سلام سلام چطورید امروز اومدم با داستان هایی از میراکلس ناظر عزیز رد میشه نکنی اگر هم بد بود اصلاح را بزن🌷🌷
مسابقهی بزرگ پاریس یک روز در پاریس، شهردار تصمیم گرفت یک مسابقهی بزرگ برگزار کند: دویدن با موانع عجیب و خندهدار! همهی مردم شهر میتوانستند شرکت کنند. مارینت و آدریان هم تصمیم گرفتند بدون لباس قهرمانی وارد مسابقه شوند تا کمی تفریح کنند. مسیر مسابقه پر از چیزهای عجیب بود: - سرسرههای خیلی بلند - توپهای بادی غولپیکر - و حتی یک بخش که باید روی کیکهای بزرگ و نرم میپریدند! 🎂 وقتی مسابقه شروع شد، همه با خنده و انرژی دویدند. مارینت روی یکی از کیکها لیز خورد و مستقیم افتاد روی آدریان، و هر دو غرق خنده شدند.
🎉 ماجرای "فستیوال خوراکیهای عجیب پاریس" شروع ماجرا یک روز زمستانی، شهردار پاریس تصمیم گرفت برای شادی مردم، یک فستیوال خوراکیهای عجیب برگزار کند. در این جشن، هر کس باید یک خوراکی عجیب و غریب درست میکرد و با آن در مسابقه شرکت میکرد. مارینت که عاشق شیرینیپزی بود، تصمیم گرفت یک کیک سهطبقه درست کند که وقتی برش میخورد، از داخلش بادکنکهای رنگی بیرون میآمد! 🎂 آدریان هم با کمک دوستانش یک پیتزای غولپیکر درست کرد که وسطش یک سورپرایز داشت: یک توپ بادی کوچک که وقتی پیتزا بریده میشد، بیرون میپرید! 🍕 شروع فستیوال وقتی جشن شروع شد، همهی مردم با هیجان خوراکیهای عجیبشان را آوردند: - یک نفر بستنی درست کرده بود که در تاریکی میدرخشید! 🍦 - دیگری سوپ درست کرده بود که وقتی هم زده میشد، رنگش عوض میشد! 🥣 - و حتی یک نفر نان درست کرده بود که صدای موسیقی میداد وقتی آن را میبرید! 🎶 مارینت و آدریان با خنده خوراکیهایشان را روی میز گذاشتند. همه با دیدن کیک بادکنکی مارینت و پیتزای پرندهی آدریان، حسابی ذوق کردند. ورود آکوما اما درست وسط جشن، یک پسربچهی کوچک که خوراکیاش شکست خورده بود، ناراحت شد. هاوکماث از این فرصت استفاده کرد و او را آکوما کرد. حالا پسربچه تبدیل به موجودی شد که میتوانست همهی خوراکیها را زنده کند! 🍩🍭🍫 ناگهان کیکها شروع کردند به راه رفتن، پیتزاها از میزها پریدند، و بستنیها مثل آدمکهای کوچک شروع به دویدن کردند! همهی مردم جیغ زدند و فرار کردند، اما در واقع صحنه خیلی بامزه بود. ورود قهرمانها مارینت و آدریان سریع به گوشهای رفتند و تبدیل شدند به لیدیباگ و کتنوآر. کتنوآر با خنده گفت: «این یکی از خوشمزهترین نبردهای زندگی منه!» 😹 لیدیباگ هم جواب داد: «فقط امیدوارم بعد از این مبارزه مجبور نباشیم رژیم بگیریم!» نبرد خوراکیها کیکهای زنده به سمتشان دویدند و سعی کردند با خامه آنها را خفه کنند. کتنوآر با چوبدستیاش توپهای بادی پیتزا را قل داد و همهی خوراکیها را زمین انداخت. لیدیباگ هم با یو-یویاش بستنیهای درخشان را گرفت و آنها را به هم گره زد تا نتوانند فرار کنند. در نهایت، لیدیباگ با خلاقیتش یک تله ساخت: او همهی خوراکیهای زنده را داخل یک ظرف بزرگ ریخت و کتنوآر روی آن در را بست. پسربچه شروع به خندیدن کرد و آکوما آزاد شد. پایان خوش وقتی همهچیز آرام شد، مردم دوباره به جشن برگشتند. حالا خوراکیها دیگر زنده نبودند، اما هنوز عجیب و بامزه بودند. شهردار با هیجان گفت: «این بهترین فستیوال تاریخ پاریس بود! از این به بعد، هر سال جشن خوراکیهای عجیب برگزار میشود!» مارینت و آدریان هم دوباره به جمع دوستانشان برگشتند، بدون اینکه کسی بفهمد آنها همان قهرمانهای شهر هستند. کتنوآر زیر لب گفت: «فکر کنم دفعهی بعد باید مسابقهی بستنیهای پرنده برگزار کنیم!» 🍦 لیدیباگ با لبخند جواب داد: «فقط امیدوارم کفشهامون توی شکلات گیر نکنه!»
