اعتراف میکنم سال دوم دبستان که بودم هفته هایی که بعد از ظهرها میرفتیم مدرسه من هی با خدا دوست میشدم و هی باهاش قهر میکردم, این شده بود کار هر روز من.
ظهرها نزدیک زمانی که باید میرفتم مدرسه دفتر مشقمو با یه مداد میذاشتم جلو پنجره پشت پرده که خودمم نبینم و یه بیست دقیقه ای مشغول التماس کردن به خدا میشدم که مثلا وقتی چشامو باز کردم ببینم مشقام نوشته شده ولــی وقتی چشامو باز میکردمو میدیدم چیزی نیست با یه ناراحتی نسبت به خدا با چنان سرعتی مشغول نوشتن میشدم که کلشو حدود ده دقیقه ای تموم میکردم و اینطوری میشد که من تا ظهر فردا با خدا قهر بودم!!!
تازه بعد یه مدت پیشرفت کرده بودم, دو تا خودکار که یکیش قرمز یکیشم آبی بود میذاشتم کنار دفترم
واقعا چه مخـی بودمــااااااا!!
اعتراف میکنم عمم از تهران اومد خونمون باپسر عمم رفتیم کتابخونه بعد دوست که خونشون نزدیک کتابخونه بود گفت من فیلم فروزن1 رودارم بریم ببینیم منو پس عمم رفتیم تازه شبشم قرار بود کل خانواده که حدود 50تا60 نفریم بریم بیرون برا شام تو تفریحگاه بعد کل خانواده بسیج شده بودن دنبال ما میگشتن مام فیلم رو که دیدیدم وقتی برگشتیم خونه آنقدر همه عصبانی بودن فهمیدم فاتحمون خوندست هیچی دیگه بعد از کلی دعوا مارو گذاشتن خونه بعد همه رفتن بیرون مام نشستیم توخونه کلی فیلم دیدیم وچیپس خوردیم وحال کردیم مثلا تنبیه شدم
بزارید منم ی اعتراف کنم 😐🤚🏻
بچه بدم با دختر عموم رفتیم سر یخچال 5 6 تا تخم مرغ برداشتیم گذاشتیم تو کیفمون نشستیم روش منتظر موندیم جوجه شه ولی تخم مرغا شکسته بودن🙂🤣🙌🏻
وای مردم از خنده😂😂😂😂
😂😂😂😂😂😂😂😂آره، بزار
مرسی
دومی رو مگه شهر ها رو چجوری اندازه میگیرن😂💔
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
وایییی
پارت دو هم بزار😂❤
اوکی
😂😂😂😂😂😂😂اره بساز خیلی جالب بودن
باشه
جرررر فق اون خداعه😂😂😂😂
😂😂😂😂😂😂😁