآآا چقدر زود رزا : اره پاشدیم میخواستم پامو از رو پله های هواپیما بزارم پایین که استرس کل وجودمو گرفت ولی اینکارو کردم حس هوای سئول بوی شکوفه میداد و ملایم بود من و رزا دست همو محکم گرفته بودیم ولی سئو داشت از فیلم میگرفت از قیافه امون چون خیلی قیافه هامون نگرانه بود
بعد که چمدونامونو گرفتیم رفتیم خونه ای که از قبل خریده بودیم لئو و کیکی هی خودشونو به هم میچسبوندن و هی همو چنگ میزند و بازی میکردن بعد رفتیم لباسا و اینا رو تو کمد و اینا گذاشتیم ما از فقبل خونه رو درست کرده بودیم خیلی هم خونه ی خوبی بو بزرگ و جا داد و دوبلکس بود ساعت ۳ و نیم بود ( ظهر ) بلیط ردیف اول کنسرت و فن ساین گرفتیم کنسرت ساعت ۸ تا ۱۱ و فن ساین ۱۱ و نیم تا ۱ شب داشتم ا پنجره بیرون رو نگاه میکردم که لئو اومد و خودشو مالوند به پام و برق از سرم پروند
ساعت ۷ و نیم هر سه امون بهترین لباسا رو پوشیدیم و رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت کنسرت رفتیم رفتیم و نشستیم سر جاهامون نماش خیلی نزدیک به سنت بود و صدا عالی بود که چراغا خاموش شد و پسرا وارد شدن سه تامون لایتاستیک هامونو روسن کردیم و هورا کشیدیم اخر کنسرت خیلی خسته بودم ولی بعد رفتیم سمت سالن فن ساین خیلی بزرگ بود و خیلی شلوغ من نفر ۱۴ بودم و رزا ۱۵ سئو هم نفر ۱۸ بود وقتی نشستم نامجون کل صورتمو نگاه کرد بعد با خنده پرسید نامجون : مطمئنم احل کره نیستی درسته؟ احل کجایی هیئون : من احل ایرانم 😄 نامجون : اولین باره یه ایرانی از نزدیک میبینم 😀 هیئون : پس باید خوشحال باشم بعد دیدم تهیونگ داره زیر چشمی نگام میکنه ولی تا متوجه نگام شد روشو برگردوند بعد از نامجون امضا گرفتم و رسیدم به تهیونگ که نفر یکی مونده به اخر بود تهیونگ : سلام بامزه هیئوم : آم ... 😮 سلام 🙂 تهیونگ : اسمت چیه ؟ چند سالته ؟ هیئون : من هیئونم و ۱۸ سالمه تهیونگ : اها برای چی اومدی کره اخه معلومه ایرانی هستی هیئون ( اها اصلا از صحبتای من و نامجون نفهمیدی ) ام اره راستش برای ادامه ی تحصیلات اومدم اینجا تهیونگ : اوهوم 🙂 خب بنظر من تو خیلی بامزه ای بعد لپمو کشید و انگشتشو بوسید و زد به لپم 😅 خشکم زده بود یهو یه دختری حلم داد و گفت : اووووو تهیونگ اوپا سلام اسم من ا/ت هست ۲۴ سالمه و احل کانادام 😆 میدونی میخواستم بدو... تهیونگ با یه نگاه سرد گفت : ببخشید الان نوبتت نیست برگرد سرجات الان نوبت هیئون بود نم اوپای تو نیستم فهمیدی حالا برو تا نوبتت شه بعد پاسد و بهم کمک کرد تا از رو زمین پاشم بع سئو اومد از عمد زد بهم و منم افتادم تو بغل تهیونگ
سئو : ای وای خیلی ببخشید میخواستم رد شم 😃 منم با تعجب نگاش کردم و بعد به خودم اومدم و از تو بغل تهیونگ اومدم بیرون تهیونگ : حالت خوبه هیئون :اره ببخشید تهیونگ : برای چی معذرت خواهی میکنی هیئون : که افتادم روت تهیونگ : امشب شب عجیبی بود بیا این شماره تلفنمه رفتی خونه قول ده بهم پیام بدی ☺ هیئون : من پیام بدم ؟ تهیونگ : اره مگه نمیتونیم دوست باشیم خیلی یهجوری بودم
خب بچه ها دیگه این پارت بسه خودم راضی نبودم برای همین یه داسان ( با ته ته وبی تی اس ) مینویسم خیلی دوستام دوست داشتن اونم با این میزارم حتما ببینید
اگه هم نظری دارید برای داستان نویسی بگید خوشحال میشم بنویسم
خداسس😄🗻❤
.........
.......
بای ..🙂❤💓💋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)