🎶 داستان : جشن موسیقیهای عجیب پاریس شروع ماجرا یک روز بهاری، شهردار پاریس تصمیم گرفت جشن بزرگی برگزار کند: جشن موسیقیهای عجیب. در این جشن، هر کس باید با وسیلهای غیرمعمول موسیقی بسازد. - یکی با قابلمه و قاشق آهنگ زد. - دیگری با بادکنکهای پر از آب صدا تولید کرد. - و حتی یک نفر با کفشهایش ملودی ساخت! 👟🎵 مارینت یک گیتار شکلاتی درست کرد که وقتی سیمهایش را میکشیدی، صدای واقعی میداد. آدریان هم یک پیانوی بادی ساخت که هر کلیدش مثل بادکنک صدا میکرد. ورود آکوما در میان شادی مردم، یک دختر کوچک که سازش شکست خورده بود، ناراحت شد. هاوکمث از این فرصت استفاده کرد و او را آکوما کرد. حالا او تبدیل به موجودی شد که میتوانست همهی سازها را زنده کند! ناگهان قابلمهها شروع کردند به رقصیدن، بادکنکها ترکیدند و کفشها روی زمین میدویدند. نبرد قهرمانها مارینت و آدریان سریع به گوشهای رفتند و تبدیل شدند به لیدیباگ و کتنوآر. کتنوآر با خنده گفت: «این یکی از پر سروصداترین نبردهای زندگی منه!» 😹 لیدیباگ با یو-یویاش سازهای فراری را گرفت و کتنوآر با چوبدستیاش ریتم زد تا سازها آرام شوند. در نهایت، لیدیباگ با خلاقیتش همهی سازها را در یک ارکستر بزرگ جمع کرد. دختر کوچک شروع به خندیدن کرد و آکوما آزاد شد. پایان خوش جشن دوباره شروع شد و مردم با سازهای عجیبشان یک کنسرت خندهدار برگزار کردند. شهردار با هیجان گفت: 《این بهترین جشن موسیقی تاریخ پاریس بود!》
🎈 : جشن بادکنکهای پرنده پاریس شروع ماجرا یک روز تابستانی، شهردار پاریس تصمیم گرفت جشن بزرگی برگزار کند: جشن بادکنکهای پرنده. در این جشن، هزاران بادکنک رنگی و عجیب در آسمان رها میشدند و هر کس که میتوانست یکی را بگیرد، جایزه میبرد. - بعضی بادکنکها شکل حیوانات داشتند: گربه، سگ، پرنده. 🐱🐶🕊️ - بعضی دیگر مثل سیارههای کوچک بودند و نور میدادند. 🌍✨ - حتی چند بادکنک عجیب مثل کیک و بستنی ساخته شده بودند! 🎂🍦 مارینت یک بادکنک قلبی گرفت و با خنده آن را به دوستانش نشان داد. آدریان هم یک بادکنک گربهای گرفت و گفت: «این یکی خیلی شبیه منه!» 😹 ورود آکوما در میان شادی مردم، یک پسر کوچک که نتوانست هیچ بادکنکی بگیرد، ناراحت شد. هاوکموث از این فرصت استفاده کرد و او را آکوما کرد. حالا او تبدیل به موجودی شد که میتوانست همهی بادکنکها را کنترل کند! ناگهان بادکنکها مردم را بلند کردند و به آسمان بردند. بعضیها روی پشتبامها گیر کردند، بعضی دیگر در هوا معلق شدند. همهی شهر پر از رنگ و خنده و کمی ترس شد. نبرد قهرمانها مارینت و آدریان سریع به گوشهای رفتند و تبدیل شدند به لیدیباگ و کتنوآر. کتنوآر روی یک بادکنک بزرگ نشست و مثل بالن بالا رفت. با خنده گفت: «این یکی از پروازهای بامزهی زندگی منه!» لیدیباگ با یو-یویاش طنابها را گرفت و مردم را پایین آورد. او با خلاقیتش یک تور بزرگ ساخت تا بادکنکهای خطرناک در آن گیر کنند. کتنوآر هم با چوبدستیاش بادکنکهای گربهای را قل داد و آنها را به سمت تور هدایت کرد. پایان خوش در نهایت، پسربچه شروع به خندیدن کرد و آکوما آزاد شد. بادکنکها دیگر خطرناک نبودند، اما هنوز در آسمان شناور بودند. مردم دوباره به جشن برگشتند و بادکنکها را آزاد کردند. آسمان پاریس پر از رنگ شد و همه با شادی به آن نگاه کردند. شهردار با هیجان گفت: این جشن، زیباترین آسمان تاریخ پاریس را ساخت!
