سلامسلامم. رزي خاتون صحبت میکنهه 🎀 وقتی دیدم همه دیگه دارن ولاگ میزارن گفتم منم بزارم ببینم چجوری میشهه :) پ.ن : همه ی این اتفاقات در تاریخ ١۴٠۴/٠٩/٢٢ افتاده ✨✅
خب صبح که حدود ساعت ۵:۴٠ دقیقه صبح با آلارم (آلارم پدر گرامی) بیدار شدم و رفتم تو اتاقم (به دلیل سرمای شدید تو پذیرایی میخوابم) با همچین صحنه ای مواجه شدم. چون میخواستم به مامانم نشون بدم که من خیلی آدم خفنیم پس شروع کردم به تمیز کردن 🎀✅
از اونجایی که عین چی خوابم میومد پس با آهنگ شروع کردم. البته نه هر آهنگی، این شاهکار 🛐 درسته کلی آهنگ بعدش اومد ولیخب شروع مهمه ✅
با کمی عجله و فکر کردن به چیز های خوب (همچی جز مدرسه) تونستم ماموریت غیر ممکن رو توی ٢٠ دقیقه ممکن کنم ✅ (برای من تنبل خیلی کار سختیه) بعدش متوجه شدم که دیگه باید آماده شم و برم مدرسه 🎀
خلاصه، چون مامان و بابام خواب بودن، به دلیل تنبلی زیاد هیچی خوراکی نبردم و کیف گرامی چیدم. (با اشک زیاد **) با اینکه غیر مجا.زه ولیخب گوشیم رو گذاشتم تو کیفم 😌 و رفتم سراغ پوشیدن لباس..
از اونجایی که دیشب مامانم بهم کاپشن داد پس منم جوگیر شدم و پوشیدمش. چون فکر میکردم اگه بقیه همچین کاپشنی میپوشن منم باید بپوشم :) ولیخب مامانم نذاشت و گفت برای مدرسه نپوشش ✅ پس به هودی مقدس یک چشمک زدم و او هم جوابم رو داد 🤓
چون هنوز کمی وقت داشتم پس فرصت رو غنیمت شمردم و نشستم خنده در وایکیکی دیدم (شاید باورتون نشه به عنوان یک کیدرامر، تازه شروعش کردم 🙏🏻) همون طور که میبینین کلی پذ.رم در او.مد که بتونم از س.م ترین حالتش بگیرم
بعد از ۵ ساعت تو مدرسه موندن بالاخره اومدم خونه. متوجه شدم که بله، حدود ٢ کیلومتر راه رفتم ✅ وقت استراحت کردن هم نداشتم. چرا؟ چون باید ساعت ۱٢ و نیم میرفتم خونه دوستم 🤓
با خودم گفتم من که انقدر تنبلم، چرا گورخر نشم؟ پس لباس راه راهیم رو در آوردم و بر تن کردم 🎀 شلواری که حدود ١٠ هزار بار استفاده اش کرده بودم هم باهاش پوشیدم:)
چون عمم (تاکید میکنم عمم) برام جواب خریده بود منم پوشیدمش که شاید بهونه ای برای پ.ز دادن داشته باشم. (البته که اصن نگاش هم نکرد ولیخبب )
خب توی حدودا ٢٠ دقیقه رسیدیم جهانشهر، خونه دوستم. هوا اونقدرا سرد نبود ولی نمیدونم چرا داشتم یخ میزدم ✅
چون همه ی خونه شون خیلی باحاله، پس از آسانسور استفاده کردم و عکس گرفتمم 🎀خیلیی آسانسور دوستت میدارمم:) (ناظر خوشگل کل صورتم نیوفتاده ✨)
خب تا وارد خونه دوستم شدم، دوست گرامی تشریف برد حموم و منم دوباره فرصت رو غنیمت شمردم و دوباره نشستم خنده در وایکیکی دیدم ✅🙏🏻 کلا آدم کیدراما دوستی هستم 😌
حدودا ساعت ٧ عصر بود که دوستم پیشنهاد داد نقاشی بکشیم. منم چون اصلا استعداد نقاشی نداشتم نشستم فقط عکس گرفتم. (نقاشی های توی اسلاید مال دوست گرامیه 🎀)
انتظار داشتم تا ساعت ١١ شب بمونم ولی ساعت ٩:٣٠ بابام اومد دنبالم و رفتیم خونه مامان بزرگم. منم هم ناراحت بودم هم خوشحال. چرا ناراحت؟ چون از دوستم جدا میشدم. چرا خوشحال؟ چون داشتم میرفتم پیش دختر خالم و دخترش 🎀😭
رسیدیم خونه مامان بزرگم و منم یه عکس گرفتم. نمیدونم چرا ولی حس خوبی بهم دست میده 🎀
و در آخر، حدود ساعت ١ نصفه شب برگشتیم خونه و منم تا سرم رو گذاشتم رد بالشت خوابم برد. البته قبلش به خودم افتخار کردم نزدیک به ۴ کیلومتر راه رفتم ✅🤓 اینم از ولاگ روز شنبه من 🎀✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام rozy خیلیییییی خوش گذشت شنبههه🎀🎀🎀🎀🎀🎀🩷🩷🩷🩷🩷🍓🍓🍓🍓🍓🫶🫶🫶🫶
آلارم پدر عالیهه😍
عه خنده در وایکیکی خیلی باحال بود🥺🥺😂😂😂
مخصوصا فصل اول😂😂
خیلی خوب بوددد😭💓
ناظرشم بودم🎀
فرصت