
خب سلام این یه فیک ساخته ی خودم هست. اسمش تو مال منی ک.ت هست که مافیاییه و داستان باحال . رمنس . و غمگینی داره.
مدت ها از اون موقع میگذشت ، باعث شده بود که خیلی ناراحت و افسرده بشم که تو اوج این ناامیدی ها یه فکری زد به سرم . (فلش بک به دو سال پیش) طرفدار پروپاقرص بی تی اس بودم و بایستم کیم تهیونگ بود خیلییی میخواستم ببینمش و بخاطر همین همه خیلی بهم کمک کردن برم کره و ازشون ممنون بودم امروز روز اول اقامت من تو کره جنوبی بود و من اشتیاق خیلی زیادی داشتم که به کشور فرد مورد علاقم اومدم .بعد از استراحت توی هتل و خوردن ناهار تصمیم به گشتن توی سئول کردم . رفتم و همه جا رو دیدم و برا خودم لایت استیک گرفتم و وسایلایی که دوست داشتم به کنسرت ببرم و وسایلی که برا خودم خریده بودم .
بعد از اون دوباره به هتل برگشتم و وسایلامو چیدم . (فردا) بلند شدم و صبحانه خوردم و زنگ زدم برا خرید بلیت و سفارش دادم ولی گفتن فعلا سایت بستس و نمیتونن ثبت کنن اسم و جامو برا همین گفتن بعدا زنگ بزنم منم قبول کردم بعد از ظهر زنگ زدم و چون یه هفته اقامت داشتم میخواستم زودتر بلیت بگیرم و راحت شم از استرس بلیت. وقتی زنگ زدم و صحبت کردم یهو گوشی از دستم افتاد . مرد: خانم ، خانم، حالتون خوبه ؟ گوشی رو برداشتم و گفتم : نه به نظرتون خیلی خیر خوبیه که باید شاد باشم یا حتی خوب باشم.
زمانی که گوشی افتاد بهم گفته بودن همه جاها پره و نمیتونم بلیت بگیرم یا حتی فن ساین برم . خیلییی ناراحت بودم و داشتم از غم میمردم چون بعد از این همه تلاش همه چی به باد رفت . دیگه نه میتونستم تهیونگو رو سن ببینم نه اعضا رو حتی نمیتونستم باهاش حرفم بزنم . شب بعد که کنسرت بود مثل ادمای دست و پا شکسته پشت در استادیموی بودم که کنسرت داشتن توش . به صداها گوش میکردم و با ارمی بمبم اشک میریختم . فردای اون روز بلیت گرفتم و برگشتم ایران به شهر کوچیک خودم و همه ی ماجرا رو برا مامان بابام گفتم اونا هم خیلی ناراحت بودن.
بعد از اون تا دو سال خیلی افسرده شدم چون بازم از پشت صفحه گوشی بهشون زل میزدم و با یاد اوری اینکع تنها شانسم از دست رفت گریه میکردم . ( حال ) از اون زمان دو سال میگذره و منو دوستم سهیون خیلی فکر کردیم که چیکار کنیم ولی امروز در حال فکر کردن و زل زدن به دیوار اتاقم یه چیزی به ذهنم رسید . خیلی خفن بود زنگ زدم به سهیون و گفتم سریع بیا اینجا . خونه من : سهیونگ گفت : خب چه فکری داری ؟ من : من فهمیدم چیکار کنیم تو میدونی منو تو توی ورزش ماهریم پس این فرصت خوبیه که.... و همه چیزو براش گفتم و اون سر تا پا گوش بود .بعد از صحبتام گفت : عالیه دختر پس بیا بریم تو کارش گفتم خوبه بریم.
(فردا) منو سهیون به باشگاه رفتیم و با کمک پدر پولدار سهیون بهترین مربی دفاع شخصی و بکس رو استخدام کردیم و با کمک اون ماه ها تمرین کردیم . بعد از اون رفتیم توی کار واردات دارو های مختلف خیلی پیشرفت کرده بودیم چون داداش سهیون و من خیلی کمک کردن بهمون .با اون واردات عالی حسابی پول کسب کرده بودیم و آماده ی رفتن بودیم . با پسرا (داداشامون) هماهنگ کردیم و دور از دسترس والدین به سمت کره جنوبی با پرواز شخصی رفتیم و اونجا به ویلای از قبل خریداری شده ی خیلی خوشگلمون رفتیم.فردا روز کارای خیلی سخت بود چون منو سهیون میبایستی...
خب این پارت اول امیدوارم دوست داشته باشین!( ╹▽╹ )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییی💜💜💜💜💜
میسیییی😍💜✌️
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻🍓
مرسیی از همگی ♥️🤩😍
فکر نکنم کسی دوست داشته باشه
سلام از خوانندگان فیکم بابت این کلمات غلط عذر خواهی میکنم.👇
خیر:خبر
استادیموی:استادیومی
سهیونگ:سُهیون