🌊 داستان سوم: جشن پارک آبی پاریس شروع ماجرا یک روز گرم تابستانی، شهردار پاریس تصمیم گرفت برای خنک شدن مردم، یک پارک آبی غولپیکر در مرکز شهر بسازد. این پارک پر از سرسرههای عجیب و استخرهای رنگی بود: - سرسرهای که از بالای برج ایفل شروع میشد و مستقیم به استخر میرسید! 🗼 - استخری پر از توپهای بادی رنگی. 🎈 - و حتی یک بخش که آب آن مثل ژله نرم بود و وقتی داخلش میپریدی، بالا و پایین میرفتی! 🍧 مارینت و آدریان تصمیم گرفتند با دوستانشان وارد پارک شوند و حسابی خوش بگذرانند. همه با خنده روی سرسرهها میدویدند و در آب میپریدند. ورود آکوما در میان شادی مردم، یک دختر کوچک که از آب میترسید، ناراحت شد. هاوکموث از این فرصت استفاده کرد و او را آکوما کرد. حالا او تبدیل به موجودی شد که میتوانست آب را کنترل کند! ناگهان استخرها مثل موجهای بزرگ به سمت مردم حرکت کردند. سرسرهها پر از آب شدند و موجها همهجا را فرا گرفتند. مردم جیغ زدند و فرار کردند، اما صحنه بیشتر شبیه یک سیرک آبی بود! نبرد قهرمانها مارینت و آدریان سریع به گوشهای رفتند و تبدیل شدند به لیدیباگ و کتنوآر. کتنوآر با خنده گفت: «این یکی از خیسترین نبردهای زندگی منه!» 😹 لیدیباگ با یو-یویاش موجها را گرفت و سعی کرد مسیرشان را تغییر دهد. کتنوآر با چوبدستیاش سد ساخت و جلوی آب را گرفت. اما موجها آنقدر بزرگ بودند که همهچیز را در بر میگرفتند. همکاری تیمی لیدیباگ با خلاقیتش یک نقشه کشید: او توپهای بادی رنگی را جمع کرد و با یو-یویاش آنها را به هم گره زد تا یک سد بامزه بسازد. کتنوآر هم با قدرتش موجها را به سمت سد هدایت کرد. در نهایت، همهی آبها در یک مخزن بزرگ جمع شدند و دختر کوچک شروع به خندیدن کرد. آکوما آزاد شد. پایان خوش وقتی همهچیز آرام شد، مردم دوباره به پارک برگشتند. حالا سرسرهها پر از خنده و شادی بودند. بچهها در استخر ژلهای بالا و پایین میپریدند، و بزرگترها روی سرسرهی برج ایفل سر میخوردند. شهردار با هیجان گفت: این جشن، خنکترین روز تاریخ پاریس بود!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
الان ناظر قبول کرده ولی باید پاکش کنم🙄🥴😐🤔😢😵
داستان هات قشنگ بودن ولی تو تستچی فن فیکیشن ممنوعه
منظورت چیه؟
یعنی درباره اون کارتون یا انیمیشن یا فیلم داستان بنویسی توی تستچی ممنوعه و میتونن گزارش بزنن و برای اکانتت دردسر بشه